سلسله مباحث امامت و مهدويت جلد 4

مشخصات كتاب

نام كتاب: سلسله مباحث امامت و مهدويت

نويسنده: صافى، لطف الله

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

موضوع: مهدويت

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: دفتر نشر آثار حضرت آية الله العظمى صافى گلپايگانى دام ظله

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1391 ه. ش

نوبت چاپ: پنجم

گفتمان مهدويت

مقدمه مؤلف

بسمه تعالى

مطالبى كه خوانندگان محترم در اين رساله مطالعه مى فرمايند، توضيحاتى است، درباره امامت و رهبرى امّت و اعتقاد به مهدويّت و ظهور حضرت مهدى صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداه- كه به صورت پرسش و پاسخ تقديم مى شود.

اميد است در آستان فرشته دربانِ آن قطب جهان و ولى دوران و كهف امان و صاحب عصر و زمان صلى الله عليه و آله به عنوان ران ملخى از مور بسيار ضعيف و ناتوان و نيازمند به عنايات آن رهبر خوبان، به شرف قبول نايل آيد.

و ما توفيقى الّا باللَّه

عليه توكّلت و اليه انيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 9

تشيّع

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 11

1- عدم تأثير عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع

پرسش اوّل:

آيا عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع مؤثّر بوده است؟ يا اين آيين يك برنامه اعتقادى است كه از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا صلى الله عليه و آله استفاده شده است؟

پاسخ:

در اينجا براى روشن شدن موضوع و اينكه در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام منجى عليه السلام، حوادث و علل تاريخى هيچ نقشى نداشته اند و تمامى اعتقادات شيعه يك برنامه تمام عيار اسلامى است كه از همان منابع و مآخذى كه ساير معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مى شوند، اخذ شده اند، به توضيح چند مطلب مى پردازيم:

الف) پى ريزى و شكل گيرى تشيّع در عصر رسالت:

بر طبق دلايل محكم تاريخى و احاديث متواتر، پى ريزى و شكل گيرى تشيّع در همان عصر رسالت انجام گرفته است و از سال هاى آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار شروع شده و از طريق طرح حديث ثقلين و ابلاغ رسمى و همگانى آن در جريان غدير خم و ... پايان يافته است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 12

البته رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن بيمارى كه منجر به رحلتشان شد، مى خواستند كه اين مطلب به صورت كتبى هم نوشته شود كه به شهادت ادله محكم تاريخى و روايات معتبر با منع عمر و بى ادبى اى كه به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن بازداشتند.

اصول اعتقادى شيعه در جاى جاى رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبرى امّت اسلام بارها در فرصت هاى مناسب در سخنان حضرت رسول

صلى الله عليه و آله به چشم مى خورد و اهميّت مسأله امامت به اندازه اى در فرمايشات آن حضرت مورد تأكيد واقع شده است كه حتّى در ضمن يك روايت معروف و بلكه متواتر فرموده اند:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»؛[1]

[ «كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».]

مرگ در حال جهل به امام عليه السلام با مردن در دوره جاهليت برابر و بلكه عين آن شمرده شده است و يا اينكه شرايط امام عليه السلام چيست؟ و امام عليه السلام از چه طايفه اى است؟ و اينكه عدد ائمه معصومين عليهم السلام دوازده نفرند، همه بر حسب روايات متواتر از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله بيان شده است.

همچنين صفات علمى و روحى امام عليه السلام و اينكه بايد اعلم و اكمل از همه باشد و نيز اين مطلب كه جانشينى پيامبر و امامت امّت بعد از آن حضرت، يك منصب الهى است كه مثل اصل رسالت از سوى خدا برگزيده مى شود و بسيارى امور ديگر كه در قرآن و مصادر روايى مطرح شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 13

فكر شيعى در همان سال هاى اوّل ظهور اسلام بر اساس متون اصلى اسلام پى ريزى شده است، ولى در آن عصر در برابر تفكّر شيعى فكر مخالفى- كه مدت ها بعد با عنوان تفكر اهل سنت ناميده شد- قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند؛ زيرا افرادى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله فكر مخالف را- كه موجب انشعاب در صفوف مسلمين شد- مطرح

كردند، در حيات آن حضرت به طور علنى در برابر اسلام ناب- كه بعدها به نام اسلام شيعى معروف شد- نمى توانستند موضع گيرى نمايند.

اين انشعاب به طور رسمى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با اجتماعِ عدّه اى در سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله خودنمايى كرد.

بايد اضافه كنيم كه برطبق رهنمودهاى ارائه شده در قرآن كريم يك مرجع و منبع معتبر به منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بينى شده و در آيات متعدد از جمله در سوره نساء به آن تصريح شده است:

... وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ...؛[2] [ «در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».]

از اين آيه اصل اختصاص رهبرى به رسول و اولى الأمر كه همان امامان معصوم اند استفاده مى شود.

بر حسب احاديث متواتر، پيامبر صلى الله عليه و آله اين مرجع صالح را كه همان عترت آن حضرت و ائمه معصومين عليهم السلام هستند به صراحت معرفى كردند و فرمودند: آنها با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 14

قرآن و قرآن با آنهاست و از هم جدا نخواهند شد.

و حتّى در ضمن يك حديث اضافه كردند:

«فان فينا اهل البيت في كل خلف عدولًا ينفون عنه تحريف الغالين و انتهال المبطلين»؛[3]

[ «در ميان ما اهل بيت، در هر نسلى، كسانى هستند كه در دين استوارند و هرگونه تحريف غلوكنندگان و فتنه اهل باطل را، از دين دور مى كنند».]

ب) مبدأ طرح مسأله خلافت:

مسأله «رهبرى امّت در دوره بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله»

از همان آغاز بعثت و نزول وحى، كم و بيش مورد توجّه بوده است و حتّى داستان آن شخص كه ايمان آوردن به آن حضرت را مشروط به اين كرد كه بعد از آن حضرت، رهبرى با او باشد، ولى حضرت نپذيرفتند، مشهور است.

اصل ديدگاه شيعه در مورد جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مطلبى است كه در زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيله شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به همه مردم اعلام شد و در آن زمان كسى با آن مخالفت نكرد، بلكه همه مردم حتّى كسانى كه بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادى كردند و ضمن بيعت آن را تبريك گفتند، امّا توطئه ها و نقشه كشى هاى سرّى را از همان لحظه شروع كردند و تا آنجا پيش رفتند كه مى خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را ترور كنند.

بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مسأله به صورت بحرانى متجلّى شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به اسم مصلحت، وارد عمل شدند و با تهديد و جو سازى، فضايى را به وجود آوردند كه در نهايت با برنامه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بودند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 15

مخالفت نمودند تا آنجا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا عليها السلام مرتكب اهانت و جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله معيّن كرده بود، منحرف نمودند.

با خشونت بى اندازه اى كه نشان دادند، حتّى حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتك نمودند؛ البته در سال هاى اوّل دو تفكّر شيعه

و سنى با تدبيرى كه حضرت على عليه السلام در پيش گرفتند، به طور شديد و علنى رو در رو قرار نگرفت و فقط مسأله در اذهان آنان كه به مشروعيّت حكومت مى انديشيدند، باقى بود و سايرين هم كه بى تفاوت يا وابسته به حزب حاكم بودند، بحثى از آن به ميان نمى آوردند و چه بسا كه آن را پايان يافته مى شمردند ولى افرادى مثل عمر بن خطاب متوجّه بودند كه با وجود آن برنامه هاى اعلام شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله عملشان همواره از لحاظ مشروعيت، مورد سؤال قرار خواهد گرفت، لذا با اعمال سياست هاى خاصى از بازگشت مردم به آن تفكّر اصيل اسلامى جلوگيرى مى كردند و به همين علّت بود كه تا حدود يك قرن و نيم روايت حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله را ممنوع كردند و چون عمر مى دانست پس از او اگر براى كنار زدن حضرت على عليه السلام اقدامى نكند، حتماً او روى كار خواهد آمد، نقشه تازه اى كشيد.

او مى دانست اگر آن وصيّت را- كه معلوم نشد واقعى است يا عثمان در وصيّت نامه نوشت- به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكّر شيعى به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه آنها نقش بر آب خواهد شد.

از اين رو مسأله شوراى شش نفرى را طراحى كرد و طورى برنامه آن را تعيين نمود كه اميرالمؤمنين عليه السلام باز هم خانه نشين شود.

با اين حال در اينجا نيز برنامه تعيين شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان كه مظالم وى موجب خشم و

نفرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 16

عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام بر عليه او برانگيخت. به اين ترتيب، بار ديگر مسأله جانشينى پيامبر از نو مطرح گرديد و بسيارى از صحابه به همان دستور اصلى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بازگشتند و حضرت على عليه السلام را جانشين به حقّ پيامبر اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين عبادات دانستند.

بنابراين عقيده شيعه درباره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه به فراموشى سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلّق خاطر به اهل بيت عليهم السلام و اينكه آنها مظلوم واقع شده اند و حقشان غصب شده است، خالى نبود و گفته هاى شخصيّت ها و شعر شعرايى چون فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن اين ديدگاه شيعى را آشكار مى سازد و حتّى فردى مثل موسى بن نصير- حاكم آفريقا كه غلام او طارق، اسپانيا را فتح كرد- با اينكه جزو كارگزاران حكومت بنى اميّه بود از طرفداران تفكّر شيعه است و سرانجام با آن همه خدماتى كه از او صادر شد، به همين خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گرديد.

حتّى كار به آنجا منجر شد كه اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ كرد و پسر يزيد بن معاويه به طور رسمى، جدّ و پدرش را محكوم و به حقّ حضرت على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام اعتراف كرد. و در دوره بنى عباس هم مسأله به همين وضع ادامه پيدا كرد.

حقانيّت تفكّر شيعى و اصالت آن، اگرچه از نظر سياست حكومتى نمى بايست مطرح شود و پيروان

اين تفكّر نبايد مسؤوليت هاى دولتى داشته باشند، ولى كار به آنجا رسيد كه خود حكام ظالم و غاصب بنى عباس مثل منصور و هارون و مأمون، متوجّه حقانيّت اين تفكّر شيعى شدند، هرچند در عمل آن را سركوب مى كردند.

«منتصر» و برخى ديگر از حاكمان بنى عباس در نتيجه گسترش تفكّر شيعه در زمينه جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله به اين ديدگاه تمايل پيدا كردند و حتّى گفته اند «ناصر» كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 17

در زمان وى سرداب غيبت در سامرا بازسازى شد، خود را شيعه معرفى كرد و نقل مى كنند كه خود را نايب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام مى دانست.

از مجموعه اين مطالب معلوم مى شود، اسلام راستين كه همان تفكّر شيعى و اسلام مطرح در عصر رسالت است، در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ دخالتى نداشته است؛ بلكه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حركت ها و نهضت ها و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثر بوده است و به عكس آنچه برخى افراد بسيار ساده و كم اطّلاع فكر مى كنند بايد گفت، حكومت شيعى در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و بالاخره قيام صفويه، همه حوادثى بودند كه ديدگاه شيعى، آنها را به وجود آورد وگرنه آنها در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشى نداشته اند.

ج) تسنّن و اصطلاح فرقه اى آن (در برابر تشيّع)

بعد از عصر رسالت:

اين تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسى داشته و به تدريج پشتوانه مذهبى يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده از طرف پيامبر صلى

الله عليه و آله، جنبه سياسى داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدى را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب به صورت يك فرقه و با نام شيعه، جهت گيرى سياسى داشته باشند.

ولى سياستى را كه شيعه پس از اين جريان به عنوان يك گروه سياسى دنبال كرد بر اساس تعاليم واقعى اسلام بود، پيش از آنكه رنگ سياسى بگيرد، يك اصل عقيدتى و دينى بود و عقيده اى بود كه سياست را نيز فراگرفته بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 18

از اين رو سياست مداران با اين عقيده مخالفت مى كردند و كوشش مى كردند كه در مقابل آن، يك فرقه و جريان فكرى تازه اى مطرح كنند و از اين طريق به سياستى كه خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسيار و تطميع و تهديد و ارعاب، در دوره هاى بعد شكل مذهبى دادند.

البته اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جنبه را نمى ديدند با آن معارضه نمى نمودند و در برابر آن فرقه اى به نام اهل سنت راه نمى انداختند.

بنابراين سياست، عامل مخالفت با تشيّع و برنامه اعلام شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اينكه تفكّر روشنى ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به كار شدند.

عوامل زيادى- كه عمده آن ملاحظه خطر نابودى اسلام از درگيرى مسلحانه داخلى بود- رقباى مذهبى سياسى آنها را از دست به شمشير بردن باز مى داشت، اين كار، رهبران مخالف تفكّر شيعى را

در به دست گرفتن زمام امور يارى داد.

با اينكه آنها تفكّر ثابتى كه در عمل از آن پيروى كنند، نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند، پايه حكومت آنها زور و ارعاب بود.

بعد از ماجراى سقيفه كه سبب روى كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصى كه داشت، شمشير كشيده در كوچه ها مى گشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مى نمود و كار اين اجبار تا آنجا رسيد كه از حضرت على عليه السلام نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براى بيعت گرفتن- پس از جسارت هاى ناگفتنى به حضرت زهرا عليها السلام و هتك حرمت خانه او- با زور به مسجد بردند.

حكومت خود عمر- كه بر طبق ادعاى خودشان، به وصيّت ابوبكر شكل گرفت- چنين بود كه گفتند، وقتى ابوبكر در حال جان دادن بود- گاهى از هوش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 19

مى رفت و گاهى به هوش مى آمد- درصدد وصيّت كردن برآمد و در اين حال وى بى آنكه حاكم بعد از خود را معرفى نمايد، عثمان، اسم عمر را در وصيّت نامه نوشت. وقتى ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد!

هرچه بود آيا اصلًا وصيّت در ميان بود يا نه؟ در هر حال عمر روى كار آمد و كسى هم در اينجا به ابوبكر نگفت:

«غلب عليه الوجع»[4]

به گفته اين مريض كه هوشش را از دست داده است اعتبارى نيست، امّا به همين بهانه، پيامبر صلى الله عليه و آله را از نوشتن وصيّت منع كردند!

در هر حال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود

او براى بعد از خودش شوراى شش نفرى معيّن كرد.

پس معلوم شد كه هيچ تفكّر منسجمى كه بر پايه حقّ مردم در گزينش مبتنى باشد در كار نبوده است ولى وقتى عثمان كشته شد، مسلمانان به درِ خانه حضرت على عليه السلام هجوم آوردند- اگرچه او از نظر شيعه جانشين به حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله بود- همه با او بيعت كردند. بعدها اگرچه مخالفين تفكّر شيعى در كتاب هاى خود كوشيدند مبنايى شرعى براى حكومت بيابند و بيعت عامّه يا اهل حلّ و عقد و حرف هاى متناقض ديگر و حتّى غلبه و زور را به عنوان مبنا مطرح كنند ولى در حقيقت غير از زور چيز ديگرى معيار نبود و به گونه اى عمل كردند كه مردم غير از بيعت با ولى عهدى كه خليفه معين كرده بود، چاره اى نداشتند.

بنابراين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلى نداشتند و حتّى در دوره معاصر، يكى از بزرگ ترين پژوهشگران آنها كه اين حقيقت را دريافته است مى گويد:

اصلًا اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصى را پيش بينى نكرده است و به هر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 20

صورت كه خود مردم تعيين كنند، همان صورت حكم قانونى پيدا مى كند و جارى مى شود.

د) عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنّى:

حقيقت اين است كه عامل اصلى آن تقسيم، حبّ جاه و رياست بود.

برخى ديدند با وضعى كه پيش آمده، در رهبرى آينده، سهمى ندارند لذا از همان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به دسته بندى روى آوردند و از طريق طرح نقشه هايى وارد ميدان شدند، از جمله نقشه هاى مهم آنها اين بود كه يك

جريان فكرى جديد را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طرح و سپس تبليغ كردند و شعار

«حسبُنا كتاب اللَّه»

سردادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت، بكاهند و در نهايت آن را بى اعتبار معرفى نمايند، به همين سبب وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله خواست وصيّت خود را بنويسد، چون مى دانستند كه اين وصيّت كتبى موجب تقويت وصيّت هاى شفاهى است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيرى كه اهل سنت هم آن را نقل كرده اند گفت:

«غلب عليه الوجع! حسبنا كتاب اللَّه»؛[5]

[ «اين سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مى گويد! كتاب خدا براى ما كافى است».]

بنا به نقل بعضى ديگر، او گفت:

«ان الرجل ليهجر»؛[6]

[ «پيامبر هذيان مى گويد»- نعوذ باللَّه-.]

در هر صورت وى مانع شد و گفت: «حسبنا كتاب اللَّه»؛ يعنى ما به وصيّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 21

پيامبر و تصريحات او نيازى نداريم.

لقب «شيعه» به پيروان حضرت على عليه السلام در همان عصر، توسط شخص پيامبر صلى الله عليه و آله داده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله پيروان مخلص او را شيعه ناميد، ولى اين كار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادى چون سلمان، ابوذر و مقداد و ... در همان عصر به حضرت على عليه السلام اعتقاد خاص داشتند و در مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلى نبودند و اين رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اصل امامت به اين معنا بود كه همگان از حضرت على عليه السلام پيروى نمايند.

امّا مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله علنى

شد و مسأله حبّ رياست و حكومت بر مردم- همان چيزى كه برخى آرزومند آن بودند- موجب شد عدّه اى على رغم تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به جانشينى على عليه السلام با آن به مخالفت برخواستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد كردند.

اگر بخواهيم پرده پوشى كنيم و براى اين تقسيم، توجيه ديگرى هر چند غير واقعى ارائه كنيم، بايد بگوييم، اين تفرقه از آنجا شروع شد كه جمعى از مسلمانان به خاطر ضعف ايمانى كه داشتند، اصالت گفته ها و راهنمايى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در حدّ وحى معتبر نمى دانستند و گمان مى كردند كتاب خدا براى هدايت مردم كافى است و نيازى به گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. مثل اينكه خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله در درك مبانى و مقاصد قرآن هم رديف مى ديدند.

بنابراين تابع برنامه و راهى كه او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصى و مصلحت و مفسده اى را كه خود درك مى كردند، بر دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله مقدّم داشتند و يا اينكه برخى از دستورهاى آن حضرت را حكومتى و مربوط به مديريت جامعه قلمداد كردند و آنها را به مقتضاى شرايط تغييرپذير دانستند.

آنها مسأله خلافت را هم از همين امور فرض مى كردند و معتقد بودند هرچند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 22

پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خود را منصوب نموده باشد، چون سخن و عمل آن حضرت- به زعم آنها- به اندازه وحى اعتبار ندارد، در نتيجه، مخالفت با آن جايز است و از همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين

افراد دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را ناشنيده گرفتند و آن را كنار گذاردند و با اين بهانه گيرى هاى نادرست خلافت را از مسيرى كه معين شده بود، خارج كردند.

اينها اگرچه براى مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فكرى درستى كه خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با اين همه اصرار مى كردند كه شخصى كه برگزيده پيامبر صلى الله عليه و آله است، نبايد، يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد.

و اين در حالى بود كه آنها در بعضى مسائل براى اجراى دستور ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله پافشارى مى كردند ولى در اين مسأله به عكس عمل كردند، همان طور كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله «اسامه» را به عنوان امير لشكر معرفى كرد آنها وى را در امارتش باقى نگذاشتند. در هر صورت آنها براى خود اين حقّ را قائل بودند كه در دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله تصرّف نمايند و هر تغيير و تبديلى را كه به گمان خود لازم مى دانند، انجام دهند و به عذرهاى بدتر از گناه متوسل شوند.

در برابر اينها حضرت على عليه السلام و تنى چند از پيروان ايشان بودند كه معتقد به حقانيّت تعاليم و دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و مى گفتند: كلام پيامبر صلى الله عليه و آله حكم وحى را دارد بلكه خود وحى است چرا كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

وَما يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى [7] [ «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!»]

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 4، ص: 23

و مقصود از:

... وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فانتَهُوا ...؛[8] [ «آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد- و اجرا كنيد- و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد».]

امر و نهى هاى آن حضرت است كه بايد بى كم و كاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعاليم پيامبر صلى الله عليه و آله بى نياز نيستيم. و دين اسلام از هر جهت جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصوّر نيست.

در اصطلاح به اين گروه اهل نصّ مى گويند. اينها مى گفتند: باب تأويل و توجيه در اين احاديث بسته است و خلافت حضرت على عليه السلام به امر خدا از طريق وحى به پيامبر

يأَيُّها الرَّسُولُ بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبّكَ ...؛[9] [ «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا- به مردم- برسان!»] ابلاغ شده است.

در هر حال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است كه به كار بردن تعبير «اهل سنت» در مورد آن گروهى كه سنّت را ردّ و در آن تصرف و تأويل مى كنند صحيح نيست؛ بلكه سزاوار به اين عنوان همان كسانى هستند كه به قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پايبند بوده و هستند.

در ضمن منظور كسانى كه با تمسك به جمله:

«حسبنا كتاب اللَّه»

مسلمانان را به دو دسته تقسيم كردند، اين است كه اصل موضوع رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله همان كتاب اللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 24

است و نيازى به سنّت پيامبر نيست! هرچند اين دسته با طرز فكرى كه داشتند با دستور

صريح پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حضرت على عليه السلام مخالفت كردند ولى بعد از آنكه حضرت على عليه السلام را خانه نشين نمودند در موارد زيادى به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و ديدند اين مبناى فكرى غلط آنها، پيش نمى رود و با سردادن شعار

«حسبنا كتاب اللَّه»

، نمى توان احكام مورد نياز را به دست آورد و مشكلات جامعه را حل كرد.

البته مخالفان تفكّر شيعى از اين شعار بهره كافى را بردند و گروه زيادى را كه اغلب عامى و ناآگاه بودند، فريب دادند و پيامبر صلى الله عليه و آله را از نوشتن وصيّت بازداشتند، آنهايى را كه مى گفتند بايد دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره خلافت حضرت على عليه السلام محترم شمرد با اين بهانه كنار گذاشتند و اصل را بر اين گذاردند كه فقط قرآن محور است. هدف آنها اين بود كه سخن از «حديث غدير» و «يوم الدار» و احاديث ديگر پيش نيايد؛ بعدها كه ديدند بدون احاديث نمى توانند امور را اداره كنند به اجتهاد در برابر احاديث دست زدند، در احكام خدا تصرّف نمودند و به تأويل و توجيه و عمل به قياس روى آوردند و بسيارى از نصوص را مورد ترديد قرار دادند.

پيدايش مذهب تشيّع همچون پيدايش اصل اسلام به حوادث تاريخى ارتباط ندارد. البته حوادث در موضع گيرى هاى سياسى افراد و وقوع بعضى رويدادها مؤثر بوده و هست، امّا در همه امور علّت اصلى نيست، به عنوان مثال: از جمله اسباب و حكمت هاى غيبت امام زمان عليه السلام- به دلالت بعضى از اخبار- اين بوده است كه به بيعت با حاكمان

ستمگر مبتلا نشود و ...، امّا وجود آن حضرت و اصل غيبت ايشان بر طبق احاديث متواتر يك امر محقق الوقوع بوده كه برنامه آن از پيش معيّن شده بود و طبق آن پيش آمده باشد.

نه اينكه مسأله امامت به تدريج در طول زمان پيش آمده است و سير تاريخ ضرورت آن را لازم كرده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 25

از بررسى هاى تاريخى به روشنى معلوم مى شود كه جريان فكرى اهل تسنن درباره خلافت در نتيجه يك سلسله علل تاريخى به وجود آمده است وگرنه تفكّر شيعى درباره اصل امامت همان گونه كه بارها بيان شد از همان آغاز بعثت در نتيجه دستور خدا و رهنمودهاى روشن پيامبر صلى الله عليه و آله پايه ريزى شده است.

«بنابراين اين تفكّر شيعى بود كه تاريخ ساز شد نه اينكه تاريخ آن را ساخته است».

مخالفين تفكّر شيعى مى گويند: در اين باره رهنمودى از پيامبر صلى الله عليه و آله در كار نبود، لذا پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نگرانى و تشويشى كه مسلمانان را فرا گرفت موجب شد كه آنها شخصى را به عنوان خليفه تعيين كنند و اين كار در سقيفه پس از بحث و كنكاش هاى زيادى انجام گرفت كه نتيجه آن اين شد كه ابوبكر به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله انتخاب شد و پس از آن ابوبكر هم براى جلوگيرى از وقايع ناگوار و هرج و مرج در جامعه، عمر را به جانشينى خود تعيين كرد و عمر هم يك شوراى شش نفرى را براى بعد از خود تعيين نمود! كه در اين باره تصميم بگيرد.

همه اين رويدادها

علل خاصى داشت كه اغراض سياسى در رأس آنها بود.

گرچه طرفداران اين ديدگاه سعى دارند اين رخداد مهم تاريخى را طبيعى جلوه دهند، ولى واقعيت ها در طبيعى بودن اين حركت خدشه وارد مى سازد. و در مقابل ديدگاه شيعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأييد قرار مى دهد.

ه) اساس مذهبى حمايت از رهبرى اهل بيت عليهم السلام:

پشتيبانى از رهبرى اهل بيت عليهم السلام از ابتداى امر بر اساس تعاليم اسلامى انجام مى گرفت. كسانى كه با سقيفه و جانشينى ابوبكر مخالفت مى كردند، انگيزه اى غير از انجام تكليف دينى و پاسدارى از تعاليم و رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند.

مراجعه به كتاب هايى چون «اصل الشيعه و اصولها»، «تاريخ الشيعه» و «الشيعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 26

في التاريخ» و ده ها كتاب ديگر از شيعه و سنى، حداقل اين مطلب را اثبات مى نمايد كه گرايش به تشيّع از اوّل فقط يك انگيزه مذهبى داشته است.

خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه اين را تأييد مى كند كه جايگاه واقعى اهل بيت عليهم السلام همانا رهبرى مادى، معنوى و مذهبى مردم بوده است كه حكومت از فروع آن به شمار مى آيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 27

2- شيعه و قيام مسلّحانه

پرسش دوم:

آيا از جمله شرطهاى امامت امام معصوم، قيام مسلحانه است؟ و آيا قيام مسلحانه به طور مطلق و در هر شرايطى جزء برنامه هاى شيعه است؟ يعنى شيعه بايد همواره در حال نبرد مسلحانه با نظام هاى ستمگر حاكم باشد؟ يا اينكه در اين موضوع نيز همان شرايطى كه در امر به معروف و نهى از منكر مطرح است مورد نظر مى باشد؟ و ديگر اينكه در قيام هاى

مسلحانه عليه حكومت بنى اميّه، شيعه چه نقشى داشته است؟

پاسخ:

شيعه در برنامه جهاد با كفار غير از برنامه اسلام كه در كتاب هاى فقه مشروحاً بيان شده، برنامه ديگرى ندارد. بسيارى از فقها شرط وجوب آن را حضور امام معصوم و دعوت او به جهاد مى دانند.

ولى در دفاع از كيان اسلام، نواميس مسلمين و دفع هجوم دشمنان از حدود و ثغور اسلامى، خواه اين فيزيكى يا فرهنگى و يا اقتصادى باشد، يك تكليف واجب همگانى است و حتّى به حكم آيه شريفه:

وَأَعِدُّوا لَهُم ما اسْتَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 28

وَعَدُوَّكُمْ [10] [ «هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها- دشمنان- آماده سازيد! و همچنين اسب هاى ورزيده- براى ميدان نبرد- تا به وسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد!».]

آمادگى براى حفظ و حراست از مرزهاى فيزيكى و فرهنگى يك تكليف واجب الهى است. منتهى در جبهه جنگ و نبرد فيزيكى از طريق تهيه اسلحه نظامى و در جبهه دفاع فرهنگى و اقتصادى از طريق آماده كردن ابزارهاى خاص آن؛ در اين جهت عصر حضور امام عليه السلام با دوره غيبت فرق نمى كند.

همان طور كه خانه مسلمان، عيال، مال و جان او بايد مأمون از خطر و هجوم بيگانگان باشد،

«و من قتل دون ماله فهو شهيد»؛[11]

[ «و هر كس كه براى دفاع از دارايى خويش كشته گردد شهيد است».]

وطن اسلامى هم كه خانه همه است، بايد از خطر درامان باشد.

اين اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجى است، امّا در برخورد با جريان ضد اسلام داخلى و عواملى كه از داخل منافقانه براى

مقاصد جاه طلبانه به اسلام و مسلمين ضربه مى زنند، مواضعى كه براى دفع اين مفاسد انجام مى شود بايد در حدّى باشد كه بتواند آن حركت ضد اسلامى را برطرف نمايد.

البته در مواردى كه اين حركت، كيان اسلام را در خطر اندازد يا احكام اسلام و امنيّت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار دهد و دفع اين خطر به حركت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 29

نظامى نياز پيدا كند، در چنين شرايطى قيام مسلحانه واجب مى شود.

خلاصه در تفكّر شيعى، بى تفاوتى در مقابل جريانات مخالف و ظالمانه محكوم است.

مسلمان بايد به تمام امورى كه به عزّت و شوكت اسلام و مسلمين و اعتلاء كلمة اللَّه، ارتباط پيدا مى كند، اهميّت بدهد و در هر مورد به وظيفه و تكليف خود عمل كند.

مع ذلك از شرايط امامت امام، چنان كه به زيديّه نسبت مى دهند، قيام مسلحانه نيست و چنين نيست كه هر رهبرِ گروه مسلحانه، هرچند از سادات و خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد امام به حساب بيايد و كسى كه به ظاهر قيام و مبارزه مسلحانه نداشت به اين بهانه نمى شود او را غير امام دانست، چنان كه در مورد امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام چنين بود. چون اوّلًا: سياست غير مسلحانه آنها در اعتلاء كلمه اسلام و حراست از حقّ و نگهبانى از شرع در زمان خودش، از قيام مسلحانه كارسازتر بوده است.

ثانياً: همان طور كه در حديث محمود بن لبيد از حضرت زهرا عليها السلام روايت شده است:

«مثل الامام مثل الكعبة اذ يؤتى و لا يأتى»[12]

وظيفه مردم است كه گرد شمع وجود امام اجتماع كنند و

براى نصرت او و اعتلاء كلمه اسلام و پاسدارى از اهداف دين اعلام حضور كنند در آن صورت امام به هر صورت كه مقتضى باشد موضع گيرى مى كند.

چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از قتل عثمان، وقتى مردم با آن شور و شوق از هر طرف براى بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بى جواب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 30

نگذاشتند، فرمودند:

«امّا و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه على العلماء ألّايقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها وَلسقيتُ آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز»؛[13]

[ «آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيّت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به يارى ام قيام كرده اند، و از اين جهت حجّت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسؤوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان- هر جامعه- گرفته كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم- آن وقت- خوب مى فهميديد كه دنياى شما- با همه زينت هايش- در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!»]

امّا در مورد قيام هاى مسلّحانه عليه بنى اميّه، غير از شورش هايى كه از سوى خوارج برپا شد و هيچكدام هم به نتيجه نرسيد، انگيزه و علّت ساير قيام ها، خونخواهى از قاتلان حضرت سيّد الشهداء عليه السلام و اعتراض به

مظلوميّت اهل بيت عليهم السلام بود. از جمله آنها، قيام عين الورده و قيام مختار است كه در هر دو تعداد زيادى از شيعيان شركت داشتند. سپس قيام جناب زيد و قيام هاى ديگر است كه همه از محبّت و مودّت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و اعلام تنفّر و انزجار نسبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 31

به بنى اميّه ناشى مى شد، لذا مى بينيم، مردى چون كميل در قيام عبدالرحمن بن محمّد بن اشعث شركت مى جويد و يا در قيام اخير كه منتهى به انقراض حكومت بنى اميّه و قطع سلطه آنها از اكثر ممالك اسلام شد.

انگيزه اصلى واقعه جانسوز كربلا، و شهادت دلخراش زيد بن على عليهما السلام و يا در يك كلمه، مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بوده است.

بنابراين در اين قيام هاى بر ضد بنى اميّه، آنچه مهم بود، نقش شيعه و استفاده از مواضع مظلومانه اهل بيت عليهم السلام است. هرچند بعد از شهادت سيّد الشهداء عليه السلام ساير امامان در مقام قيام برنيامدند، چون اوضاع را براى برقرار شدن حكومت عدل اسلامى از طريق قيام مسلحانه مناسب نمى ديدند، لذا در سنگرهاى ديگرى به انجام تكاليف الهى خود در خصوص نشر احكام و دفع بسيارى از بدعت ها پرداختند. حتّى در جريان آخرين قيام عليه بنى اميّه بعد از پيروزى، تنها شخصيّتى كه براى زعامت از همه سزاوارتر بود، امام جعفر صادق عليه السلام بود، ولى با اينكه به آن حضرت اين كار را پيشنهاد كردند، امام صادق عليه السلام از پذيرفتن آن خوددارى كرد و در پيش گرفتن چنين سياستى از جانب وى به اعتقاد شيعه در نتيجه يك فرمان از

جانب پيغمبر صلى الله عليه و آله بود كه به وسيله وحى براى پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده شده بود، به علاوه هر امامى تكليف خود را در برابر شرايط موجود بهتر از همه مى داند، و هميشه مهم تر را بر ساير امور مقدّم مى نمايد، در اين مسأله هم اگر حضرت زعامت را مى پذيرفت، مصالح مهم اسلام ضايع مى شد، چون بر هر صاحب نظرى روشن بود كه در آنچنان شرايطى، امكان اجراى احكام نورانى اسلامى و حاكميّت بخشيدن به نظام عدل اسلامى فراهم نبود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 32

3- امام صادق عليه السلام و مذهب تشيّع

پرسش سوم:

آيا امام جعفر صادق عليه السلام بنيان گذار مذهب تشيّع است، يا تبيين و تشريح كننده آن؟

پاسخ:

امام صادق عليه السلام تفكّر اصيل شيعى را- كه چه بسا افرادى از دوستان و محبّان اهل بيت عليهم السلام آن را چنان كه بايد نشناخته بودند- به همگان شناساند. وى با تأسيس مدرسه بزرگ علمى مردم را با حقايق اسلام راستين- كه با پيروى از امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام تحقق مى يابد- آشنا ساخت، در حالى كه در دوره هاى قبل از حضرت صادق عليه السلام زمينه گسترش معارف در حدّى كه در عصر آن حضرت بود، فراهم نشده بود.

اين بدان معنا نيست كه امام جعفر صادق عليه السلام بنيان گذار تفكّر شيعى هستند، چون همان گونه كه پيش از اين بيان شد، تفكّر شيعى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به طور منسجم و مشخص بود و احاديث متواتر و ارشادات روشن گرانه نبىّ اعظم صلى الله عليه و آله كم و كيف آن را مشخص كرده بود و گذشتِ زمان

و وقوع حوادث در تكميل آن هيچ گونه دخالتى نداشت، البته اين امور در تبليغ و ترويج و تنظيم آن در دوره هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 33

بعدى به ويژه در عصر امام صادق و امام باقر عليهما السلام مؤثر بودند و حتّى خود اين حوادث، حقانيّت اين تفكّر را در مقابل تفكّر مخالفان هرچه بيشتر آشكار كرد.

يكى از علل پيروزى تفكّر شيعى در مسأله امامت اين بود كه مردم در دوره حاكميّت بنى اميّه اعمال و رفتارهايى را از مدعيان جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كردند كه با هيچ يك از احكام و اصول اسلامى همخوانى نداشت.

اين كار در موارد مخلتفى حتّى سبب شورش مردم عليه آنها شد، گرچه اين شورش ها اغلب به واسطه توسل به زور شكست خورد و حكومت بنى اميّه در ظاهر ادامه پيدا كرد، ولى در كل اين حوادث سبب شد كه زمينه رسوخ و گسترش تفكّر شيعى در دل هاى مردم فراهم شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 34

4- پيش از امام صادق عليه السلام

پرسش چهارم:

آيا مذهب تشيّع در فرمايشات پيشوايان دينى پيش از امام صادق عليه السلام نيز مورد بحث قرار گرفته است؟

پاسخ:

چنان كه پيشتر گفتيم، تشيّع يك تفكّر اصيل اسلامى است كه از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده بود و هر كس مى تواند اين معنى را از مطالب موجود در نهج البلاغه و كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام هم استفاده كند.

امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام ابعاد مختلف اين تفكّر را براى مردم شرح دادند و اطلاعات مردم را در اين باره كامل كردند و افراط و تفريطهاى موجود در

اين مسأله را برطرف نمودند.

آنها ثابت نمودند كه اصل امامت يك تفكّر اصيل و تمام عيار اسلامى است كه مرجع بيان حقيقت و حدود آن ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند، همان گونه كه آنان مرجع تشريح و تفسير همه مفاهيم و اصطلاحات اسلامى و آيات قرآنى مى باشند.

وقتى موقعيّت بى مانند و عظيم علمى آنها مشخص شد، همه فهميدند كه آن بزرگواران واجد همه صلاحيت ها و در عين حال يگانه منبع قابل اعتماد در شناخت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 35

اصل امامت و مفهوم كامل و اصيل آن مى باشند، البته اين بدان معنى نيست كه گمان شود اصل امامت امر ابداعى آنها يا به قول بعضى كه به عالم غيب ايمان ندارند، دستآورد تاريخ است.

از جمله روايات معتبر در نزد اهل سنت، روايات على بن الحسين عليه السلام و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام است چنان كه «احمد شاكر» در شرح «الباعث الحثيث» نوشته است، موقعيت معنوى و امامت ائمه قبل از اين دو امام در دل هاى مردم بسيار استوار بوده است.

اين اعتقاد كه امامان قرآن ناطق هستند يعنى معانى و تعابير خاص قرآن را مى دانند قبل از امام محمّد عليه السلام باقر در بيانات پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام و قبل از او هم در روايات اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بارها مطرح شده بود و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن احاديثى كه از حدّ تواتر هم گذشته است، به اين مسأله اشاره دارند و آن حضرت ائمه معصومين عليهم السلام را هم رديف قرآن معرفى كرده اند، در كتاب هاى اهل سنت خطبه اى

از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه در آن با صراحت از قرار داشتن امامت در اهل بيت عليهم السلام و اينكه اين بزرگواران يگانه مرجع و حجّت الهى بر خلق اند، به تفصيل سخن گفته شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 36

5- علمى بودن تفكّر شيعه

پرسش پنجم:

با توجّه به اينكه مديريّت جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين عليه السلام در اختيار ائمه معصومين عليهم السلام قرار نگرفت، برنامه حكومت دينى بر اساس ديدگاه شيعى، تا چه حدّ از قابليّت عملى بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟

پاسخ:

تفكّر شيعى يك تفكّر منطقى است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.

ديدگاه شيعه در مسأله امامت اين است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بايد زمامدار دينى و سياسى جامعه، كسى باشد كه به تمام احكام و اصولى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را از جانب خدا براى مردم آورده است داناتر باشد؛ كه بى ترديد در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله غير از على عليه السلام كسى اين ويژگى را نداشت، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جانشينى خود برگزيد، سپس ساير ائمه معصومين عليهم السلام را كه در كل دوازده نفرند، به ترتيب براى مردم معرفى كرد و آنها را به جانشينى خود منصوب نمود.

البته اين كار به خاطر نسبت سببى آنها با پيامبر نبود؛ بلكه ويژگى هاى معنوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 37

و توانايى هاى علمى و ... آنها باعث شد كه خداوند از ميان

مردم فقط آنها را براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله برگزيند. چنان كه درباره جانشينان انبياء عليهم السلام هم قرآن مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ [14] [ «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».]

مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آنها پيروى نمايند و آنها را ولىّ امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله محترم بشمارند، در عين حال احكام و برنامه هايى كه در تفكّر شيعى مطرح شده است، امور خيالى و غير واقعى نيستند كه گفته شود، امكان پياده شدن آنها وجود ندارد، بلكه آنها اصيل ترين تعليمات اسلامى اند كه اگر شرايط فراهم شود در هر جامعه اى قابل اجرا هستند.

اگر مى بينيم در يك بخش از تاريخ، كسانى از تحقق پيدا كردن بُعد سياسى آن جلوگيرى به عمل آوردند، اين به معناى غير قابل تحقق بودن آنها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاى وجود انسان طراحى شده اند. لذا همه جوامع بشرى به دنبال آن هستند- و بر طبق اعتقاد شيعه- در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجّت الهى انجام مى گيرد و جامعه بشرى با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.

علاوه بر اينكه در دعوت انبياء عليهم السلام آنچه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهى به رستگارى است كه حتّى با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آنها اعلام شود كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 38

إِنّا

هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً؛[15] [ «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد- و پذيرا گردد- يا ناسپاس».]

زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احكام الهى است كه از جمله آنها اصل امامت است.

اين مردم اند كه بايد دعوت انبياء را بپذيرند و در اجراى آن با انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام همكارى كنند تا زمينه تحقق آنها فراهم گردد.

عملكرد ائمه معصومين عليهم السلام و سياست هاى آنها همه عملى و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.

مثلًا عملكرد اميرالمؤمنين عليه السلام با در نظر گرفتن شرايط و واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت مجتبى و حضرت سيّد الشهدا عليهما السلام هم اين گونه بوده است و هر كارى را با در نظر گرفتن شرايط موجود انجام مى دادند، مثلًا امام حسن مجتبى عليه السلام اگر با معاويه صلح كرد، تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط كارى بهتر از آن نديد و يا امام حسين عليه السلام آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت هاى جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدى كه داشت رسيد.

بله، اگر امام حسين عليه السلام در شرايط ديگرى بودند يعنى مى ديدند زمينه و ابزارهاى به دست آوردن زمام حكومت آماده است، باز براى كسب حقّ و دفع نامحرم از خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله اقدام مى كردند؛ ولى در دوره ايشان شرايط به گونه اى بود كه آن حضرت مى دانست زمينه مساعد براى نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بى مانندى كه به اجرا درآوردند، رستاخيزى در جهان اسلام ايجاد كردند

كه تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.

او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند، اگرچه به ظاهر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 39

از غصب خلافت باز نداشت، ولى در باطن، قلب هاىِ مردم را از آنها منصرف كرد و نقشه هاى معاويه را در برانداختن اسلام، نقش بر آب نمود و كارى كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام

«محمّدى الحدوث و حسينى البقاء»

است.

ساير ائمه معصومين عليهم السلام هم هر يك با توجّه به شرايط موجود رسالتى را كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبى انجام دادند.

اعتقاد به ظهور منجى و امام دوازدهم و مصلح آخرالزمان عليه السلام تسلّى بخش شيعه و سازنده روح مقاومت و صبر و ايستادگى در مردم بود و مانع از تسلطيابى و نوميدى و بى اعتنايى به دين شد، و آن يك اعتقادى است كه در متن تعاليم تشيّع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام اين اصل بيشتر مورد توجّه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل، با توجّه به جناياتى كه زمامداران غاصب مرتكب مى شدند، بيشتر شد.

مردم فهميدند كه- اگر بعضى از افراد بى تفاوت در عصر صحابه، يعنى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله گمان مى كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتى در برنامه هاى اسلامى پيش نمى آورد- چه فاجعه اى به بار آوردند و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كردند و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشى و خوش گذارنى عدّه اى خاص و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم

كسرى و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.

اين امر سبب تقويت ايمان آنها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكّر است كه مى تواند برنامه هاى اسلامى را به اجرا درآورد و بر آن وضعيّت اسف بار پايان دهد.

بنابراين سيره و عملكرد شايسته ائمه معصومين عليهم السلام از يك طرف و رفتارهاى ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر، سبب شد كه تفكّر شيعى هرچه بيشتر در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 40

دل هاى مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش آنها به طرف ائمه معصومين عليهم السلام رو به فزونى گذاشت و از اينجا است كه مى بينيم امام صادق عليه السلام در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حكومت، چنان محبوبيّت عمومى پيدا مى كند كه حتّى شيعه را به نام او مى شناسند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 41

6- موضع شيعه در برابر زمامداران غاصب

پرسش ششم:

موضع گيرى شيعه در برابر زمام داران چگونه و بر چه مبنايى بوده است؟

پاسخ:

مواضع شيعه هميشه بر اساس حفظ مصالح اسلام و بقاء دين و نفى مشروعيّت حكومت هاى ستمگر و غاصب بوده است و همواره تلاش كرده است كه يك حكومت مقتدر اسلامى بر پايه ولايت شرعيه ايجاد نمايد.

شيعه در تبيين مفاهيم شريعت تنها تابع نصوص كتاب و سنّت است و با ديگران بر طبق دستور قرآن كه مى فرمايد:

وَجادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ [16] [ «و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن».]

و يا به شيوه گفتگو و مناظره نيكو و در مواقعى هم بر اساس اصل تقيه، كه در شرايط خاصى در هر زمان و مكان كم و بيش ضرورت پيدا مى كند، رفتار مى كند، تا بتواند ديگران را به اسلام

راستين و مفاهيم واقعى شريعت هدايت نمايد و جامعه را از تحت سيطره زمامداران غاصب و ستمگر و كارگزاران بى رحم آنها خارج سازد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 42

از اينجا است كه مى بينيم شيعه در طول تاريخ پيوسته قيام هايى عليه قدرت هاى مسلّط داشته است.

شيعه معتقد به امامت كسانى است كه بارها از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به نام و عصمت آنها تصريح شده است و شيعه در جهت گيرها هميشه بر اساس تعليمات اسلام و سيره شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله عمل مى كند و در صورت فراهم نبودن شرايط لازم، مثل بخشى از دوره زندگى اميرالمؤمنين عليه السلام سكوت و كناره گيرى ظاهرى را بر قيام ترجيح مى دهد، يا مثل حضرت مجتبى عليه السلام رفتار مى كند تا اسلام را از خطر فروپاشيدگى نجات دهد.

امّا واقعه كربلا و امتناع سيّد الشهدا عليه السلام از بيعت با يزيد يك قيامى بود كه نه پيش از آن چنين حركتى سابقه داشت و نه بعد از اين نظير آن ديده خواهد شد. آن حركت براى مسلمانان يك الگو و برنامه راهگشاى مبارزاتى است.

اگرچه آن قيام اباعبداللَّه به ظاهر سركوب و مغلوب شد ولى در واقع يك قيام پيروز بود، چرا كه اسلام راستين را زنده كرد و عوامل يأس و نااميدى را از چهره شيعيان برطرف نمود و سبب ثبات فكرى و قوّت روحى آنها گشت و پس از آن هم در بين شيعيان نهضت و يا قيامى كه سركوب شده و اميدها را به يأس مبدّل نموده باشد، واقع نشد و پيشوايان معصوم شيعه بر حسب روايات و به واسطه علم امامت كه

از آن برخوردار بودند، مى دانستند اعتقاد و ايمان به اهل بيت عليهم السلام را در دل هاى مردم بايد گسترش داد تا از طريق ارتقاء آگاهى آنها و تربيت نيروهاى توانمند در عرصه هاى علمى و سياسى و فرهنگى زمامداران غاصب را از معارضه با آنها بازدارند، به اين ترتيب زمينه حاكميّت ديدگاه هاى اصيل اسلامى را فراهم سازند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 43

7- تهمت غلوّ به شيعه

پرسش هفتم:

برخى از نويسندگان، فرقه هايى از غلات را، در رديف شيعه قرار مى دهند و چه بسا شيعه را به غلوّ متهم مى سازند و ما مى دانيم اين يك تهمت است كه در زمان ما هم اين كار از طرف وهّابى ها، بيشتر از راه چاپ و نشر رساله هايى در بين ناآگاهان به معارف شيعه، دامن زده مى شود، اگر ممكن است در اين باره هم كمى توضيح دهيد؟

پاسخ:

مسأله عقايد غلوّآميز در بين امم گذشته هم سابقه بيشترى دارد و در قرآن مجيد در مورد يهود و نصارى مى فرمايد:

وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ [17] [ «يهود گفتند: عُزير پسر خدا است! و نصارى گفتند: مسيح پسر خدا است!».]

در ميان مسلمانان هم اين بيمارى همان گونه كه حديث:

«لتسلكنّ سبل من كان قبلكم حذوا النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة حتّى لو انّ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 44

احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»؛[18]

[ «هر آينه راه هايى را خواهيد پيمود كه پيشينيان پيمودند، پا به پا و گوش تا گوش، حتّى اگر يكى از آنها در سوراخ سوسمارى وارد شده باشد شما هم وارد خواهيد شد».]

به آن دلالت دارد و به صورت هاى مختلف پيدا مى شود كه از آن جمله وضعى است كه

نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام پيش آمد.

گروهى قائل به الوهيت و خدايى او شدند و آن حضرت را در ضمن اشعار خود به عنوان خداى خود مدح كردند، مثلًا گفتند:

انت خالق الخلايق من زعزع اركان خيبر جذما

قد رضينا به اماماً و مولى و سجدنا له الهاً و ربّا

[آفريده شدگان را تو آفريدى، كسى كه پايه هاى محكم قلعه خيبر را به لرزه درآورد.

ما خشنوديم به او كه پيشوا و آقاى ما است و به خاك مى افتيم و سجده مى كنيم او را كه خدا و پروردگار ما است.]

برخى از باب مبالغه و اغراق گويى- نه اينكه واقعاً آن حضرت را خداى خود بدانند- اين سخنان و اشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روايت شده است كه فرمود:

«هلك فِىَّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال»؛[19]

[ «دو گروه درباره من تباه شدند، دوستى كه در دوستى اش زياده روى كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 45

و دشمنى كه مقام و منزلت مرا منكِر شود».]

به هر حال افرادى در طول تاريخ بوده اند و هستند كه عقايد غلوّآميز دارند، اگرچه همه آنها در اين حدّ نباشند كه كسى را تا مرتبه خدايى بالا ببرند، در هر حال همه اين امور به نوعى انحراف از اسلام و ديدگاه هاى صحيح تشيّع است. اين گونه از عقايد بيشتر در ميان صوفيه كه اكثر از اهل سنت به حساب مى آيند پيدا شده است، امورى چون حلول و اتّحاد و ... اغلب در كلمات آنها به چشم مى خورد.

خوشبختانه مسأله تصوّف در بين شيعه، به بركت هدايت ائمه معصومين عليهم السلام نه تنها در حدّى كه در ميان اهل تسنن رونق داشت شيوع پيدا نكرد، بلكه

از طرف ائمه معصومين عليهم السلام و پيروان آنها و علماى بزرگ مطرود و محكوم هم شد.

پس نسبت دادن اين امور نسبت به شيعه يك تهمت است، عقايد شيعه در هر يك از زمينه هاى توحيد، نبوّت، امامت، معاد عدل و ساير امور از اين گونه مطالب غلوّآميز و انحرافى خالى است، چون ائمه معصومين عليهم السلام به عنوان حافظان دين الهى در طول دو قرن و نيم چنان عمل كردند، كه راه نفوذ براى عقايد شرك آميز بسته شد و حدود و ثغور مبانى فكرى و اعتقادى شيعه از هر جهت معلوم و مشخص گرديد و بعدها علما هم از راه تدوين و تأليف كتاب هاى اعتقادى مثل اعتقادات مجلسى، همه اين عقايد را به طور مشخص توضيح دادند.

البته بعدها عدّه معدودى به عنوان صوفى و اهل خانقاه در ميان شيعه پيدا شدند كه تحت عنوان ولايت و ارادت به على عليه السلام عقايدى غلوّآميز را مطرح كردند.

كه در هر مورد به همّت علماى آگاه پاسخ هاى مناسب به آن ها داده شد. در نتيجه نتوانستند زياد مقاومت نمايند.

شيعه احدى را در صفات جلاليّه و جماليّه با خدا شريك نمى داند. پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام را مخلوق و عبد خدا مى شناسد كه در هرجهت آنها محتاج

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 46

خدايند، تنها خدا را غنىّ بالذات مى دانند.

البته اوصاف و فضايل و مقامات عاليّه و درجات كماليّه اى كه شيعه براى اين بزرگواران بر حسب آيات و روايات معتبر ذكر مى كند و مثلًا آنها را حجّت، امام، ولىّ امر و صاحب معجزات و كرامات مى داند، از هيچ يك از آن اوصاف، بوى غلوّ و شرك استشمام نمى شود و

همه حاكى از كمال و اوج مرتبه عبوديّت و ميزان تسليم آنها در برابر دستورات خداوند متعال است.

خلاصه اصل امامت از اصول اصيل اسلام است كه از آيات قرآن مجيد و احاديث فراوانى كه از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده استفاده مى شود و گذشت زمان و شكست ها و فتح ها در توسعه و تكامل آن هيچ نقش و اثرى نداشته است.

به علاوه اعتقاد به اين اصل مستلزم هيچ گونه غلوى نيست و تمام اوصافى كه بر حسب احاديث براى امام ثابت است، منافاتى با اين ندارد كه امام بنده خدا است و مانند پيامبر به خدا محتاج است.

«و لا يملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً»؛[20]

[ «و توانايى سود و زيان خود را ندارد».]

و حتّى امام، پيامبر هم نيست يعنى به او شريعت و احكام شرع وحى نمى شود- هرچند محدّث است يعنى ملائكه با او سخن مى گويند- ولى ارتباط او با ملائكه مثل ارتباط نبى با فرشته وحى كه احكام الهى را به پيامبر مى رساند، نيست- چون اصول همه احكام قبلًا بيان شده و رسالت و پيامبرى با رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ختم شده است.

در امام شناسى مهم اين است كه فرد امامانى را كه از جانب خدا به وسيله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 47

پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى و به امامت منصوب شده اند بشناسد و آنها را مثل پيامبر صلى الله عليه و آله داراى رياست عام و ولايت مطلق بر كليه امور دين و دنيا بداند و غير از نبوّت، ساير صفات پيامبر را مثل: علم و عصمت و ... را براى آنها ثابت

بداند و خلاصه ائمه معصومين عليهم السلام را قائم مقام به حقّ آن حضرت در امور دين و دنيا بشناسد.

از نظر صاحبان تفكّر مادّى و كسانى كه به عالم غيب ايمان ندارند، اعتقاد به عالم غيب و اديان الهى و اوصافى كه مؤمنان به پيامبران و اولياى خدا نسبت مى دهند، همه غلوّآميز است، چون مؤمنان در حقّ آنها به صفات و اعمال و خصايصى عقيده دارند كه شخص مادّى از درك آنها عاجز است؛ لذا آنها را غلوّ اهل ايمان در حقّ انبياء و اوليا به حساب مى آورد.

به عنوان مثال از نظر مادى ها، معجزات حضرت ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام كه مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعى غلوّ است، در حالى كه هيچ گونه غلوّى در اين عقايد نيست. اينها همه يك سلسله واقعيت هايى هستند كه منزلت والاى صاحبان آنها را نشان مى دهد، غلوّ اين است كه پيامبر يا امام را با خدا شريك بدانيم يا خدا را با آنها متّحد بشماريم و ....

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 48

8- ارتباط شيعه با معتزله

پرسش هشتم:

علّت تقسيم اصول دين به پنج اصل چيست؟ و آيا ارتباط شيعه با معتزله در آن نقشى داشته است يا نه؟

پاسخ:

شيعه در مسائل اسلامى و مذهبى با همه فرقه ها گفتگو و مناظره داشته است كه در كتاب هاى احتجاج و كلام به آنها اشاره شده است، ولى در هيچ يك از مسائل اعتقادى تحت تأثير آنها قرار نگرفته است، همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم تفكّر شيعى يك تفكّر اصيل اسلامى است، ولى ساير فرقه ها نوظهورند.

عقايد شيعه منحصر در اين پنج اصل نيست، بلكه شامل مسائل زياد ديگرى هم مى شود، البته به يك

بيان مى توان عقايد اسلامى و مذهبى را در توحيد و نبوّت و معاد يا در توحيد و نبوّت خلاصه كرد؛ زيرا ساير عقايد از امامت و معاد و غير آنها جزء امورى هستند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن دعوت كرده و از آنها خبر داده است و بر حسب اخبار، ايمان به نبوّت ايمان به تمام آنچه نبىّ از آن خبر داده است.

«الايمان بالنبوة ايمان بكل ما انبأ عنه النّبى»؛

[ «اعتقاد به نبوّت برابر است با ايمان به آنچه كه پيامبر از آن خبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 49

داده است».]

بنابراين، پنج اصل: توحيد، نبوّت، معاد، عدل و امامت، از جمله عقايدى است كه هر مسلمانى بايد به آن معتقد باشد، عقل و شرع هم آن را تأييد مى كند و خلاصه كردن عقايد در اين پنج اصل بدان جهت است كه شيعه مسأله عدل خدا و امامت را هم، در رديف ساير اصول اعتقادى مهم مى داند، ولى اهل تسنن- فرقه اشعرى- به آن معتقد نيستند.

شيعه عقايد اسلامى را به طور مستقيم از قرآن مجيد و از روايات پيامبر و ائمه معصومين: اخذ كرده است و در هيچ يك از آنها تحت تأثير معتزله نبوده است چرا كه مذهب اعتزال بعدها به وجود آمده است.

اگر مى بينيم در بعضى مسائل مذهب اعتزال با شيعه نظر يكسان دارد، صحيح آن است كه بگوييم: آنها با واسطه يا بى واسطه اين مطلب را از امامان شيعه اخذ كرده اند و مَثل:

«الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان»

كه معروف است، اين ادعاى ما را تأييد مى كند.

با وجود اين، بعضى از نويسندگان كه از مذهب شيعه

و سوابق آن بى اطّلاع بوده اند و مذاهب معتزله و اشاعره را مورد بررسى و كاوش قرار داده اند، چون علماى شيعه از جمله سيّد مرتضى را در بعضى از عقايد با اشاعره مخالف ديده اند، گمان كرده اند كه آنها معتزلى هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 51

امامت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 53

9- سِرّ گزينش امامان عليهم السلام

پرسش نهم:

سرّ گزينش امامان معصوم عليهم السلام به مقام امامت و ولايت چيست؟ آيا عقل بشر قادر است كه به آن پى ببرد؟

پاسخ:

اين سؤال تنها به انتخاب ائمه معصومين عليهم السلام اختصاص ندارد بلكه اين پرسش در مورد برگزيده شدن تمام انبياء و حتّى ملائكه اى چون جبرئيل، امين وحى، و در مورد برترى بعضى از پيامبران بر بعض ديگر و بعضى اقوام و افراد به اقوام و افراد ديگر، و همين طور برترى نوع انسان بر بسيارى از انواع مخلوقات ديگر هم قابل طرح است.

حقيقت اين است كه گزينش يكى از كارهاى خدا است كه آيات متعدد بر آن دلالت دارد، و از جمله آنها است:

1- آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ [21] [ «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 54

2- آيه: قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ وَسَلامٌ عَلَى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى [22] [ «بگو! حمد مخصوص خدا است و سلام بر بندگان برگزيده اش».]

3- آيه: يامَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفلكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفلكِ عَلَى نِسَآءِ الْعالَمِينَ [23] [ «اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است».]

4- آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ [24] [ «خدا او را بر شما برگزيده».]

5- آيه: إِنّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِى [25] [ «اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش و با سخن گفتنم بر مردم برترى دادم».]

6- آيه: ثُمَّ أَوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا؛[26] [ «سپس اين كتاب- آسمانى- را به گروهى از

بندگان برگزيده خود به ميراث داديم».]

كه حتّى منصور- خليفه عباسى- هم مى گفت: امام جعفر صادق عليه السلام از مصاديق

الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا؛[27] [ «گروهى از بندگان برگزيده»] هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 55

7- آيه: وَلَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا؛[28] [ «ما او را در اين جهان برگزيديم».]

8- آيه: اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النّاسِ [29] [ «خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند و همچنين از مردم».]

9- آيه: وَإِنَّهُمْ عِندَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ؛[30] [ «و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند».]

10- آيه: وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا؛[31] [ «و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم».]

11- آيه: وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ [32] [ «- افرادى را برترى داديم- برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».]

12- آيه: وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَآءُ؛[33] [ «ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد بر مى گزيند- و قسمتى از اسرارِ نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى گذارد-».]

13- آيه: اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ؛[34] [ «خداوند هر كس را كه بخواهد بر مى گزيند».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 56

14- آيه: وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ [35] [ «و اين گونه پروردگارت تو را بر مى گزيند».]

و آيات بسيار ديگر، كه همه به اين دلالت دارند كه گزينش از كارهاى حكيمانه و بلكه از سنّت هاى الهيّه است.

از جناب زيد شهيد- فرزند امام زين العابدين عليه السلام- رساله اى به نام «الصفوة» باقى مانده است كه در همان قرن اوّل هجرى مسأله گزينش اهل بيت عترت عليهم السلام را بررسى كرده است.

در عالم تكوين هم اعطاء مناصب مطرح است و لزوم آن كاملًا قابل درك براى عقل

است. همان طور كه نمى شود انواع، منحصر در نوع انسان باشد، يا همه اعضا نمى شود چشم، سر يا مغز باشند، يا همه ميوه ها و درختان، گياهان و نباتات با ساق و بى ساق- نجم و شجر- نمى شود كه توت يا كدو باشد، و يا همه درخت نمى شود شاخ و برگ يا ريشه باشد؛ همه افراد هم نمى شود در خلصت ها، صفات و شكل و شمايل فرد كامل باشند، يعنى همه محمّد صلى الله عليه و آله يا على عليه السلام يا ابراهيم خليل عليه السلام و موسى كليم عليه السلام باشند.

مسأله امامت و مأموميّت و مبعوث و مبعوث اليه هم به اين ترتيب است، كه يا به واسطه تقديرات الهى و اسباب تكوينى است و يا به تعيين و تشريع و انتخاب مستقيم الهى انجام مى گيرد، در هر حال همه از آياتى است كه پر از اسرار و حكمت هايى است كه تنها خدا خود به آنها عالم است.

در اين مسائل كسى يا چيزى حقّ ندارد كه بگويد، چرا من كس ديگر يا چيز ديگرى نشدم؟ يا مثلًا چرا همه ملائكه جبرئيل امين، و همه انسان ها محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 57

مصطفى صلى الله عليه و آله نشدند؟ و يا چرا همه كوه ها و سنگ هاى عالم طلا نشدند؟ چون اگر چنان چيزى اتفاق مى افتاد، كمال عالَم دچار نقص مى شد و نظم و هماهنگى موجود در بين اجزاء آن از بين مى رفت.

اين در حالى است كه قرآن كريم خود از نظم و هماهنگى دقيق موجود در بين اجزاء عالم اين گونه سخن مى گويد:

وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَاالشَّمْسُ

يَنْبَغِى لَها أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا الَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ [36] [ «و خورشيد- نيز براى آنها آيتى است- كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است و براى ماه منزل گاه هايى قرار داديم- و هنگامى كه اين منازل را طى كرد- سرانجام به صورت «شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما» در مى آيد نه خورشيد را سزا است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر كدام در مسير خود شناورند».]

همه چيز جهان در جاى خويش است نكو گر بنگرى نه كم نه بيش است

همه تقدير حقّ عدل است و حكمت نيابد فهم ما اسرار خلقت

در عين حال عالَم انسان، عالم اختيار و انتخاب است، اسرار اين مسائل، يعنى تقديرها و گزينش ها، تا حدّ زيادى پيچيده است كه مى توان گفت: اگر بشر ميليون ها سال ديگر هم كاوش و تحقيق كند باز هم اسرار ناشناخته بسيارى در پيش روى خواهد داشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 58

خلاصه مباحث گذشته آنكه، عالم خلقت، عالم اسباب و مسبّبات است و در عين حال عالم انسان، عالم اختيار و تكليف است.

قضاء و قدر حكيمانه الهى بر همه امور حاكم است. پى بردن به علل انتخاب امام و پيغمبر و جهات تكوينى و اختيارى آن و مسائل ديگرى از اين قبيل نياز به احاطه علمى بر تمام اسرار افعال اللَّه و كائنات دارد كه به دقايق آن تنها كسانى پى مى برند كه مورد عنايت خاص خدا واقع شوند- كه همه انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام چنين هستند-.

گرچه به همه افراد بشر از

طرق مختلف پيشنهاد شده است كه به تسخير ماه و آفتاب و ... بپردازند، چون خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته است، آنها مى توانند تلاش كنند كه به راز امور پى ببرند و از فوايد آنها بهره مند شوند، ولى اگر به علّت يا علل پديده اى نتوانستند پى ببرند، بايد آن را تقدير الهى بدانند و از بركات وجودى آن استفاده كنند.

بنابراين، ما موظفيم از تعاليم و راهنمايى هاى پيغمبران و امامان بهره بگيريم و نعمت وجود و هدايت آنها را از اعظم نعمت هاى الهى بدانيم و آنها را الگوى خود قرار دهيم و اگر فلسفه گزينش آن حجّت هاى به حقّ الهى را با عقل ناقص خود نتوانستيم درك كنيم، نبايد به انكار و يا مخالفت آنها بپردازيم، در غير اين صورت از جمله كسانى محسوب خواهيم شد كه در زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله جاهلانه يا مغرضانه، الهى بودن گزينش عترت را منكر شدند و قرآن كريم هم در ضمن آيه اى از آنها چنين ياد مى كند:

أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلَى ما آتياهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْرَاهِيمَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 59

الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُم مُلْكاً عَظِيماً؛[37] [ «يا اينكه نسبت به مردم- پيامبر و خاندانش- بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها گذاشتيم».]

بر حسب تفاسير اين آيه در شأن آنها نازل شده است. ما بايد از طريق تفكّر و تعمّق در اوضاع كائنات بفهميم كه هرچيز در جاى خاص خود واقع شده است و علم و حكمت الهى در همه مخلوقاتِ بزرگ

و كوچكِ پروردگار عالم نمايان است، لذا همان طور كه در آيه اى از قرآن كريم مى خوانيم:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ [38] [ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».]

بنابراين انتخاب انبياء و اوصياى الهى از جمله امورى است كه همچون ساير كارهاى خداى عالم، از حكمت خاص خود برخوردارند، هرچند بشر با علم و عقل ناقص خود قادر نباشد كه به اسرار و پيچيدگى هاى آن پى ببرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 60

10- علم خداوند تبارك و تعالى و علم غيب معصومين عليهم السلام

پرسش دهم:

درباره علم غيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام توضيح دهيد و در ضمن- با توجّه به اين اصل كه كسى با خدا در علم و ساير صفات كماليّه جماليّه شريك نيست- فرق علم خدا با علم امام و علم امام با پيغمبر را بيان كنيد؟

پاسخ:

هر كس تاريخ و احاديث و كتاب هاى سيره و تراجم را مطالعه كند، در اين امر كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام از امور غيبى بسيارى خبر داده اند و اغلب آنها با كمى فاصله در خارج واقع شده است، شك نخواهد كرد.

اين اخبار خصوصاً آنچه از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده، بسيار زياد است، كه هر يك از آنها جزء معجزات بزرگ اين خاندان به حساب مى آيند.

حتّى به تصديق افرادى چون ابن خلدون در موارد زيادى امام جعفر صادق عليه السلام از امور غيبى خبر مى دادند، البته فرق بين علم غيب خدا و علم آن بزرگواران اين است كه، علم خدا بالذات است ولى علم پيغمبر و امام

غير ذاتى است، يعنى از طرف خداوند به آنها اعطاء شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 61

خدا در همه صفات كماليّه يكتا و بى همتا و بى نياز از غير است ولى پيغمبر و امام در علم و در همه صفات كماليّه ديگرى كه دارند، محتاج به خدايند و در يك كلام، چه در ناحيه وجود يا در صفات هرچه دارند، همه را از خدا دارند. همه قائم به او، عالِم، قادر و موجود به او هستند.

و امّا فرق پيغمبر و امام در آگاهى از امور غيبى از اين جهت است كه در علم پيغمبر، بشرى ميان او و عالم غيب واسطه نيست در حالى كه ائمه معصومين عليهم السلام بخشى از اين علم را از پيغمبر صلى الله عليه و آله كسب كرده اند.

در هر صورت آنچه مسلم است آگاهى از بزرگواران و اخبار ايشان از امور غيبى است كه مثل آفتاب در وسط آسمان روشن و ثابت است.

در اين مورد هر كس بخواهد به طور مفصَّل از خبرهاى غيبى آگاهى به دست آورد، بايد به كتاب هاى سيره و تواريخ ائمه معصومين عليهم السلام رجوع كند.

حقير نيز در كتاب هاى «فروغ ولايت»، «شرح دعاى ندبه» و «ولايت تكوينى و تشريعى» در حدّ فهم خود توضيحاتى ولو مختصر، در اين خصوص آورده ام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 62

11- جلوه عملكردهاى ائمه معصومين عليهم السلام

پرسش يازدهم:

سرّ اينكه عملكرد و سيره و روش ائمه معصومين عليهم السلام در انجام وظايفشان يكسان نبوده است، چيست؟

پاسخ:

برخلاف آنچه گفته مى شود عملكرد ائمه معصومين عليهم السلام در برخورد با حوادث گوناگون، كه تا حدودى شبيه به هم بوده اند، زياد متفاوت نبوده است، چون همه عملكردهاى

آنها در محدوده اصول و برنامه هاى تشيّع، كه همان اصول اصيل اسلامى است قرار داشته است و همه كارها و برنامه هاى آنها نشانگر حقيقت اسلام و تعاليم نجات بخش آن بوده است و اگر مى بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام هر كدام در يك بخش مهمّ از عمر شريفشان به گونه اى، و در بخش ديگر به شيوه ديگرى عمل كرده اند، اينها همه در نتيجه دستورهاى اسلام و قرآن بوده است.

چون اسلام هم دستورِ

إِلَّآ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقيةً؛[39] [ «مگر اينكه از آنها بپرهيزيد- و به خاطر هدف هاى مهم ترى تقيّه كنيد».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 63

و إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ [40] [ «بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است».]

دارد و هم دستور العمل:

جَاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ [41] [ «اى پيامبر! با كفار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير!».] دارد، و هم خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ [42] [ «- به هر حال- با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان- و با آنان ستيزه مكن-!»]

و وَلَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ [43] [ «هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن».]

و همچنين مى فرمايد: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدَى عَلَيْكُمْ [44] [ «و- به طور كلى- هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد!»]

و هم درباره اجراى مجازات زناكاران دستور مى دهد:

وَ لَاتَأْخُذْكُم بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ [45] [ «و

نبايد رأفت- و محبّت كاذب- نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 64

الهى مانع شود».]

به طور كلى شرايط و اوضاع عصر ائمه معصومين عليهم السلام براى حفظ اصول اسلام و كيان تشيّع، همان گونه عملكردى را تقاضا مى كرده كه آنها در عمل داشته اند و البته شيعه بايد از خط راستين اسلام كه امام معصوم آن را از هر كس بهتر مى شناسد و از آن ذره اى تعدّى نمى كند، پيروى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 65

12- قلمرو رهبرى امام

پرسش دوازدهم:

قلمرو رهبرى امام همچنان كه شامل هدايت مردم و بيان احكام و تفسير قرآن و دفع شبهه ها است، شامل امور سياسى و حفظ نظام جامعه، اجراى احكام، اقامه عدل، تأمين امنيّت و دفاع از مرزهاى اسلام نيز مى باشد؟ ارتباط اين دو بخش را با اصل امامت بيان كنيد و توضيح دهيد كه شيعيان تا چه حدّى اين مسأله را پذيرفتند؟

پاسخ:

همان طور كه اشاره شده است، قلمرو رهبرى شامل هر دو بخش است و در حقيقت اين دو بخش از يكديگر تفكيك ناپذير هستند. منتهى مسأله اى كه مورد توجّه و طمع سياست مداران و زورگويان غاصب بوده رهبرى سياسى و در دست گرفتن زمام جامعه بوده است.

لذا مخالفت آنها با ائمه معصومين عليهم السلام و اصل امامت در اين جهت متمركز شده است و اگر در بخش هدايت امور دينى هم با آنها مخالفت مى كردند، يعنى از طريق ساختن مراكز علمى، مكتب ها و مدرسه ها وارد ميدان مى شدند، به خاطر آن بوده است تا مردم كمتر احساس نياز به هدايت ائمه معصومين عليهم السلام بنمايند و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

66

نتيجه از آنها فاصله بگيرند تا تحت تأثير تربيت دينى و معنوىِ آنها واقع نشوند.

براى همين بود كه از مطرح شدن آنها در مراكز علمى و اجتماعى مى ترسيدند، چون مى ديدند، ظهور توان علمى و هدايت هاى روشن گرانه آنها موجب رشد و اقتدار تفكّر شيعى و گرايش بيشتر مردم به اهل بيت عليهم السلام مى شود.

اينكه مى بينيم در كتاب هاى كلامى امامت را از قول پيامبر صلى الله عليه و آله با عبارت:

رياست بر كل امور دين دنياى بشر تعريف كرده اند، به نظر مى رسد در اين تعريف بيشتر به جنبه ولايت امام نسبت به امور جامعه و جانشينى او از پيامبر در زمامدارى توجّه داشته اند، چون بعد رهبرى و زمامدارى امور دينى و معنوى و عظمت علمى اهل بيت عليهم السلام قابل انكار نبوده است و از آنجا كه ارشاد و هدايت مردم در امور دينى و معنوى به مسائل سياسى ارتباط پيدا نمى كرد، لذا مورد مخالفت جاه طلبان نبوده است.

و اگر مى خواستند در اين جهت هم به مخالفت با آنها بپردازند، مردم قبول نمى كردند، چون مردم از توان علمى آنها باخبر بودند.

از مفهوم كلمه ولايت، بيشتر زمامدارى و مديريت شؤون جامعه و حكومت و حفظ نظم استفاده مى شود.

آياتى مثل:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَواةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَواةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ [46] [ «سرپرست و ولىّ شما تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع زكات مى دهند».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 67

و آيه أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ [47] [ «اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر [/ اوصياء پيامبر] را».]

و احاديث بسيارى

نظير حديث متواتر غدير هم اين برداشت را تأييد مى نمايد.

به جنبه امامت معنوى و رهبرى علمى و دينى هم در درجه اوّل لفظ امام دلالت دارد، چنان كه در اين آيه مى فرمايد:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ [48] [ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما،- مردم را- هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و ... را به آنها وحى كرديم».]

علاوه بر اين، آيات و روايات بسيار ديگرى مثل احاديث ثقلين، سفينه و امان و ديگر روايات، به اين معنى دلالت دارند، لذا در روايت ثقلين آمده است كه: «بر اهل البيت پيشى نگيريد و از آنها جلو نيفتيد»، يعنى پيرو آنها باشيد و اگر دقّت بيشترى در مضمون آيات و روايات مذكور بشود، معلوم مى شود كه آنها به هر دو بعد رهبرى دلالت دارد، لذا شيعيان هميشه امام را صاحب هر دو مقام رهبرى سياسى و رهبرى معنوى مى دانستند و ديگران را غاصب مى شمردند.

اين حقيقت را- كه به اعتقاد شيعه رهبرى امام مطلق است- زمامداران غاصب هم مى دانستند و لذا بعضى مواقع هرچند مطمئن بودند كه امامِ وقت، قصد قيام ندارد، به عنوان مثال: منصور نسبت به شخص امام صادق عليه السلام اين عقيده را داشت.

با اين حال احتياط را از دست نمى داد و همواره آن حضرت را تحت مراقبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 68

مأموران سرّى خود قرار مى داد و كم و بيش براى او مزاحمت هايى ايجاد مى كرد و سرانجام هم نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند، چون شيوه اى را كه حضرت در پيش گرفته بودند براى حكومت خود خطرناك مى ديد، از همين رو آن حضرت

را شهيد كرد.

هارون هم همين شيوه را در پيش گرفت، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را سال ها در زندان ها و تحت نظر نگاه داشت. چون مى دانست شيعه هر دو مقام رهبرى معنوى و دنيوى را از آن امام عليه السلام مى داند.

از سوى ديگر نقش و عملكرد امامان معصوم عليهم السلام كه موجب حفظ تفكّر شيعى و احكام اسلام مى شد بسيار بااهميّت بود. مى توان آن را معجزه آنها دانست و اين كار هم جز با تعليم خاص الهى ميسّر نمى شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام آن سياست خاص را در پيش گرفتند، ولى امام حسين عليه السلام به آن نهضت عظيم دست زد. همين طور بقيه ائمه معصومين عليهم السلام هر يك به گونه اى عمل كردند، اگر چنين نمى كردند، در زير آن ضربات مهلك هيچ راه و روشى كه مخالف آن سياست هاى جبارانه باشد، نمى توانست باقى بماند، ولى مى بينيم مذهب تشيّع باقى ماند و تا امروز هم در دنيا به عنوان سنبل اسلام راستين و نويد بخش حكومت عدل جهانى مطرح است.

يك نكته شايان توجّه اينكه، ائمه معصومين عليهم السلام همه وعده مى دادند كه رهبرى معنوى و فكرى و عملى در آينده- در عصر ظهور امام مهدى عليه السلام- با رهبرى سياسى كه پيش از اين از سوى زمامداران ظالم غصب شده بود، توأم خواهد شد و در سايه آن، همه اهداف اسلام تحقق خواهد يافت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 69

13- تعداد امامان شيعه

پرسش سيزدهم:

چنان كه مى دانيم مذهب حقّه اماميه اثنى عشريه را از آن جهت اثنى عشريه مى نامند كه پيروان آنها معتقدند بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشينان آن

حضرت دوازده نفرند و در ميان تمام امّت اينها يگانه گروهى هستند كه اين عقيده را دارند. لذا احاديث ائمه اثنى عشر كه شيعه و سنّى هر دو آنها را روايت كرده اند- و صدور آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله غير قابل انكار است- در بين مسلمانان فقط بر مذهب شيعه اثنى عشريه صدق مى كند و طبعاً مذهب حقّه، منحصر در اين مذهب است. با اين همه گفته مى شود كه از بعضى احاديث- كه از جمله در كتاب «سليم بن قيس» وارد شده است- ممكن است اين برداشت بشود كه عدد امامان سيزده نفر است و اين رأى به «ابى سهل نوبختى» هم نسبت داده شده است. اگر چنانچه گفته شده روايتى با اين مضمون وجود داشته باشد (يا اينكه خود نوبختى اين رأى را داشته، كه البته بعيد به نظر مى رسد، اين مطلب چگونه قابل توجيه و تصحيح است؟

پاسخ:

ما درباره حديث يا احاديثى كه دلالت كنند بر اينكه تعداد ائمه معصومين عليهم السلام سيزده نفرند در رساله «جلاء البصر لمن يتولى الائمة الاثنى عشر» توضيح كافى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 70

داده ايم. و در آنجا روشن كرده ايم كه حديثى به اين معنى وجود خارجى ندارد؛ علاوه بر آن اگر چنين حديثى باشد، همچون خبر واحد است و به خبر واحد در اصول دين و عقايد و امورى كه تحصيل يقين در آنها شرط است، اعتماد نمى شود.

در چنين موردى تنها به دليل عقلى محكم يا به حديث متواتر و قطعى الصدور از معصوم مى شود اعتماد كرد.

از طرف ديگر احاديث متواتر و بالاتر از تواتر دلالت دارند كه عدد ائمه دوازده نفر

است. در چنين موردى اگر يك خبر غيرقطعى در برابر اين همه احاديث پيدا شد، چه اعتبارى مى تواند داشته باشد و چگونه شخص محقق به آن مى تواند اعتماد كند؟ به علاوه، تنها در اخبارِ مسندِ احمد به سى و چند طريق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه تعداد ائمه معصومين عليهم السلام دوازده نفر است و در صحيح مسلم اين مطلب از هشت طريق نقل شده است و همين طور در ساير جوامع و صحاح و سنن و كتاب هاى ديگر اهل سنت بارها به اين موضوع اشاره شده است.

در كتاب هاى شيعه هم به دوازده نفر بودن امامان، با صدها طريق روايت وجود دارد كه همه آنها را افراد معروف و شناخته شده اى از صحابه و مشاهير تابعين، حتّى دو قرن قبل از تولد امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام نقل نموده اند كه در حقيقت اين يك نوع پيش گويى و خبر از آينده هم محسوب مى شود.

با اين همه، گفته شد كه از «سليم بن قيس» خبرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو و دوازده نفر از نسل تو امامان بر حقّ هستند.

حقيقت اين است كه در نسخه موجود و در نسخه هاى معتبرى كه پيش از عصر ما در اختيار علماء بوده است، اين روايت نبوده است و به علاوه اخبار بسيارى هم در همين كتاب «سليم بن قيس» هست كه امامان و اسامى آنها را به صراحت دوازده نفر ذكر مى كنند و اسامى آن دوازده نفر را از اميرالمؤمنين عليه السلام تا حضرت مهدى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4،

ص: 71

به همان ترتيبى كه شيعه اماميه قائلند، بيان كرده است.

اين كتاب كه در قرن اوّل هجرى نوشته شده است، مورد اعتماد است و مجموعه مطالب آن حقانيّت مذهب اماميه را به وضوح ثابت مى نمايد؛ زيرا در آن خبر از امامت امامانى داده مى شود كه هنوز در آن زمان متولد نشده بودند. به صحت اين كتاب قرائن و امارات محكمى دلالت دارد.

حال اگر فرض كنيم كه چنين خبرى در آن باشد با توجّه به احاديث ديگر كتاب، آن روايت قابل تفسير است يعنى مقصود از آن روايت هم اشاره به عدد امامان بوده و هم اينكه آنها از نسل على عليه السلام هستند و چون بيشتر آنها- يازده نفر از دوازده نفر- از اولاد آن حضرت هستند لذا به اين تعبير- كه به احتمال قوى، كامل هم نقل نشده- بيان شده است.

اين رأىِ مخالفِ رواياتِ اثنى عشر را، «ابن نديم» به «ابى سهل نوبختى» هم نسبت مى دهد كه درست به نظر نمى رسد، چون ابوسهل نوبختى كسى نيست كه چنان رأيى را كه هيچ دليل قابل اعتنايى ندارد، اظهار كند و در كتب تراجم و رجال شيعه كه خاندان نوبختى را به تفصيل معرفى كرده اند، در بررسى شرح حال ابوسهل و ديگران چنين نظرى را از او نقل نكرده اند و همه مذهب و عقيده و عمل او را ستوده اند، به نظر مى رسد اينها از همان سلسله اشتباهاتى است كه در كتاب هاى تراجم و فِرَق رخ مى دهد و مؤلفان آنها به مسامحه از آن گذشته اند.

اسناد دادن اين نسبت هاى بى پايه به اشخاص شناخته شده، نتيجه اى جز به اشتباه انداختن افراد بى اطلاع يا كم اطلاع ندارد.

در هر حال مسأله

مهدويّت و غيبت و ساير امور متخصص به امام دوازدهم 7 از صدر اسلام مطرح بوده است. بر حسب آنچه در همين تورات و انجيل هاى رايج هست، سابقه اين باور در اديان الهى قبل از اسلام و كتب عهد عتيق و جديد هم ريشه دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 72

14- اصالت عقل يا سمع در تشخيص امام عليه السلام

پرسش چهاردهم:

در مسأله امامت، از بين عقل و نقل كدام مقدّم است؟ به عبارت ديگر، مسائل مربوط به بحث امامت بيشتر با دلايل عقلى قابل اثبات است يا با دلايل نقلى؟

پاسخ:

چنانكه از خود سؤال نيز استفاده مى شود مسائل دو نوع هستند: يك قسمت از آنها مسائلى است كه از طريق عقل شناسايى مى شوند و به وسيله اعمال روش هاى منطقى و دلائل عقلى اثبات و مورد قبول واقع مى شوند، مانند: اصل اثبات وجود خدا و صفات ذاتيه كماليّه او و لزوم نبوّت ن يعنى اثبات نبوّت عامه، و بخش ديگر مسائلى است كه منحصراً از طريق نقل اثبات مى شود، يعنى راه ديگر براى اثبات آنها غير از وحى و اخبارِ مخبِرِ صادق، يعنى پيغمبر ثابت النبوّه يا امام ثابت الامامه نيست. در اين بين مسائلى هم هستند كه از هر دو طريق قابل اثبات مى باشند، البته در چنين صورتى دلايل نقلى ارشاد به دلايل عقلى مى كنند.

شخص كاوش گر بايد به اين جهت مسائل كاملًا توجّه كند و ببيند كدام بحث را از طريق عقل و كداميك را تنها از طريق نقل و يا از دو شيوه عقل و نقل مى توان اثبات كرد و در هر مورد از طريق و شيوه خاص خود آن مسأله وارد شود، تا به نتيجه

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 4، ص: 73

مناسب برسد وگرنه اگر بخواهد در مسأله نقلىِ صرف، از طريق عقل وارد شود طبيعى است كه به نتيجه نخواهد رسيد.

ممكن است برخى اين پرسش را مطرح كنند كه در مسأله امامت اصالت عقل بر اصالت نقل ارجحيّت دارد يا خير؟

پاسخش اين است كه در مسأله امامت مثل مسأله نبوّت و شرايط نبى، اثبات اصل امامت عامّه، يعنى اثبات اصل «نياز به وجود امام» و شرايط امام با عقل ثابت مى شود. البته اگر مسأله امامت از مسائلى بود كه خارج از محدوده فهم عقل بود و عقل به طور مستقل آن را درك نمى كرد، فقط با دلايل نقلى، يعنى ارشاد نبى اثبات مى شد، زيرا اتكا و استناد به دليل نقلى در مورد اصل امامت، به خلاف اصل نبوّت مستلزم دور نمى باشد، ولى در مسأله نبوّت مستلزم دور است.

بنابراين مى توان دلائل نقلى امامت را هم مثل دلائل نقل اصل نبوّت، ارشاد به حكم عقل دانست.

و مسائلى چون شرط عصمت و چگونگى نصب امام و اينكه اين كار به مردم واگذار نشده است، يك اصل عقلى است. و دلايل نقلى موجود مؤيّد اين حكم عقل اند.

بديهى است با گروه هايى چون اشاعره- كه به حسن و قبح عقلى معتقد نيستند- فقط از راه همان دلائل نقلى بحث مى شود. بعضى از آثار و فوايد وجود امام و امتيازات او فقط با دليل نقلى قابل اثبات است، همان گونه كه اين آثار و خواص براى پيامبر نيز از راه دليل نقلى اثبات مى شود.

در مسأله امامت خاصه نيز- مثل نبوّت خاصه كه تصريح پيامبر پيشين دليل بر نبوّت پيامبر بعدى است- تصريح پيامبر بر امامت امام و همچنين تصريح امام سابق

بر امامت امام بعدى، دليل بر امامت او است. با اين تفاوت كه اصل در اثبات نبوّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 74

راه معجزه است؛ زيرا راه اصلى اثبات نبوّت اوّلين نبى منحصر در معجزه است و اين تنها دليل قابل اعتماد در دعوى نبوّت است. هرچند انبياء نبوّتشان هم از طريق تصريح نبىّ قبلى و هم از طريق معجزه قابل اثبات است و سنّت الهى هم بر اين جارى شده كه پيامبران را با معجزه مبعوث فرمايد! چون اثبات از طريق معجزه براى همگان قابل درك است.

ولى طريق تصريح پيامبر سابق فقط حجّت بر مؤمنين به آن پيامبر سابق مى باشد، به اين خاطر است كه مى گوييم راه اثبات از طريق معجزه يك راه عمومى است كه براى همه حجّت است، مع ذلك، اثبات صدور معجزه از نبى براى فردى كه غايب از زمان و مكان صدور معجزه است، منحصر در راه نقل است. البته فقط قرآن مجيد يگانه معجزه اى است كه اثبات آن نياز به دليل نقلى هم ندارد، چون باقى است. چنان كه تصريح خود قرآن به عدم امكان آوردن مثل قرآن بر معجزه بودن آن در همه زمان ها دلالت دارد.

در مسأله امامت، امامت اوّلين امام فقط با تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله اثبات مى شود و چون در باب امامت عامه، اثبات شده است كه امامت امام، به تعيين نبى از جانب خداوند است، معجزه اى كه از امام ظاهر مى شود، همان گونه كه به طور مستقل دليل بر صدق دعواى امامت است، دليل بر نصّ نبى هم هست- اگر چنين نصى و تصريحى از پيامبر صلى الله عليه و آله در دسترس

نباشد، تمسك به دلايل عقلى بر مسأله امامت خاصه براى اثبات وجود نصّ است.

مثل اينكه گفته شود، بر پيامبر واجب است- با اينكه خداوند حكيم بر طبق حكمت پيامبر را مأمور به تنصيص بر امامت نموده- امام بعد از خود را معيّن و معرفى كند، هرچند نصّ او از دسترس ما خارج شده يا اجمال پيدا كرده باشد يا در دلالت آن شبهه شود. چون ادعاى نصّ در حقّ احدى جز يك شخص معيّن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 75

- حضرت على بن ابى طالب عليه السلام- نشده است، پس عقلًا فرد تعيين شده از جانب خدا و رسول غير از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام نخواهد بود.

يا گفته مى شود چون شرط امام- كه منصوب از جانب خدا و پيامبر براى زعامت در امور دين و دنياى بشر است- عصمت است و در حقّ احدى غير از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام هم ادعاى عصمت نشده است، بنابراين عقلًا حضرت على بن ابى طالب عليه السلام امام منصوب و معصوم است.

همچنين در مورد امامت امام دوازدهم گفته مى شود كه بر حسب ادله نقلى زمين بدون امام و حجّت خدا- يا ظاهر يا غايب- نخواهد بود. و نبايد در اين مدت طولانى بيش از هزار سال سلسله امامت منقطع شود، و چون براى غير آن حضرت يا ادعاى امامت نشده است يا اگر ادّعا شده، بطلان آن ثابت شده است پس غير آن حضرت كه غايب هستند، شخص ديگرى امام نمى باشد و ايشان امام هستند؛ اگر وى امام نباشد ايرادهاى ديگرى كه در مسأله امامت عامه بحثش گذشت، دوباره مطرح مى شود.

در حالى كه جايى براى

طرح آنها نيست، چون نتيجه آن حرف ها به امورى چون: صدور فعل قبيح از خداوند حكيم و ... منجر مى شود كه ذات خداوند از اين گونه امور پاك و منزّه است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 77

مهدويّت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 79

15- منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدى عليه السلام

پرسش پانزدهم:

اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى عليه السلام از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم آن قرار دارد.

بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پس از آن آزمايش بزرگ- ابتلاء به كلمات- اعطا شده است 49] طبق رواياتى كه متواتر هم هستند، شيعه و سنّى هر دو آنها را نقل كرده اند، اين منصب در اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم قرار داده شده است و آنان به اين موهبت بزرگ الهى اختصاص يافته اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 80

بر اين اساس مقرّر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد صلاحيت هاى لازم، از جمله علم و عصمت است، عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.

چنين شخصى حجّت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت اصلى است كه از دوره رسول خدا صلى الله عليه و آله تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و شكوفايى كامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى عليه السلام و برپايى حكومت عدل واحد جهانى آن حضرت است، كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات زمينى و آسمانى،

جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.

برنامه تشكيل امّت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميّت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روى زمين، پس از ظهور مهدى موعود عليه السلام- كه از دودمان رسالت و فرزندان على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و هم نام و هم كينه پيامبر صلى الله عليه و آله است- خبر داده است.

اعتقاد به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در نصوص اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر صلى الله عليه و آله از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امّت خود درخواست كرده اند كه در انتظار اين روز بزرگ باشند.

اگرچه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حقّ بر باطل، استنباط مى شود، ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور، تنها يك مفهوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 81

استنباطى از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى، به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به ظهور حضرت مهدى عليه السلام و علايم آن دلالت دارند.

وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى است مى توان گفت: اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله رخ

داد، در پيدايش آن نقشى نداشته است.

زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى كه بيش از دوازده قرن از تأليف آنها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند، با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسأله ظهور مهدى موعود عليه السلام را بشارت داده اند و اين بشارت را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آنها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 82

16- قرآن و مهدويّت

پرسش شانزدهم:

درباره ولايت ائمه اثنى عشر عليهم السلام و حكومت عدل حضرت مهدى عليه السلام و جهانگير شدن اسلام به كدام آيه از قرآن كريم مى توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

آياتى كه از مضمون آنها استفاده مى شود كه ائمه اثنى عشريه- اعلى اللَّه كلمتهم- ولايت و امامت دارند، بسيار است.

از جمله آنها است آيه:

إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلّ قَوْمٍ هادٍ؛[50] [ «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».]

و آيه: لَا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ [51] [ «پيمان من به ستمكاران نمى رسد!- و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مى باشند، شايسته اين مقامند-».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 83

و آيه: أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ [52] [ «آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى كند، براى پيروى شايسته تر است».]

اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از

آنها خالى نبودن جامعه از امام معصوم صاحب مقام امامت و همچنين اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر از اصول اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُواالرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ [53] [ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولوالامر [/ اوصياى پيامبر]».]

اين مبناى شيعه- كه امام و ولىّ امر بايد معصوم باشد- استفاده مى شود؛ زيرا در اين آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه- صيغه امر اطيعوا- پيش هم بيان كرده است.

بديهى است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند، بايد معصوم و بر كنار از خطا و اشتباه باشد، و چنان كه مسلّم است در بين تمام مذاهب اسلامى فقط شيعه قائل به عصمت امام است.

علاوه بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه كريمه أَطِيعُوا اللَّهَ ... و آيات ديگر، ائمه اثنى عشر عليهم السلام است و در اين تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگ واران هم تصريح شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 84

و امّا در مورد جهانگير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به آيات 32 و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و آيات متعدد ديگر توجّه شود، در آنها وعده ظهور و غلبه دينِ حقّ بر تمام اديان

داده شده است، وعده اى كه با ظهور حضرت مهدى عليه السلام تحقق خواهد يافت و اين تخلّف ناپذير است.

و امّا در خصوص ظهور حضرت مهدى عليه السلام آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در كل متجاوز از يكصد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة» همه آنها را گردآورى كرده است.

و از جمله آنها است اين آيه كريمه:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لَايُشْرِكُونَ بِى شَيْاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ [54] [ «خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل مى كند آنچنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند آنها فاسقانند».]

و آيه كريمه: وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 85

أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ [55] [ «ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».]

و اين آيه كريمه: وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ [56] [ «در زبور بعد از ذكر- تورات- نوشتيم بندگان شايسته ام وارث- حكومت- زمين خواهند شد!»]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 86

17- عقيده به ظهور مهدى و منجى و پيدايش مهدى هاى دروغين

پرسش هفدهم:

عقيده به ظهور مهدى و منجى موجب پيدايش متمهّديان در طول

تاريخ شده است، و بعضى اين پيشامد را توجيهى براى كنار گذاردن اين تفكّر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا چه حدّ مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را كنار بگذارد، چرا كه همه آنها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند.

اين همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متّحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده كرده اند.

اين كار به هيچ وجه به مسأله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوّت آسيبى نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

خلاصه هر اسم و كلمه اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده مثلًا به خائن، امين، و به ظالم، عادل، و به جاهل، عالم، و به فاسق متّقى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 87

گفته شده است و يا اينكه همه خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمى زند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 88

18- تأثير عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكّرات دينى

پرسش هجدهم:

عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكّرات و عقايد دينى و اعتقاد به ظهور مهدى چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

از ديدگاه جهان بينى الحادى همه امور و حوادث را بايد به علل تاريخى و مادى نسبت

داد.

امّا از ديدگاه جهان بينى دينى از بين تفكّرات گوناگون و عقايد مختلف، آنچه اصيل و حقّ است، منبع آن وحى و دعوت انبياء و درك فطرى خود بشر است كه از آن به هدايت عقل، فطرت، وحى و نبوّت تعبير مى شود.

از نظر آن ديدگاه، همه راه هاى انحرافى و افكار مضرّ معلول علل مادّى و تاريخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربيتى است و عقايد دينىِ مأخوذ از وحى و نبوّت همه اصيل و واقعى هستند و زمينه اى در فطرت بشر دارند.

تاريخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى، آنها را به وجود نمى آورد. بلكه منشأ اعتقاد به امورى چون: مبدأ رسالت انبياء و امامت ائمه معصومين عليهم السلام و همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص89

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 89

عقايد حقّه عقل و فطرت انسانى و وحى عن اللَّه است.

بر اين اساس حتّى در پيدايش اعتقاد به ظهور مهدى منجى عليه السلام هيچ عامل اجتماعى يا اقتصادى يا سياسى مؤثر نبوده و نيست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبياء، صحف آسمانى، رهنمودها، اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله، حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين عليهم السلام است.

گرچه دعاوى دروغين در مورد مهدويّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سياسى بوده است. مع ذلك از تحليل و شناختن ريشه اصلى بروز اين دعاوى و ظهور مدعيان دروغين به اين واقعيت هم مى رسيم كه يك حقيقت مسلّمى در كار بوده كه اين دعاوى و تحريفات در اطراف آن پيدا شده و دست آويز اشخاصى قرار گرفته است.

چنان كه در اصل

اعتقاد به خدا و وحى و نبوّت مى بينيم كه يك واقعيّت هايى وجود دارد و زمينه قبول آنها هم در دل مردم موجود است كه افرادى فرصت طلب از اين امر سوء استفاده كرده و در طول تاريخ ادعاى خدايى يا پيامبرى كرده اند.

مسأله مهدى عليه السلام نيز- چون از طرف خود پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنيده و بازگو كرده اند- يك واقعيّتى است كه مورد قبول همه بوده است.

به همين خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف- كه در اغلب سياسى بوده است- دستاويز قرار داده اند.

اگر مسأله مهدويّت واقعيّت نداشت، افرادى اين همه در اطراف آن به تحريف دست نمى زدند، پس اين سوء استفاده ها خود اين مطلب را ثابت مى كنند كه اين مسأله به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش همه بوده است.

حوادث ممكن است بشر را به حقايق راهنمايى كند، همان طور كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن موحّد بزرگ، با استفاده از حوادث، خداشناسى را به مردم آموخت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 90

آن حضرت چون شب شد ستاره اى را ديد، او گفت: اين است پروردگار من، ولى چون ستاره غروب كرد گفت:

لَآ أُحِبُّ الْأَفِلِينَ [57] [ «غروب كنندگان را دوست ندارم!».]

با استفاده از اين حادثه- طلوع و غروب ستاره- حضرت ابراهيم عليه السلام مردم را تعليم مى دادند به اينكه ستاره نمى تواند خدا باشد. پس از آن ماه طلوع و غروب مى كند و از اين حادثه نيز نتيجه مى گيرد كه ماه هم نمى تواند خدا باشد. سپس آفتاب طلوع و غروب مى كند و از آن هم به همان ترتيب نتيجه

مى گيرد.

بدين وسيله از همه عقايد شرك آلود بيزارى مى جويد و مردم را به خالق جهانيان راهنمايى مى كند.

پس حوادث مى توانند انسان را به حقايق برسانند، امّا حقايق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست.

بلى اين را مى توان گفت كه: گذشت زمان موجب تقويت اعتقاد مردم به آل على عليه السلام و رسوخ تفكّر شيعى در دل هاى آنها شد، امّا اگر كسى بگويد تشيّع و غيبت امام عليه السلام به مرور زمان مطرح و تكميل شده است، اين حرف صحيح نيست، چون دليل هاى زيادى كه به آنها در بحث هاى قبلى اشاره شد اين نظر را تكذيب مى نمايد.

كسى نمى تواند بگويد اخبار ائمه عليهم السلام كه همه را از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند؛ چرا كه تمامى آنها علاوه بر تواتر به همراه خود قرينه هاى خارجى دارند، در حقيقت مثل خبر از شهادت عمّار مى باشند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 91

«تقتلك الفئة الباغية»؛[58]

[ «تو را گروه ستمكار خواهد كشت».]

كسى نمى تواند بگويد بعد از اينكه عمّار به دست معاويه و لشكرش شهيد شد اين حديث جعل گرديد، يعنى حديث، معلول آن حادثه است. چرا كه قبل از اين واقعه اين روايت را صحابه نقل مى كردند. همين طور است مسأله امامت ائمه معصومين عليهم السلام كه از زبان سه نفر از آنها يعنى حضرت امام على، حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

تعداد ائمه دوازده نفر است 59] كه آخرين آنها هم نام من است 60] و در خارج همچنين واقع شده است. با

اين حال كسى نمى تواند ادّعا كند كه اين احاديث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع اين امور ساخته شده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 92

19- مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص

پرسش نوزدهم:

آيا مهدى يك عنوان و لقب خاص است كه بر شخص خاص با اوصاف و خصايص خاص اطلاق شده است، يا مفهوم و لقب عام است كه بر هر كس كه خدا او را هدايت كرده باشد اطلاق مى شود. به عبارت ديگر مهدى و اعتقاد به مهدويّت شخصى و يا نوعى است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است كه در عرف و لغت به كار بردن آن به هر فرد كه خدا او را هدايت كرده باشد جايز است. با اين مفهوم همه انبياء و اوصياء مهدى هستند و به كار بردن آن در حقّ شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام جايز است؛ زيرا همه مهدى و هدايت شده بودند. بلكه به كار بردن اين واژه درباره افراد ديگرى كه در مكتب آن بزرگواران تربيت شده و هدايت يافته اند، جايز است. به عنوان مثال، اصحاب امام حسين عليه السلام همه هدايت شده بودند. همچنين به كار بردنش نسبت به شيعيان خاص و بلكه همه شيعيان و هر كس كه به حقّ هدايت شده باشد و در حال هدايت باشد جايز است. ولى همه مى دانند كه مقصود از مهدى كه بر لسان مبارك حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 93

رسول صلى الله عليه و آله جارى شده- مانند

«المهدى من ولدى

[مهدى از فرزندان من است

»[61]

يا

«المهدى

من

عترتى من ولد فاطمه

[مهدى از اهل بيت من و از فرزندان فاطمه است

»[62]

يا

«المهدى من ولدك

[مهدى از فرزندان تو است

».[63]

- اين يك عنوان خاص و لقب مختص شخص معيّن و فوق العاده عزيزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ظهور او بشارت داده است و اهل بيتش عليهم السلام و همه مسلمانان را فراخوانده است كه در رديف منتظران ظهور آن حضرت باشند.

مهدى به معناى هدايت شده به حسب معانى متعدد هدايت، از قبيل ارائه طريق و ايصال الى المطلوب و موارد ديگر در غير انسان نيز به كار مى رود و آيه

رَبُّنا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى [64] [ «گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است!»]

به اين معنى دلالت دارد.

با اين همه به نظر مى رسد، از بررسى مواردى كه اين كلمه در آنها به كار رفته است، اين نتيجه به دست مى آيد كه هدايت اغلب در افرادى كه هدايت خدا در آنها مؤثر بوده است به كار مى رود.

بر اين اساس بايد گفت:

«المهدى من هداه اللَّه و قبل هدايته و اهتدى بها بعناية منه و توفيقه»

؛ يعنى كسى كه هدايت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 94

عبارت ديگر هدايت به معناى ارائه طريق، متوجّه او شده است و به واسطه عنايت و توفيق الهى در آن نتيجه بخش واقع شده است، كه عالى ترين مصاديق آن انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام هستند.

برحسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است، كه حتّى نسب

و اوصاف او در احاديث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است، كه آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بر احدى قابل تطبيق نيست و لقب مهدى به اين معنى كه مورد هدايت خدا و احياء كننده اسلام و پر كننده جهان از عدل و داد و داراى صفات ممتاز است، اوّلين بار در مورد آن حضرت به كار رفت و اين كار در عصر خود پيامبر صلى الله عليه و آله به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدى به عنوان منجى و رهايى بخش- و الفاظ مترادف ديگر از اين قبيل از جانب خدا تنها- لقب اوست.

و مهدويّت به مفهوم نوعيّه از هيچ يك از روايات نقل شده از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام قابل استفاده نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 95

20- اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى عليه السلام

پرسش بيستم:

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان عليه السلام كه به گفته بعضى مطابق با عدد حروف نور است- 256- ولى بر حسب بعضى روايات در سال 255 ه. ق واقع شده است، چگونه قابل توجيه است؟ غيبت آن حضرت درچه سالى واقع شده است؟

پاسخ:

اختلاف در اين گونه امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پيش نمى آورد.

در تاريخ ولادت بيشتر رجال و شخصيّت هاى تاريخى اين گونه اختلافات وجود دارد؛ بلكه در خيلى از موارد تاريخ ولادت و وفات آنها نامعلوم است.

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت صاحب الامر عليه السلام از اختلافى كه در تاريخ ولادت بعضى از ائمه معصومين و شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله وجود دارد كمتر است.

قول معتبر سال 255 ه. ق

است كه فضل بن شاذان نيشابورى- كه از محدّثين بزرگ و همزمان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد- روايت كرده است و واسطه او شخصيتى مثل جناب «محمّد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيداللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 96

بن عباس بن على بن ابى طالب» عليهم السلام است.[65] و امّا غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام:

از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زيارت ايشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شيعيان خاص را از سعادت زيارت آن يگانه فرزند عزيز و «كلمة اللَّه باقيه» بهره مند مى فرمودند، شروع غيبت صغرى كه آغاز دوره امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام يعنى سال دويست و شصت هجرى واقع شده است.

مطلبى كه در اينجا لازم به تذكّر است اينكه: طرح مسأله غيبت امام در زمان وقوع آن براى شيعيان و معتقدان به امامت مسأله غير منتظره اى نبوده است، چون پيش از آن در روايات زيادى به آن اشاره شده بود و مردم مى دانستند كه حضرت صاحب الامر عليه السلام داراى دو غيبت است- غيبت كوتاه به نام صغرى و غيبت طولانى به نام غيبت كبرى و طولى

خبر مفصّل آن در كتاب ها و اصول شيعه كه قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان عليه السلام تأليف شده بودند به طور كامل ذكر شده بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 97

21- اتفاق نظر شيعه در امامت حضرت صاحب الامر عليه السلام بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليه السلام

پرسش بيست و يكم:

بر حسب آنچه نوبختى در كتاب هاى فِرَق الشيعه نوشته است، شيعيان بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام به چهارده گروه تقسيم شدند،

اين حرف تا چه حدّ صحيح است و اين گروه ها تا چه زمانى بودند؟

پاسخ:

همان طور كه گذشت، نوبختى مى نويسد:[66] شيعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به چهارده گروه و يافرقه تقسيم شد، امّا به نظر مى رسد كه در اين نظريه مبالغه شده است؛ زيرا وى و ساير مؤلفان كتاب هاى مربوط به فِرق، همه آرايى را كه پيدا شده است- اگرچه قائل آن فقط يك نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد- جمع آورى كرده اند و چه بسا از فرقه هايى ياد كرده اند كه به كار بردن تعبير فرقه و گروه در مورد آنها صحيح نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 98

چون تعداد قائلين آنها اگر داراى افرادى بوده اند، معلوم نيست، به نظر نمى رسد از چند نفر تجاوز كرده باشد و يا معلوم نيست كه آنها در نظر خود تا چه مدّت و چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نبايد آنها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسيد.

شيخ مفيد و شيخ طوسى 0 نيز همينگونه نظر داده اند.

شيخ مفيد در جلد دوم «الفصول المختاره» اين فرقه ها را به نقل از نوبختى نام مى برد و مى فرمايد: هيچ يك از اين فرقه ها به جز شيعه در زمان ما- سال 372 ه. ق- وجود خارجى ندارند.

بنابراين معلوم مى شود كه اصلًا اين فرقه ها از موجوديّتى آنچنانى كه قابل اشاره باشند، برخوردار نبوده اند.

البته اگر رأيى به آنها نسبت مى دهند،- هرچند اظهار كننده مشخصى نداشته باشد- بايد مورد بررسى قرار گيرد، چنان كه شيخ مفيد و شيخ طوسى اين بررسى ها را انجام داده اند و بطلان ديدگاه هاى همه

اين فرقه ها، غير از اماميه اثنى عشريه را ثابت نموده اند.

و خلاصه كلام اينكه كتاب هاى ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها، گرفتار مسامحه و مبالغه شده اند.

لذا به مطالب اين قبيل از كتاب ها- جز در مورد فِرَقى كه هم اكنون موجودند و يا تاريخ و مصادر معتبر موجوديت آنها را به عنوان يك گروه تأييد مى كند- نمى توان اعتنا كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 99

22- القاب امام دوازدهم

پرسش بيست و دوم:

آيا زياد بودن لقب هاى امام عصر- ارواحنا فداه- به خاطر زيادى ويژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و يا اين امر ناشى از بزرگى كارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روايات استفاده مى شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم عليه السلام عبارتند از: قائم، مهدى، غايب و حجّت. به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون:

حجّة اللَّه، خليفة اللَّه و القائم هم ياد شده است و علّت زياد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده است، البته در ميان اين القاب بعضى مشهورترند.

ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجّه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخنرانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاص را بيشتر مورد توجّه قرار دهند، نظير اسماء الحسناى خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه به يكى از آن اسم ها مثلًا اسم «الشافى» يا «السلام» يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 100

«الحافظ» يا «الرازق» بيشتر توجّه داشته باشند و خدا را با آن اسم

بخوانند، امّا اين بدان معنى نيست كه ساير اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند.

بنابراين هر يك از اسم ها و القاب امام زمان عليه السلام به يكى از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آنها در رواياتى كه اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند، ياد شده است، يعنى آن حضرت حتّى سال ها قبل از آنكه خود و پدرشان متولد شده باشند، با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

و در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابوداوود- مؤلف كتاب سنن- اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت كرده است كه در القاب آن حضرت به موعود انبياء بودن و حسب و نسب او اشاره مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 101

23- لقب القائم

پرسش بيست و سوم:

چنانكه همه مى دانندن يكى از القاب حضرت مهدى عليه السلام «قائم» است. در وجه ملقّب شدن آن حضرت به اين لقب روايتى نقل شده است كه قابل تأمّل است؛ زيرا ظاهر آن دلالت دارد كه اين نامگذارى به اين جهت بوده است كه آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد كرد، در حالى كه حدود بيش از هزار روايت راجع به آن حضرت و غيبت و حيات و طول عمر ايشان در دست است كه با توجّه به آنها اين خبر قابل اعتماد نيست ولى درباره سند و متن مضمون آن اگر توضيحاتى داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شيخ بزرگوار طوسى رحمه الله حديث غير معتبرى 67] را نقل مى كند كه

ظاهرش دلالت بر اين دارد كه قائم به اين سبب قائم ناميده شده كه بعد از وفات قيام خواهد كرد.

شيخ درباره اين حديث توضيحاتى داده است، ولى ما پيش از آنكه وارد بحث در اين باره بشويم، لازم مى دانيم كه به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشيّع كه آيات قرآن مجيد و احاديث و دلايل عقلى آن را اثبات مى نمايد، متذكّر شويم، اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 102

مبانى عبارتند از:

1- امامت، عهدى است الهى كه از سوى خدا افرادى- كه شايستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند- براى احراز اين مقام معيّن و منصوب مى شوند و اين نصب و گزينش الهى به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم اعلام مى شود.

2- مهم ترين شرايط امام، عصمت و اعلميّت او از همگان است كه همه به علم و هدايت و ارشاد او محتاج باشند، ولى او از همه بى نياز است همان طور كه از «خليل بن احمد» نقل است كه درباره امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت:

«احتياج الكلّ اليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على انّه امام الكلّ».[68]

3- زمين هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هر كس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهليّت مرده است.

4- امامان بر حسب نصّ روايات متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله، دوازده نفرند.

5- آنها دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبر عليهم السلام و بر حسب دلالت احاديث متواتر ثقلين، در رديف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

6- ائمه معصومين عليهم السلام به غير از نبوّت كه به پيامبر صلى الله عليه و

آله ختم شده است همه مناصب دينى و حكومتى را، دارا هستند و همان طور كه حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه فرموده آنها

«قوّام اللَّه»[69]

بر خلق مى باشند. و يا بنابر روايت ديگر، آنها كشتى نجات امّت اند.

«لا يدخل الجنّة الّا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الّا من انكرهم و هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 103

سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»؛[70]

[ «به بهشت داخل نمى شود مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و به آتش داخل نمى شود مگر كسى كه آنها را انكار نمايد، و آنها كشتى هاى نجات و پناه امّت از گمراهى ها و اختلاف هستند».]

7- اسم و صفت و ترتيب امامت ائمه معصومين عليهم السلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى، امام بعدى را مشخص ساخته است.

اينها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غيب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، ميزان حقانيّت اين مبانى، يا با برهان عقلى، يا با آيه قرآنى، يا به وسيله حديث قطعى و متواتر است و اغلب اين مبانى از هر سه طريق قابل اثبات است.

بر اينكه امامت يك عهد الهى است و خداوند آن را معيّن مى كند هم به دليل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علّامه حلّى در «الفين» هزار دليل بر اين مسأله اقامه كرده است. اساساً اين مسأله ريشه در توحيد دارد و چون اصل توحيد شامل توحيد

در حاكميّت و ولايت بر خلق هم مى شود:

«له الحكم و له الامر و هو السلطان و هو الحاكم و هو الولّى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه»؛

[ «فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولىّ امر است، او آگاه به نيازهاى شايسته بندگانش مى باشد و براى كسى جز او امر و نهى نيست».]

در مسأله لزوم عصمت و اعلميّت امام نيز دلايل عقلى و قرآنى و روايى زيادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 104

هست از جمله آنهاست اين آيه:

أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَايَهِدّى إِلَّآ أَن يُهْدَى ...؛[71] [ «آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند»؟]

مرحوم علّامه بر مسأله لزوم عصمت نيز، هزار دليل اقامه كرده است.

بر اين اصل كه زمين بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آياتى مثل:

وَلِكُلّ قَوْمٍ هادٍ؛[72] [ «و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».]

وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ [73] [ «ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم».]

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ [74] [ «- به ياد آوريد- روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم!»]

اخبار متواترى دلالت دارد. از جمله آنها همان خبر معروف «كميل بن زياد» از اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در نهج البلاغه و ساير كتاب هاى شيعه زيديه و اماميه و حتّى كتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذكرة الحفّاظ» ذكر شده است از اينجا معلوم مى شود- كه همه بر اين مطلب اتفاق دارند كه زمين هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند- البته

فرق نمى كند حجّت ظاهر و آشكار و يا غايب و مستور باشد.

و در «صواعق» و ديگر كتاب هاى اهل سنت از حضرت امام زين العابدين عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 105

كلامى نقل كرده اند كه در آن به مسأله خالى نبودن زمين از امامى از اهل بيت عليهم السلام تصريح شده است.

بر اين اصول حتّى در دعاهاى ائمه معصومين عليهم السلام هم تصريح شده است. در اين باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زين العابدين عليه السلام اكتفا مى كنيم، حضرت در آنجا مى فرمايند:

«اللّهمّ انك ايّدت دينك في كلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادك، و مناراً في بلادك، بعد أن وصلت حبله بحبلك، و جعلته الذريعة الى رضوانك، و افترضت طاعته، و حذّرت معصيته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهيه، و الّا يتقدّمه متقدّم، و لا يتأخّر عنه متأخّر، فهو عصمة اللّائذين، و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين»؛[75]

[ «بار خدايا! تو دين خود را در هر زمان و روزگارى به وسيله امام و پيشوايى كه او را براى بندگانت علامت- راهنما- و در شهرهايت نشانه- راه حقّ- برپا داشته اى، تأييد و كمك كرده اى، پس از آنكه پيمان- دوستى- آن امام را به پيمان- به دوستى- خود پيوسته، و او را سبب خشنودى خويش گردانيده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانيده اى، و به فرمان برى فرمان هايش، و باز ايستادن از نهى و بازداشتن او، و به اينكه كسى از او پيشى نگيرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگهدار پناهندگان و پناه اهل

ايمان و دستاويز چنگ زدگان، و جمال و نيكويى جهانيان».]

هر كس در اين بخش از دعا دقّت كند هم ديدگاه شيعه اماميه را درباره اصل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 106

امامت مى شناسد، و هم مى فهمد كه اين منزلت و شؤون از اوّل براى ائمه معصومين عليهم السلام ثابت بوده و كسى چيزى بر آن اضافه ننموده است.

امّا اين مسأله كه «هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهليّت مرده است» اين هم يك اصلى است كه احاديث معتبرى به آن تصريح دارند، احاديث متواتر ثقلين و سفينه، همه به اين مطلب دلالت دارند.

و بر اين مطلب- كه امامان دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبرند و يازده نفر آنها از نسل على عليه السلام و فاطمه عليها السلام مى باشند كه اوّل آنها اميرالمؤمنين عليه السلام است و پس از او امام حسن مجتبى عليه السلام و پس از او سيّد الشهدا امام حسين عليه السلام و بعد از او نُه نفر از فرزندان او كه نهمين آنها كه دوازدهمين امام است حضرت مهدى عليه السلام است- در احاديث متواترى تصريح شده است.

بنابراين چون اين اصول با ادله محكمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شيخ طوسى، شيخ مفيد، ابن بابويه، علّامه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر كسى كه پيش از اين بزرگان يا بعد از آنها در اين باره سخنى بر خلاف گفته، يا حديث نادر و غير مقبولى را مورد توجّه قرار داده است به اين اصول تمسك جسته، حرف وى را ردّ كرده اند، چون سند دليل هاى اين اصول به حدّى معتبر است كه حتّى مى توان ادّعا كرد

كه بعد از اصل توحيد و نبوّت، هيچ اصلى به اين اندازه قابل اعتماد نيست.

با اين همه، هيچ عالم شيعى معتقد نشده است كه قيام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد يافت و هر كس هم در اين زمينه به احتمال بى اساس معترض شده است، با توجّه به مطالب گفته شده، چون آنها كاملًا برخلاف واقعيّت علمى هستند، لذا نبايد به آنها اعتنا شود، چون ارزش علمى ندارند.

بعد از اين مقدمه و بيان اين نكته كه حيات حضرت و غيبت طولانى ايشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 107

براساس اين اصول، ثابت شده است، ديگر جايى براى اين روايت كه مى گويد قائم عليه السلام بعد از رحلت قيام خواهد كرد نمى ماند؛ زيرا اين حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمين از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسيارى كه دلالت بر عمر و غيبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه اين ايرادها، خبر مذكور از نظر سند غير معتبر است و كسى از علما و فقها حتّى در يك مسأله فرعى به مانند اين خبر استناد ننموده است؛ زيرا يكى از روايت كنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است كه علماى علم رجال او را تضعيف كرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او اين خبر را از عبداللَّه بن قاسم روايت كرده است كه او را «البطل الكذّاب»- پهلوان بسيار دروغگو- لقب داده اند. او هم از ابوسعيد خراسانى روايت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماريم بر حسب مصادر رجالى، حال او- كه راستگو يا دروغگو است- روشن نيست.

حال ملاحظه كنيد در برابر آن مبانى محكم و صدها

حديث معتبر چگونه مى توان به اين خبر- كه راوى اش قهرمان دروغ پردازى است- اعتماد كرد و بر طبق آن نظر داد.

امّا وجه به كار بردن لقب قائم براى امام عصر عليه السلام:

قائم يعنى قيام كننده؛ زيرا حضرت در برابر اوضاع سياسى و انحرافات دينى و اجتماعى قيام خواهد كرد و عالَم را بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب، مسأله قيام به شمشير و مبارزه مسلحانه نيز استفاده مى شود.

با اين حال چون قيام مراتب ضعيف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود كه همه امامان قائم به امر بوده اند، بر همه آنها به مناسبت مواضعى كه داشته اند، به كار بردن اين لقب صحيح و به جا است ولى چون قيام حضرت مهدى عليه السلام يك قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 108

جهانى است كه همه اوضاع و احوال اجتماعى، فردى، سياسى و اقتصادى بشر را فرا مى گيرد و وعده خدا به انبياء و وعده هاى انبياء به مردم را تحقق مى بخشد، اين لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار مى رود و لذا هر كجا «قائم» بگويند و قرينه اى بر اراده شخص ديگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى عليه السلام فهميده مى شود.

در حديثى كه شيخ صدوق رحمه الله در كتاب كمال الدين از حضرت امام محمّد تقى عليه السلام- امام نهم- روايت كرده است آمده است كه:

«انّ الامام بعدى ابنى على ...»؛

«امام بعد از من پسرم على- حضرت على النقى عليه السلام- است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پيروى از من است

و امامت بعد از او در پسرش حسن- امام حسن عسكرى عليه السلام- قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد».]

راوى مى گويد: بعد حضرت ساكت شدند.

من عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن عليه السلام كيست؟

حضرت نخست تا حدّ زيادى گريه كردند و سپس فرمودند: پس از حسن عليه السلام پسر او «القائم بالحقّ المنتظر» است.

گفتم: اى پسر پيامبر، براى چه آن حضرت «قائم» ناميده شده است؟

حضرت فرمودند: براى اينكه او بعد از آنكه نام و يادش به فراموشى سپرده شود و بيشتر معتقدين به امامت وى از عقيده خود برگردند، قيام خواهد كرد.

گفتم: براى چه منتظَر ناميده شده است؟

فرمود: چون براى او غيبتى است كه مدّت آن بسيار طولانى است، به گونه اى كه خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى كشند، ولى اهل شك و ريب انكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 109

مى نمايند و نفى كنندگان به او استهزاء مى كنند و كسانى كه وقت براى آن معيّن مى كنند، فراوان مى گردند و عجله كنندگان در آن غيبت، هلاك مى شوند ولى مسلمين- اهل تسليم- نجات مى يابند».[76] علّامه مجلسى رحمه الله فرموده اند: مقصود از مردن، كه در آن روايت ضعيف آمده بود اين است كه آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدنِ نام و يادش، قيام خواهد كرد.

شيخ مفيد در ارشاد روايتى را از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه در آن مى فرمايد:

«سُمّى القائم لقيامه بالحق»؛[77]

«قائم ناميده شده است به خاطر اينكه قيام به حقّ خواهد نمود».

و از بعضى اخبار وجه ديگرى كه استفاده مى شود اين

است كه، آن حضرت به اين لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از اين عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند.

درباره نامگذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نيز وجوه مناسبى ذكر شده است و البته چنان نيست كه «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد.

هر دو لقب است و نامگذارى با هر كدام از آنها علتى جداگانه دارد. بلكه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه اللَّه» است يعنى كسى كه خدا او را هدايت كرده است، به حسب رتبه بايد كسى قائم باشد كه خدا او را هدايت كرده باشد.

يعنى قائم بايد «من هداه اللَّه» باشد امّا لازم نيست كه هميشه «من هداه اللَّه»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 110

قائم باشد. امّا اعمال و اصلاحات و حركت و قيام و نهضتى كه از مهدى عليه السلام صادر مى شود، مثل تشكيل حكومت جهانى متوقف بر قيام و فعليّت يافتن لقب قائم است.

اين القاب به اصلى و فرعى تقسيم نمى شوند و همه از زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام شنيده شده اند و قديم و جديد هم ندارند. و هر يك مفهوم خاص خود را دارد و هر كدام با توجّه به جنبه خاصى به كار رفته اند، در عبارات گاهى همه اين القاب با هم ذكر مى شوند و گاهى يك لقب بر لقب ديگر مقدّم ذكر مى شود.

در هر حال اطلاق اين القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است كه آن حضرت داراى همه آنها است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 111

24- دو نوع غيبت

پرسش بيست و چهارم:

بر حسب مضمون روايات موجود،

غيبتِ حضرت صاحب الامر عليه السلام به دو صورت واقع شده است. در غيبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسيله نوّاب و وكلاى ايشان ممكن بوده است ولى با تمام شدن اين دوره و شروع غيبت دوم كه غيبت تامّه است، دوره مأموريت وكلا و نوّاب خاص هم پايان يافته است.

سؤال اين است كه، آيا تعبير از اين دو غيبت به صغرى و كبرى از اوّل رايج بوده است يا اين كار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفويه رواج پيدا كرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل اين مطالب نبايد بحث لفظى باشد، خواه كسى غيبت نخستين را كه كوتاه تر و كم تر بوده غيبت صغرى و كوچك تر يا غيبت قصرى و كوتاه تر بخواند، يا غيبت دوم را كه مدتش طولانى است، غيبت كبرى و بزرگ تر يا غيبت طولى و درازتر بگويد يا با هر لفظ ديگر از اين دو غيبت ياد كند، اين كار واقع و حقيقت امر را تغيير نمى دهد، در هر حال اين دو غيبت واقع شده است.

مسأله اين است كه اصل دو شكل بودن غيبت، حتّى قبل از وقوع آن، در اصول و كتاب هاى حديث مورد تصريح بوده است و نعمانى و ديگران كه قبل از پايان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 112

غيبت صغرى مى زيسته اند، آن را نقل نموده اند و اين امر دليل بر مطرح بودن دو شكل از غيبت است. به علاوه با وجود چندين روايت معتبر در اين زمينه، هيچ كس نمى تواند ادّعا كند كه تعبير غيبت صغرى و كبرى ساخته صفويان يا غير ايشان باشد.

در دوره غيبت صغرى اگرچه موقعيّت شيعه حساس بوده است، با اين حال هيچ كس نمى تواند

ادّعا كند كه اين همه احاديث كه از ائمه معصومين عليهم السلام در كتاب هايى چون غيبت فضل بن شاذان يا نعمانى و كمال الدين صدوق؛ روايت شده است. همه مجعول و بعد از وقوع غيبت ساخته شده اند.

اينكه مى بينيم شيعيان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، اينها بدون دليل اين كار را نمى كردند، حتماً علايم و دلايلى در دست بوده است كه نشان مى داده كه اينها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است كه افرادى مانند على بن بابويه با آن مقام علمى و عظمت فكرى از طريق نوّاب در پى ارتباط با امام عليه السلام برآيد بى آنكه ارتباط آنها برايش مثل روز روشن شده باشد؛ اين واقعه خود نشان مى دهد كه آنها دليل روشنى بر حقانيّت نواب در دست داشته اند.

مسأله ديگر اين است كه، اگرچه ابوجعفر عمروى- عثمان بن سعيد- و ساير نواب وسيله اتّحاد شيعه بودند و وكالت آنها از امام در همه محافل و مناطق شيعه نشين به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول كامل همه بوده است، ولى اين اتّحاد به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، اين مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده بود نه اينكه آنها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتّحاد شيعه شده باشند.

اتّحاد و اتفاق شيعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم، سبب اتّحاد آنها در پيروى از نواب امام عليه السلام بوده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 113

چنان كه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان نايب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد.

در غيبت صغرى تعيين نواب به طور مستقيم توسط

شخص امام 7 بوده است و اينكه مى بينيم بزرگانى در مقابل نواب سر تسليم فرود مى آورند، دليل آن اين است كه اين انتخاب توسط شخص امام عليه السلام بر اساس شايستگى نواب بوده است و اصل تسليم همه طبقات و شخصيّت هاى علمى و سياسى دليل بر اين است كه رهبرى اصلى در دوره غيبت صغرى با شخص امام عليه السلام بوده است.

در اثر وجود شواهد و دلايل قانع كننده است كه رجال علمى شيعه و شخصيّت هايى نظير «ابوسهل نوبختى» و «ابن متيل» و «حسن بن جنان صيبى» و ديگر بزرگان شيعه به حقانيّت نواب معتقد بوده اند.

چنان كه بعد از درگذشت نايب چهارم- على بن محمّد السمرى- نيز اين مسأله كه دوره غيبت و نيابت خاص نواب به پايان رسيده است مورد پذيرش همه قرار گرفت و اگر كسى ادّعاى نيابت مى كرد براساس همين اصل او را تكذيب مى كردند و ضمناً مى توان گفت كه يكى از حكمت هاى مهم غيبت صغرى، آشنا كردن شيعه با مسأله غيبت و زمينه سازى براى عصر غيبت كبرى بوده است، تا شيعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور ظاهرى امام عليه السلام به حيات خود ادامه دهد و اين امتحان بزرگ الهى را با موفقيّت پشت سر گذارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 114

25- تولد معجزه آساى امام زمان عليه السلام

پرسش بيست و پنجم:

درباره ولادت امام مهدى عليه السلام معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمايند كه اعتبار اين معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاريخ نويسان آنها را نقل نكرده اند؟

پاسخ:

1- اصل ولادت حضرت مهدى عليه السلام امام دوازدهم- فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام- را تاريخ نگاران مثل ساير وقايع

تاريخى ثبت و ضبط كرده اند.

2- درباره برخى معجزاتى كه در ولادت آن حضرت يا ساير رجال از انبياء و اوصياء واقع شده است؛ اگر منابع تاريخى متداول چيزى به دست نمى دهد، اين نقص منابع مذكور محسوب مى شود، چرا كه همين تاريخ نويسان در بسيارى از موارد به بعضى جوانب تاريخى اشاره كرده اند كه به لحاظ اهميّت چندان مهم نبوده اند، اين كم توجّهى تاريخ نگار به بعضى جوانب يك مسأله گاهى ناشى از يك تعصّب عقيدتى است، امّا اين كار به هر دليلى كه باشد به نقل قول هاى ديگران كه با استناد به مصادر و مأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند.

تاريخ پيامبران آكنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبياء غير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 115

عادى بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهيم عليه السلام تولد اسحاق، موسى، يحيى. عيسى (على نبينا و عليهم السلام) و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غير عادى است. كه اينها همه يك سلسله حوادث تاريخى اند،- هرچند فلان مورخ آنها را نقل نكرده باشد- از همين قبيل است تفاصيل ولادت امام عصر عليه السلام كه از وقايع مسلّم تاريخى است، كه ترك نقل آن از سوى تاريخ نگارانى كه يا مغرض بوده اند يا قصدشان اختصار و يا امور ديگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند.

آنچه از سوى شيعه به امامان معصوم عليهم السلام نسبت داده مى شود شبيه مطالبى است كه در مورد حضرت ابراهيم، اسحاق، اسماعيل، موسى، عيسى و يحيى (على نبيّنا و عليهم السلام) و ... گفته شده است كه البته همه داراى سند معتبرى هم هستند.

وقايع مربوط

به ولادت امام دوازدهم از بيشتر وقايعى كه در تاريخ به چشم مى خورد از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 116

26- فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط

پرسش بيست و ششم:

در طول تاريخ گاهى به شرايط و فرصت هايى بر مى خوريم كه گمان مى رود زمينه ظهور فراهم شده، مثلًا استقبال مردم از دين و فداكارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زياد و با شور و هيجان است، كه به نظر مى آيد نه تنها سيصد و سيزده نفر بلكه بيش از هزاران نفر آماده جان نثارى در ركاب امام زمان عليه السلام هستند با وجود اين، سرّ تأخير ظهور چيست؟

پاسخ:

راجع به فراهم بودن شرايط ظهور امام زمان عليه السلام، اوّلًا: كسى نمى تواند به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعنى بگويد همه شرايط فراهم شده است؛ زيرا خود اين ادّعا احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمن بيان همه شرايط نباشند.

ثانياً: بر فرض كه شرايط، منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است، با اين حال همان طور كه صدوق رحمه الله فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص و ساير شرايط موجود شده باشد.

چون اگر تمام اوضاع و شرايط بر حسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 117

ظهور داشت، بدون اينكه مثلًا وجود افراد خالصى را كه بتوانند در شمار سيصد و سيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب عليه السلام باشند انكار كنيم، اين ادّعا را هم نمى توانيم بكنيم كه همه افراد مانند: «سلمان» و «ابوذر»

و «مقداد» و «رُشَيد هَجرى» و «اصحاب كربلا» مى باشند.

در وضعيّت كنونى با همه ادعاهايى كه در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود، و البته باعث افتخار است؛ امّا باز هم مى بينيم احكام الهى را خيلى ها در بسيارى از مسائل سياسى، اقتصادى، اجتماعى، زير سؤال مى برند و تا آنجا كه بعضى احكام دين را كه اختصاص به زمان و يا مكان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله مى دانند به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالى مى كنند، با وجود چنين اشخاصى و حوادثى چگونه مى توانيم بگوييم اوضاع براى ظهور آماده شده است، تا چه رسد به اينكه از علّت تأخير سؤال كنيم.

بنابراين در اين مسأله سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم و همان گونه كه در روايت «على بن مهزيار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هايمان زنده نگهداريم و سعى كنيم از طريق اصلاح اعمال خود زمينه ظهور حضرتش را هرچه بيشتر فراهم كنيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 118

27- مدت زمان غيبت و امتحانات سخت و دشوار

پرسش بيست و هفتم:

بر حسب آنچه كه مشهور است در دوره غيبت حضرت مهدى عليه السلام كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش مى آيد به گونه اى كه شخص با ايمان صبح مى كند ولى در حالى كه كافر شده است به شب وارد مى شود. آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاى نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدت غيبت چنين امتحان هايى جريان دارد؟

پاسخ:

بر طبق اصول اسلامى،

دنيا محل امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اى كه بر ايشان پيش مى آيد در حال امتحان هستند. در حال جوانى، يا پيرى، در توانگرى، در نيازمندى، در تندرستى، در بيمارى، در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام عليه السلام يا در دوره غيبت آن حضرت باشند فرق نمى كند، هميشه در حال امتحان اند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 119

أَحَسِبَ النّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لَايُفْتَنُونَ [78] [ «آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند- ايمان آورده ايم- به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟!»]

چنان كه مى دانيم در زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله در عين حال كه همه برنامه ها و رويدادها امتحان بود، گاهى امتحان هاى شديدى پيش آمد كه جز عدّه اى اندك از عهده آن سالم بيرون نمى آمدند. مثلًا در جنگ ها غير از افرادى چون، على بن ابى طالب عليه السلام و ابودجانه و ... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمى توانستند زياد مقاومت كنند؛ چون در آزمايش هاى سخت تعداد معدودى توان پايدارى دارند، چه بسا افرادى كه از ترس فرار مى كردند. نقل شده است كه در يكى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت، يا پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله معين كرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم اين قبيل امتحانات ادامه يافت و همچنان ادامه خواهد داشت تا به قول

قرآن لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيّبِ [79] [ «اينها همه به خاطر آن است كه خداوند- مى خواهد- ناپاك را از پاك جدا سازد».]

اين امتحان ها حكمت و فوائد بسيارى دارد كه از جمله آنها، آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پايدار از ساير افراد تمييز داده خواهند شد. حفظ ايمان در دوره غيبت حضرت صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 120

الامر عليه السلام همراه با تحمّل سختى هاى بسيار شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البته ميليون ها نفر با افتخار و سربلندى بيرون مى آيند يعنى از طريق صبر و شكيبايى و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين و ايمان و شرف خود را حفظ مى نمايند.

بر حسب مضمون بعضى از روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشاء شيوع پيدا مى كند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق مى نمايند و از اينكه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نكرده او را سرزنش مى كنند.

زن ها در كارهاى مخصوص به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبيعى زيادى پيش مى آيد. در روايت جابر انصارى كه درباره تفسير آيه

أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ...؛[80] [ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر- اوصياى پيامبر- را ...».]

وارد شده است حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله

از خلفا و جانشينان خود از حضرت على عليه السلام تا حضرت مهدى عليه السلام خبر مى دهد، و همه را يك به يك اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارك حضرت مهدى عليه السلام به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرمايد:

«ذلك الّذي يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 121

بامامته الّا من امتحن اللَّه قلبه للايمان»؛[81]

[ «او كسى است كه از شيعيان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى كه بر ايمان به امامت او پايدار نمى ماند مگر آن كسى كه خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».]

و اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمايند:

«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء»؛[82]

[ «چه طولانى است اين رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».]

و حتّى در حديثى ديگر وارد شده است كه:

«ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ...»؛[83]

[ «همانا براى صاحب اين امر غيبتى است، هر كس كه در آن زمان به دين چنگ زده باشد، مانند كسى است كه با دست خار بكند».]

پس همان گونه كه از روايات استفاده مى شود تمام مدت غيبت دوره امتحان و آزمايش است، كه البته نوع آن آزمايش ها در زمان و مكان هاى مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام دين و تلاش براى اعتلاء كلمه اسلام و عزّت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سياسى بيگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و

احوال منفى و غير مساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پيروزى اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 122

كفار و ايادى آنها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آنها گرايش پيدا نكند و در ضمن يقين داشته باشد كه وعده هاى خدا و پيغمبر خدا حقّ است، و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 123

28- قاعده لطف و امامت امام غايب

پرسش بيست و هشتم:

آيا قاعده لطف، مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت عليهم السلام است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بيانى است؟

پاسخ:

از آنجا كه درباره اصل امامت شيعه ادله زيادى به غير از قاعده لطف در دست دارد، با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسك شود اين كار به منظور تأييد ادله است.

امّا ارتباط شيعه با معتزله كه گاهى در مقابل اشاعره به آنها عدليه گفته مى شود بايد معلوم باشد كه معتزله- فرقه اى است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده است، منشعب شده است- گرچه با شيعه در بعضى از عقايد و مسائل كلامى موافقت كردند، ولى اين دليل بر تأثير آنها در مذهب شيعه نيست، بلكه به عكس اين مطلب دليل بر تأثيرپذيرى آنها از عقايد شيعه است، چون اشاعره فرقه اى هستند كه بعدها پيدا شده اند. به علاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه

همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت عليهم السلام گرفته شده است قاعده لطف نيز از خود شيعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 124

و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

در حديث است كه جابر، فايده وجود امام غايب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:

«اى و الّذي بعثنى بالنّبوة! انّهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السّحاب»؛[84]

[ «آرى! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او كسب روشنايى مى كنند، همان گونه كه از خورشيد در پشت ابر بهره مى برند».]

نفى كلّى لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبى بى اطّلاع است صحيح نيست، پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمى است؛ زيرا نصب امامى كه مكلف به غيبت باشد، اگر لطف به بندگان نباشد، لغو و بى فايده است و خداوند از كار لغو و بى فايده منزّه است، پس نصب امام غايب از سوى خدا قطعاً لطف است.

بلى اگر بخواهيم با قاعده لطف، هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مى آيد كه بايد اوّل لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد، در حالى كه با قاعده لطف، لزوم نصب امام را ثابت مى نماييم و با دلايل محكم ديگر،

امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خدا كارى كه عبث باشد صادر نمى شود، لطف بودن امامت امام غايب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى كه مى فرمايد:

«وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا»

مبتنى بر اين اصل است كه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 125

وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلى است كه بر حسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايند:

«لئلّا تبطل حجج اللَّه و بيّناته».[85]

حجّت ها و نشانه هاى خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مى شود، ثابت شده است.

شايان ذكر است كه، اگر اشكال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد، نسبت به امامى كه غايب نيست ولى متمكّن از تصرّف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نيز به همان علتى كه امامتِ امام غايب بدون لطف محسوب مى شود، بى لطف خواهد بود. در حالى كه در امام حاضرى كه قادر به تصرّف در شؤون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد پيامبرى كه در اثر شرايطى متمكّن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود، و يا در مورد پيامبرى كه بعثتش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند، اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمى گيرد.

ممكن است به همين بيان، دليل عقلى بر امامتِ امام غايب عليه السلام اقامه نمود كه، نصب امام و تعيين او از اجانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است.

بنابراين

خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب عليه السلام فرزند او نخواهد بود. چون ديگران كه ادّعاى امامت كرده اند، عدم صلاحيت و بطلان ادعايشان ثابت شده و در حال حاضر هم كسى چنين ادعايى ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است، و يا اينكه از باب لطف تعيين امام نموده است كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگرى نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 126

29- مسأله بداء و حديث ابى حمزه

پرسش بيست و نهم:

روايتى به وسيله ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام نقل شده است كه بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولى به سبب شهادت حضرت امام حسين عليه السلام اين مسأله تا سال صد و چهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازدارى نكردند، خداوند باز آن را به تأخير انداخت به گونه اى كه وقتى را براى آن در نزد امامان قرار نداد.

توضيح دهيد، اين حديث با احاديث بسيار ديگر كه دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاى طولانى به دنبال وقوع حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد، چگونه قابل تفسير است؟ و آيا وقوع بداء كه از اين خبر استفاده مى شود موجب اين توهّم نمى شود كه چيزى بر خدا- العياذ باللَّه- پس از آنكه معلوم نبوده است معلوم شده است؟ در هر حال تفسير صحيح آن چيست؟

پاسخ:

اوّلًا: اين خبر از نظر سند ايراد دارد؛ زيرا بر حسب كتاب هاى

رجال ابوحمزه ثمالى از طبقه چهارم محدّثين نبوده است. وفات او در سال 150 قمرى واقع شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 127

و حسن بن محبوب كه طبق سند، اين خبر را از ابى حمزه روايت كرده است از طبقه ششم است كه در هفتاد و پنج سالگى- در سال 224 ه. ق- در گذشته است. بنابراين حسن بن محبوب در سال وفات ابى حمزه يك سال بيشتر نداشته با اين حال روايت او از ابى حمزه اصلًا امكان ندارد و حتماً شخص ديگرى بين او و ابوحمزه واسطه بوده كه چون معلوم نيست او چه كسى بوده است، نمى توانيم اين حديث را معتبر بدانيم و به علاوه خبر واحد اگرچه صحيح باشد، در اصول اعتقادى نمى تواند حجّت باشد، تا چه رسد به آنكه سندش هم مجهول باشد.

ثانياً: با وجود احاديث بسيار معتبرى كه همه با صراحت دلالت دارند كه ظهور حضرت مهدى عليه السلام و حكومت عدل صالحان به اين زودى ها صورت نخواهد گرفت و با ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طىّ زمان هاى بسيار طولانى بود، با اين حال چگونه مى توان به يك خبر واحد مجعول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه ها و روايات زيادى نقل شده است كه در آنها هم به طول مدتى كه بايد در طىّ آن به انتظار اين ظهور مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين چطور ممكن است گفته شود خبر واحد مجهولى كه مى گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معين كرده است، صحيح است؟

ديگر اينكه تغيير در

تقديرات الهى امرى ممكن است ولى اين بدان معنى نيست كه خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بى اطّلاع است سپس به آنها علم پيدا مى كند چنين عقيده اى از نظر شيعه باطل است چون همه شيعيان خدا را از جهل و اينكه امرى بر او بعد از خفا آشكار گردد، منزه و مبرا مى دانند. «بداء» به مفهومى كه شيعه به آن عقيده دارد يك اصل قرآنى و اسلامى است و بخش مهمى از مسائل الهيّات و همچنين مسائل نبوّت بر آن مبتنى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 128

از جمله آيات مربوط به «بداء» عبارتند از:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَالأْرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُم بِما كانُوا يَكْسِبُونَ [86] [ «و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند به تحقيق بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى- آنها حقّ را- تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».]

ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِى النّاسِ [87] [ «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است».]

وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ [88] [ «پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا- دعاى- شما را بپذيرم».]

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً* يُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً؛[89] [ «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد».]

وَوَاعَدْنا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ؛[90] [ «و با موسى، سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب- ديگر- تكميل نموديم».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 129

فَلَوْلَا كانَتْ

قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِي الْحَيَواةِ الدُّنْيا وَمَتَّعْناهُمْ إِلَى حِينٍ [91] [ «چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند كه- ايمانشان به موقع باشد و- به حالشان مفيد افتد، مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدت معيّنى- پايان زندگى و اجلشان- آنها را بهره مند ساختيم».]

لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ [92] [ «اگر شكرگزارى كنيد- نعمت خود را- بر شما خواهم افزود».]

وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ [93] [ «و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد».]

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيّرُوا ما بِأَنفُسِهِمْ [94] [ «اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد، جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند».]

بدائى كه شيعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهى بدان معتقد است، معنايى است كه از اين قبيل آيات استفاده مى شود، مثلًا در آنها گفته مى شود: شكر موجب زياد شدن نعمت از جانب خدا مى شود، خدا به واسطه تقوا، فرد پرهيزكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 130

را از سختى ها رها مى سازد و او را از راهى كه گمان نمى برد، روزى مى دهد، به وسيله دعا حاجت ها را بر مى آورد، به خاطر توبه و ايمان، عذاب را از افراد دور مى سازد و به جهت سوء استفاده از نعمت ها، آنها را از بندگان باز مى ستاند.

البته احاديث فراوانى كه

از طريق شيعه و سنى رسيده است و همين طور حكايات بسيارى كه در متون اصيل اسلامى نقل شده است، بر اين معانى دلالت دارند. اصولًا اگر «بداء» واقعيت نداشته باشد، بسيارى از برنامه هاى دينى مثل دعا، توكّل، توبه، صدقه، صله رحم، شكر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزكيه توجيه پذير نخواهند بود. «بداء» يعنى ايمان به تأثير اين امور در حيات انسان.

چه ما بتوانيم با توجّه به علم مطلق خدا و احاطه او به همه امور، «بداء» را تفسير كنيم، يا در فهمِ سرّ و حقيقت آن درمانيم، به هر حال بايد بر طبق مفاد آيات بسيار قرآن و احاديث متواتر به مسأله «بداء» معتقد باشيم.

چرا كه گاهى با اينكه همه علل و زمينه هاى تحقّق يك امر فراهم مى شود، در عين حال علل ديگرى باعث سلب تأثير آنها و در نتيجه، مانع وقوع امر مزبور مى شوند، در چنين شرايطى، هم ثبوت و تحقق آن عوامل، و هم تداوم آنها، و هم موانع تأثير آنها، همه به تقدير الهى با نظم و ترتيبى كه او مقرر كرده است، در «امّ الكتاب» محفوظاند. اين امور اگرچه به افعال اختيارى بشر هم ارتباط پيدا مى كنند به اراده خدا و تقدير او واقع مى شوند يعنى نه جبرى در كار است و نه تفويضى، بلكه يك حقيقتى مابين اين دو تا است:

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين».[95]

به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است كه آتش بسوزاند و يا هر مخلوقى در مسير خاص خود رشد پيدا كند، ولى اگر مانعى پيش آمد آن امر تحقق نمى يابد؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 131

البته بايد توجّه داشت كه موجبات

اثبات حوادث در شرايط وجود موانع تحقق آنها در موارد مادى، «بداء» خوانده نمى شود. تنها در مواردى كه امورى نظير صدقه و صله رحم و دعا در پيدايش و يا عدم پيدايش امرى دخالت داشته باشند به گونه اى كه بشر وجود يا عدم آن را از نظر علل ظاهرى قطعى بداند، در اين موارد خلاف آن را «بداء» مى گويند. در حالى كه به ظاهر اين مورد دوم با اوّل چندان فرقى ندارد جز اينكه موضوعِ محو و اثبات در مسأله اوّل در امور محسوس است و براى بيشتر يا همه افراد قابل درك مى باشد. ولى در مسأله دوم در امور غير محسوس است، لذا بيشتر يا اغلب افراد از درك آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثير عالم غيب و وجود خدا بيشتر دلالت مى كند، هرچند همه امور از او است.

خلاصه مفهوم «بداء» همان مفهومى است كه از اين آيه قرآن كه در ضمن آن خداى متعال عقيده باطل يهود را ردّ مى فرمايد، به خوبى استفاده مى شود:

وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ ...؛[96] [ «و يهود گفتند: «دست خدا- با زنجير- بسته است». دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت- الهى- دور شوند! بلكه هر دو دستِ- قدرت- او، گشاده است، هرگونه بخواهد مى بخشد!».]

پس «بداء» به معناى صحيح آن، نفى اين اعتقاد نادرست يهود است كه مى گويند: دست خدا از تصرف در امور بسته است، به عبارت ديگر «بداء» معنايش باز بودن دست خدا و محدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون اينكه اين امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 132

يا به تعبير ديگر، حقيقت «بداء» به معناى صحيح آن به گونه اى كه هم با علم مطلق خدا هماهنگى داشته باشد، هم با منزّه بودن ذات بارى از هرگونه جهل مطابقت نمايد، و هم موافق با نظر نادرست يهود و ساير منكران مسأله «بداء» كه قدرت حقّ را محدود مى دانند، نباشد، بايد به اين نحو توصيف شود كه بر طبق مقدّرات الهى، اشياء هر يك داراى آثار خاصى مى باشند كه كارها بر طبق آن آثار، به مقتضاى قضاى الهى وجود پيدا مى كنند.

به عبارت ديگر، تقدير الهى اين است كه مثلًا آتش خاصيّت سوزاندن داشته باشد، ولى فعليّت اين خاصيّت- تحقق آن- به قضاى الهى است و از طرف ديگر يك سلسله اسباب غيبى مانند توكّل، صدقه و دعا- كه امور غير عادى مادى اند- داريم كه هر كدام اثر خاصى دارند، در مرحله عمل هر يك از آن علل مادى و معنوى- ظاهرى و غيبى- كه قوى تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع مى شود و مقتضاى آن وجود پيدا مى كند؛ مثلًا در بسيارى از موارد عليرغم وجود موانع، صله رحم كه به عنوان يك عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل ديگر پيروز مى شود و در نتيجه عمر فرد طولانى مى گردد، لذا در روايت وارد شده است:

«صلة الرحم تزيد في العمر و تدفع ميتة السوء»؛[97]

[ «صله رحم عمر را طولانى، و سختى هاى مرگ را برطرف مى كند».]

خلاصه حقيقت «بداء» اين است كه اسباب و مقتضيات منحصر در اسباب مادى نيست، بلكه در كنار اسباب مادى يك سلسله اسباب غير مادى نيز بر حسب تقدير الهى در كارند.

بر اين اساس

بايد هم به اسباب غيبى ايمان داشت و هم به اراده الهى و اينكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 133

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ 98] و استمرار تدبير و تصرّف او در رزق، شفا و هدايت و ...

بدون خواست خداوند تأثير ندارد، هرچند ما نتوانيم تفصيلات اين شؤون الهى و ارتباط آنها را با يكديگر درك كنيم.

ممكن است مراد از محو در «بداء»، محو اين تقديرات به تقديرات ديگر باشد، مثل محو اثر بيمارى و شفا به دوا يا دعا كه به خواست خدا انجام مى گيرد. همان تقدير و تأثير بيمارى نيز به مشيّت الهى است، همان گونه كه در اسباب و مسبّبات مادى و ظاهرى مى بينيم كه فلان عامل از سقوط انسان در دريا يا از بلندى، يا وقوع يك حادثه و تصادف مانع شد. گاهى هم اين تحوّل با تأثير اسباب غيبى محو يا اثبات مى شود.

ممكن است مراد اين باشد كه تقديرات حتمى نيستند و تنها به واسطه خواست خداوند است كه اين تقديرات محو يا اثبات مى شوند و بدون آن هيچ تقديرى به نتيجه نمى رسد و مراد از وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ 99] هم اين است كه همه روابط و تقديرات در امّ الكتاب است. يا اينكه آنچه تحقق مى پذيرد خلاف آن وجود پيدا نمى كند همه در امّ الكتاب است.

در هر صورت «بداء» يك معنى معقول و منطقى دارد و چنان نيست كه گفته شود به معنى ظهور امر مخفى و مجهول بر خدا است. مقصود از بيان مسأله «بداء» به هر يك از تفاسيرى كه بيان شد اين است كه، بشر از طريق درك اين واقعيّات توجّهش نسبت به خدا بيشتر

شود و در هيچ حالى خدا را فراموش ننمايد، در همه امور تكيه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهر و عادى نباشد و با فراهم شدن آن اسباب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 134

باز هم خود را به عنايت فعلى خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادى را فراهم نديد، باز هم نااميد نشود، چه بسا خداوند از طرق ديگر زمينه فعل را فراهم كند.

خلاصه مثل يهود، خدا را دست بسته نداند و به اين حقيقت بزرگ توحيدى معتقد باشد كه

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ؛[100] [ «بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويى، به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى، و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى، هر كس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى. تمام خوبى ها به دست تو است، تو بر هر چيزى قادرى».]

اصولًا بدون چنين اعتقادى تربيت انسان و سير او در عوالم معرفت، ترقّى واقعى و عروج به مقامات ملكوتى ميسّر نخواهد بود و اين واقعيتى است كه در فطرت انسان هم زمينه دارد و حتّى اگر با زبان هم مسأله «بداء» را منكر شود به كمك وجدان خود به آن اعتراف مى كند، لذا در پيش آمدهاى خطرناك خدا را براى دفع آنها فرا مى خواند و به اسماء حُسناى او مثل: الرزّاق، الشافى، الكافى و الحافظ و ...

كه همه با اعتقاد به مسأله «بداء» مفهوم پيدا مى كنند، متوسل مى شود.

و چنان كه در قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَيكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن

كُنتُمْ صادِقِينَ* بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ [101]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 135

[ «بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا- براى حلّ مشكلات خود- غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟- نه- بلكه تنها او را مى خوانيد».]

بر اساس اين اهميّتى كه اعتقاد به «بداء» در پرستش خدا و توجّه به او دارد، در روايات وارد شده است:

«ما عبد اللَّه بشى ء مثل البداء»؛[102]

- خداوند به چيزى نظير اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است-.

خلاصه بحث اين است كه مسأله «بداء» به هر تفسيرى معنى شود با علم مطلق الهى منافات ندارد. يعنى او همان طور كه

«بكل شى ء عليم»

است

«بكل شى ء قدير»

است.

در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است:

شبهه اوّل: از طرف قائلين به جبر است كه مى گويند: وقتى علم خدا به چيزى تعلق گرفت، تخلّف علم از معلوم ناممكن است. بنابراين اگر مفاد كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ 103] اين باشد كه هر روز و در هر آن به هرچه علم او تعلق پيدا كند، آن واقع مى شود، بنابراين خلق مى كند، روزى مى دهد و منع مى كند، همه افعال از او است و خارج از محدوده علم او چيزى تحقق نمى يابد، بلكه خارج از اين محدوده صدور فعلى جايز و ممكن نخواهد بود. چنان كه تحقق افعالى كه علم او به صدور آنها تعلق گرفته است واجب خواهد بود؛ زيرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالى كه ذات بارى از همه انواع جهل و يا عيب و نقص منزّه است. از اينجا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 136

شبهه مجبور بودن

خدا و حتّى بندگان خدا را مطرح مى كنند.

البته اين شبهه از طريق مراجعه به وجدان مردود مى شود، چرا كه هر كس به گونه اى روشن و آشكار در كارها خود را مختار مى بيند و اين دو در واقع يك نوع شبهه در بديهيّات است، مثل اين است كه كسى در سوزانندگى آتش يا گرم كنندگى آن ترديد كند.

پاسخ ديگر از اين شبهه آن است كه اوّلًا: اين شبهه به فرض كه وارد باشد مسأله «بداء» و محو و اثبات را ردّ نمى كند؛ زيرا با اعتقاد به جبر و عدم اختيار، محو و اثبات هم كه از جمله افعال الهى است در نهايت امر مانند ساير افعال به جبر يا اختيار واقع مى شود.

به عبارت ديگر، قائل به جبر با اين شبهه نمى تواند محو و اثبات را نفى نمايد، فقط مى تواند بگويد، محو و اثبات كه هر دو از افعال الهى است حتمىّ الصدور است.

ثانياً: جواب صحيح اصل شبهه اين است كه محو و اثبات هر دو از افعال اختيارى الهى است و مثل ساير افعال از او با اختيار صادر مى شوند و «علم خدا به صدور آن به اختيار»، نمى تواند منافاتى با اختيارى بودن آن داشته باشد؛ زيرا مفهومش لزوم تأثير علم در معلوم است و اين محال است و همين طور نسبت به افعال بندگان نيز خدا عالم به صدور اختيارى آنها از بندگان است و چنين علمى اختيار بنده را نفى نمى كند و گويا حكيم و محقق طوسى آنجا كه در پاسخ به خيام فرموده است:

علم ازلى علّت عصيان گفتن نزد عقلا زغايت جهل بود

به اين جواب اشاره دارد كه علم به وقوع و صدور افعال

از افراد مختار به اختيارى بودن آنها آسيبى نمى رساند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 137

شبهه دوم: اين است كه اخبار انبياء و اولياء از امور غيبى آينده، به خصوص اخبار حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام با امكان «بداء» در آنها، چگونه قابل تفسير و توجيه است، يعنى آنان چگونه از اين همه وقايع، بدون ملاحظه اينكه شايد در خبرى كه مى دهند، «بداء» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟

جواب: امكان وقوع «بداء» و وقوع آن در بعض موارد، به معنى وقوع آن در همه موارد نيست. بنابراين خبر غيبى آن بزرگواران- كه علمشان از علم خدا و تعليم و الهام او نشأت مى گيرد- به واقع نشدن «بداء» دلالت دارد و با امكان وقوع «بداء» منافاتى ندارد.

و اگر شبهه اين گونه طرح شود كه بر حسب بعضى از روايات در مواردى خبرهاى انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام وقوع نيافته و علّت آن را وقوع «بداء» يا امورى ديگر ذكر كرده اند و اين امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متهم شدن به كذب و موجب وهن مقام نبوّت و ولايت مى شود.

به علاوه شخص نبى يا وليّى كه از آن خبر مى دهد، يا عالم به وقوع «بداء» است يا عالم نيست. در صورت اوّلى بديهى است خبر از وقوع امرى كه واقع نمى شود، با علم خبردهنده از وقوع نيافتن آن كذب است و مقام انبياء منزّه از آن است.

در صورت دوم نيز با احتمال وقوع «بداء» خبر جزمى از امرى كه وقوع يافتن يا نيافتن آن به سبب احتمال «بداء» محتمل است اگر كذب نباشد براى صاحب مقام

نبوّت و امامت چندان موجّه نيست.

پاسخ: اوّلًا: بر حسب اخبار معتبر آنچه خداوند از علوم و آگاهى به امور غيبى به نبى و ولى عطا مى كند و آنها را مأمور اخبار از آنها مى نمايد از امور حتميّه است كه «بداء» در آنها نيست. مثلًا در خبر پيامبر صلى الله عليه و آله از قتل عمّار به دست گروه ستمگر يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 138

خبر آن حضرت از شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و ساير مصيبت ها كه بر اهل بيت عليهم السلام وارد مى شود، و يا اينكه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از اهل بيت اوّلين كسى خواهد بود كه به آن حضرت خواهد پيوست، و اينكه دين اسلام عالمگير مى شود، و حضرت مهدى عليه السلام در آخرالزمان ظهور مى نمايد و بيان صفات و خصايص او و ده ها خبر مسلّم ديگر و همين طور است خبرهاى غيبى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه بسيارى از آنها را اهل سنت هم روايت كرده اند و خبرهاى ساير ائمه معصومين عليهم السلام از امور غيبى كه اين خبرها «بداء» پذير نيستند و به عبارت صحيح تر در اين وقايع «بداء» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمى دادند.

اخبارى كه از وجود «بداء» در خبرهاى غيبى ايشان سخن گفته است يا بسيار نادر است يا ضعف سند دارند و يا دلالت آنها كامل نيست. به عنوان مثال همين روايت ابى حمزه كه بحث آن گذشت.

اگر روايت صحيح هم در اين زمينه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه مى گويد: به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام در وقتى

كه ضربت خورده بود شرفياب شدم حضرت فرمودند: اى عمرو، من از شما جدا خواهم شد ... تا سال هفتاد بلاهايى واقع خواهد شد- سه بار اين جمله را تكرار فرمودند-.

من عرض كردم يا اميرالمؤمنين فرموديد تا سال هفتاد بلاهايى پيش خواهد آمد، آيا بعد از هفتاد گشايش هست؟

فرمودند: بلى اى عمرو، بعد از هر بلايى آسانى و گشايشى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 139

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ [104] و[105] [ «خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مى كند و امّ الكتاب نزد او است».]

اين روايت خبر از ظهور و قيام امام زمان عليه السلام نمى دهد بلكه خبر از يك سنّت الهى مى دهد كه

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً؛[106] [ «با- هر- سختى آسانى است».]

با اين حال اين نكته را هم متذكّر مى شود كه وقوع اين گشايش در صورتى خواهد بود كه «بداء» پيش نيايد به علاوه حضرت با قرائت آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ 107] در حقيقت مى خواهند بفرمايند اين امر صد در صد حتمى نيست چه بسا «بداء» حاصل شود و مانع از فراهم شدن زمينه آن گردد.[108]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 140

30- عقيده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدويّت

پرسش سى ام:

بر حسب احاديث بسيارى در آخرالزمان جمعى از اموات از ائمه معصومين عليهم السلام و غير ايشان به دنيا بازخواهند گشت. آيا اعتقاد به غيبت حضرت مهدى عليه السلام و ظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگى دارد، به عبارت ديگر، آيا اصل اعتقاد به غيبت و ظهور، رجعت و ساير وقايعى را كه قبل از قيام قيامت واقع مى شوند شامل مى شود

يا اين يك عقيده مستقل و جداى از رجعت است؟

پاسخ:

عقيده به ظهور مهدى و منجى از اهل بيت و فرزندان فاطمه عليهم السلام يك اعتقاد عمومى و اجتماعى مسلمين است و اختصاص به شيعه ندارد، اگرچه شيعه شخص او را نيز از نظر حسب و نسب معرفى مى كند ولى اصل اين عقيده، يك اعتقاد همگانى است كه در اديان گذشته در تورات و زبور نيز به آن بشارت داده شده است، و اصلى است كه بر حسب اصول مذهب شيعه اثنى عشريه، ايمان بدون آن كامل نمى گردد و قبولى اعمال مشروط به قبول آن است و كسى كه بميرد و به اين مسأله ايمان نداشته باشد و يا حضرت مهدى- ارواح العالمين له الفداء- را به امامت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 141

نشناخته باشد به حكم

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»[109]

به مرگ جاهليت از دنيا رفته است، اين باور از جهت تأثير و اهميّت در اين حدّ است.

اعتقاد به مسأله رجعت هم گرچه ريشه در قرآن و روايات دارد ولى اينطور نيست كه مسأله غيبت و مهدويّت بدون آن مطرح نباشد.

بنابراين اصل امامت و مسأله مهدويّت بدون مسأله رجعت هم، در كتاب ها مورد بحث قرار گرفته است.

با اين همه لازم به تذكّر است كه اصل مسأله رجعت و بازگشت اموات يك مسأله اسلامى است و وقوع آن در زمان هاى گذشته بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد ثابت است، وقتى اينطور شد به دليل اينكه در گذشته نظير داشته است، امكان وقوع مجدد آن در آخرالزمان نمى تواند مورد انكار باشد.

زمانى كه در امم گذشته رجوع اموات اتفاق افتاده و

بر طبق يك خبر مشهور در بين اهل سنت:

«لتسلكنّ سبل من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذّة حتّى لو انّ احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»[110]

آنها بايد وقوع آن را در اين امّت نيز جايز بدانند.

بنابراين نفى امكان و وقوع آن از طرف غير شيعه بر طبق مضمون اين روايت صحيح نيست.

در خاتمه- صرف نظر از آياتى كه وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده اند-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 142

براى تيمّن و تبرّك آيه اى را كه شاهد بر وقوع رجعت در اين امّت است يادآور مى شويم:

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّن يُكَذّبُ بِآيَاتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ [111] [ «به خاطر آور روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند، محشور مى كنيم، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند!»]

اين آيه دلالت بر روزى دارد كه در آن از هر امتى گروهى از كسانى كه تكذيب آيات الهى را كرده اند محشور مى شوند كه طبعاً اين روز غير از روز قيامت است.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلى العظيم

و آخر دعوانا ان الحمدللَّه ربّ العالمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 143

ترجمه و تلخيص منتخب الاثر

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 145

مقدمه ناشر

كتاب شريف منتخب الاثر تأليف حضرت آيت اللَّه العظمى حاج شيخ لطف اللَّه صافى گلپايگانى (دام ظلّه) كه در بردارنده روايات و احاديث اهل بيت عليهم السلام به زبان عربى است كه فارسى زبانان از اين شهد شيرين بى بديل بى بهره بودند كه با برنامه ريزى مبادرت به ترجمه آن گرديد. از مترجم محترم جناب آقاى لطيف راشدى و حجّت الاسلام رضا ديلمى كه ويرايش و كنترل نهايى و اخراج مصادر اثر را بر عهده داشتند كمال تشكر را داريم.

اميد است همه دست اندركاران حضرت آيت اللَّه وافى توليت محترم و دفتر معظم له كه از راهنمايى هاى خود ما را محروم نفرمودند، تشكر ويژه داشته باشيم.

ان شاء اللَّه در سايه حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف مرجع ولايت مدار حضرت آيت اللَّه العظمى صافى گلپايگانى، مستدام و فرزند برومندشان حضرت حجّت الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسن صافى ادامه دهنده راه فقاهت در اين بيت شريف باشد. ان شاء اللَّه

راهنمايى هاى عزيزان را بر ديده منّت مى نهيم.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمكران

حسين احمدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 147

مقدمه مترجم

الحمداللَّه الواحد الأحد، الفرد الصمد، الذى لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً أحد و الصلاة على محمّد عبده المجتبى و رسوله المصطفى، أرسله الى كافّة الورى، بشيراً و نذيراً و داعياً الى اللَّه باذنه و سراجاً منيراً و على أهل بيته أئمة الهدى و مصابيح الدجى الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً و السلام على من اتبع الهدى.

و بعد:

كتاب مستطاب و گرانسنگ «منتخب الاثر» تأليف حضرت آيت اللَّه العظمى حاج شيخ لطف اللَّه صافى

«دامت بركاته» يكى از كتب مرجع در حوزه مهدويت مى باشد.

از آنجا كه اين كتاب گرانقدر، در سه جلد و حجم صفحات آن زياد است و شايد عموم مردم نتوانند از آن بهره مند شوند؛ تصميم به تلخيص آن گرفته شد، كه با حذف متن عربى و فقط ترجمه برگزيده احاديث اين كتاب شريف در آن كتاب تدوين گرديد.

مطالعه اين كتاب را به عموم مردم عزيز ميهن اسلامى مان؛ به ويژه جوانان با نشاط و محترم، توصيه مى نمايم؛ چرا كه از ترجمه و نثر روان و گويا برخوردار است و مى تواند با موضوعى كه دارد، دو چندان جذّاب باشد.

اميدواريم همه مردم با دقّت و تفكّر و تأمل و حوصله، اين كتاب را مطالعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 148

نموده، محتواى آن را فهميده و از روى معرفت و اخلاص و از صميم قلب به حضرت اباصالح المهدى عليه السلام، صاحب الامر و الزمان، ولى عصر و حجت حق و قطب عالم امكان، عرض نماييم كه؛

«آقا جان! تا كى انتظار»

به خدا مشتاق ديدن جمال تو هستيم، آماده نبرد و شهادت در ركاب تو هستيم و اين تمام آرزو و آرمان ما مى باشد.

«اى يوسف زهراى اطهر بيا!»

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخوركلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور

به اميد طلوع خورشيد عدالت و صبح پيروزى مستضعفان.

«ربنا تقبّل منا و اجعله ذُخراً و زاداً لآخرتنا انك انت السميع العليم و فعّال لما تريد».

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين.

و السلام على عباداللَّه الصالحين

قم المقدسه

لطيف راشدى سعيد راشدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 149

فصل اوّل: ائمه دوازده گانه عليهم السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 151

ائمه دوازده نفر هستند

1. جابربن سمره مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از من دوازده امير مى باشند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى فرمود كه من نفهميدم، به همين دليل از كسى كه در كنارم بود، پرسيدم، او گفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند.[112] 2. جابربن سمره مى گويد: به همراه پدرم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و شنيدم كه ايشان فرمود: «اين امر به پايان نمى رسد تا اينكه دوازده خليفه بر مردم بيايند و بروند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله كلامى فرمود كه من متوجه آن نشدم. پس به پدرم گفتم:

«پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرمود؟» پدرم گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند».[113] 3. در مسند احمد آمده كه جابربن سمره گفت: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «براى اين امت، دوازده خليفه مى باشد». احمد در كتاب مسند از نصوصى كه درباره خلفاى دوازده گانه مى باشد، از جابر از 34 طريق، اين حديث را نقل كرده است. در (ص 86 از جزء 5) يك حديث، در (ص 87) دو حديث، در (ص 88) دو حديث، در (ص 89) دو حديث، در (ص 90) سه حديث، در (ص 92) دو حديث، در (ص

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 152

93) سه حديث، در (ص 97) يك حديث، در (ص 98) چهار حديث، در (ص 99) سه حديث، در (ص 100) يك حديث، و در (ص 108) يك حديث نقل كرده است.[114]

4. على بن عيسى از عون بن جحيفه از پدرش كه گفت: با عمويم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه ايشان فرمود: «امور امّت من هميشه درست و نيك است تا اينكه دوازده خليفه حكومت نمايند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله كلمه اى فرمود در حالى كه صدايش آهسته بود. من به عمويم كه در مقابلم بود، گفتم: اى عمو! پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرمود؟

عمويم گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى فرزندم! همه آن ها از قريش مى باشند». همچنين از جابر نقل مى شود كه او گفت: در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم، از ايشان شنيدم كه مى فرمود: «امر امّت من هميشه روشن است تا اينكه دوازده خليفه بيايند». سپس كلمه اى فرمود كه براى من معلوم نبود؛ لذا به پدرم كه از من به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك تر بود، گفتم: ايشان چه فرمودند؟ پدرم گفت: ايشان فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند.[115] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دوازده سرپرست و ولى براى اين امّت مى باشند كه هركس آن ها را كنار بزند و رها كند، به آن ها ضررى نزده است و همه آن ها قريش مى باشند».[116] 6. مسروق مى گويد: ما نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم، در حالى كه او براى ما قرآن مى خواند. در همين حال مردى به او گفت: «اى اباعبدالرحمن! آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اينكه چه تعداد خليفه پس از ايشان بر جامعه اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 153

حكومت مى كنند، پرسيده ايد؟» عبداللَّه بن مسعود گفت: «از

آن زمان كه در عراق هستم تا به حال، كسى چنين سؤالى از من نپرسيده بود». سپس عبداللَّه بن مسعود گفت: «بله، ما اين سؤال را از ايشان پرسيديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: آن ها دوازده نفرند؛ مانند شايستگان بنى اسرائيل كه دوازده نفر مى باشند.[117]

اولين امام دوازده گانه، اميرالمؤمنين است

1. امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اى على! تو وصى من هستى، جنگ با تو، جنگ با من و صلح با تو، صلح با من است و تو امام و پدر يازده امام هستى كه پاك و معصوم هستند و مهدى عليه السلام از ايشان است كه زمين را از عدل پر مى كند. واى بر دشمنان ايشان. اى على! هركس كه براى خدا، تو و فرزندانت را دوست داشته باشد، در روز قيامت با تو و فرزندان توست و شما با من در درجات والا هستيد و تو قسمت كننده بهشت و آتش هستى، پس دوستان تو وارد بهشت و دشمنان تو وارد جهنم مى شوند».[118]

اولين امام ائمه دوازده گانه، اميرمؤمنان عليه السلام و آخرين آن ها مهدى عليه السلام است

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من سرور پيامبران هستم و على بن ابى طالب عليه السلام سرور اوصيا. جانشينان من دوازده نفرند كه على بن ابى طالب اولين و قائم عليه السلام آخرين آنهاست».[119] 2. از على بن ابى طالب عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى كه در آن فضيلت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 154

ايشان و فضيلت انبيا بر ملائك مقرب و بعضى از ماجراهاى هنگام عروج پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: گفتم: «خداوندا! چه كسى جانشين من است؟» ندا آمد: «اى محمّد! نام جانشينان تو بر ستون عرش نوشته شده است».

نگاه كردم و در جوار پروردگار ديدم كه بر ستون عرش، دوازده نور به خط سبز نوشته شده بود كه اسم همه جانشينان من كه اولين آن ها على

بن ابى طالب عليه السلام و آخرينشان، مهدى عليه السلام بود وجود داشت. گفتم: «خدايا! جانشينان من چه كسانى هستند؟» ندا آمد: «اى محمّد! اينان اوليا، دوستان، جانشينان و حجت بعد از تو، بر بندگانم هستند. اينان جانشين تو و بهترين خلق من بعد از تو مى باشند. به عزت و جلالم سوگند! به وسيله ايشان دينم را ظاهر و كلامم را علنى مى كنم و به وسيله آخرين نفر آنان زمين از دشمنان من پاك مى شود و او بر مشرق و مغرب زمين حكومت مى كند و بادها را تحت سيطره عبور از او قرار مى دهم و گردنه هاى سخت را براى او آسان مى كنم و به وسيله لشكرم و با كمك ملائك، او را كمك مى كنم تا دعوت مرا به فراز آسمان ها برد و مردم را بر حول محور توحيد من جمع كند».[120] 3. ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بعد از من جانشينان و حجت خداوند بر خلق دوازده نفرند كه اولين آن ها برادرم و آخرينشان، فرزندم مى باشد».

4. مردى يهودى به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: «اوضاع اين امّت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله چه خواهد شد؟ مرا از جايگاه محمّد صلى الله عليه و آله در بهشت و اينكه چه كسى با اوست مطلع كن». فرمود: «بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله دوازده امام براى اين امّت خواهد بود و مخالفت مخالفان به آنان ضررى نمى رساند». يهودى گفت: «راست گفتى». امام على عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله در وسط بهشت عدن و در بالاترين و نزديك ترين مقام به عرش

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 4، ص: 155

خداوند رحمان قرار مى گيرد». يهودى گفت: «راست گفتى». فرمود: «دوازده نفر با او در بهشت هم نشين هستند كه اولين آن ها، من و آخرينشان، قائم عليه السلام است». گفت:

«درست گفتى. يك سؤال ديگر دارم: تو بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله خواهى مرد يا كشته مى شوى؟» فرمود: «من سى سال بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كنم» (و به محاسنش اشاره فرمود كه با خون خضاب مى شود) «يهودى با شنيدن اين سخنان اسلام آورد و گفت:

«اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انَّ محمّداً رسول اللَّه و اشهد انك وصى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله».[121]

نه امام از ائمه دوازدگانه از نوادگان امام حسين عليه السلام مى باشند

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «من، على، حسن، حسين و نه فرزند از نوادگان حسين، پاك و بى گناه هستيم».[122] 2. مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام در مورد اين سخن خداوند- عزّوجلّ-

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ [123] «و هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با كلماتى آزمايش نمود».

پرسيد: «اين كلمات چيست؟»

فرمود: «آن كلماتى است كه آدم از پروردگار دريافت كرد و خداوند او را بخشيد. آدم گفت: «خداوندا! به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام از تو مى خواهم كه مرا ببخشايى». پس خداوند او را مورد بخشش قرار داد، همانا او بسيار توبه پذير و مهربان است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 156

گفت: «اى پسر رسول خدا! معناى اين سخن خداوند فَأَتَمَّهُنَ «پس اسماء را تمام كرد»، چيست؟» فرمود: «يعنى نام ها را تا قائم عليه السلام كامل كرد؛ يعنى دوازده امام كه نه نفر

از فرزندان حسين عليه السلام هستند». مفضل گفت: «اى پسر رسول خدا! مرا در مورد اين سخن خداوند- عزّوجلّ-

وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ [124] «و كلمه اى در انتهاى آن باقى گذاشت، آگاه كن».

فرمود: «آن، امامت در فرزندان حسين عليه السلام است و نه در فرزندان حسن عليه السلام كه آن دو، فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و دو نوه اش سرور جوانان اهل بهشت اند».

سپس فرمود: «موسى و هارون، دو پيامبر و دو برادر بودند و خداوند- عزّوجلّ- پيامبرى را در نسل هارون قرار داده و نه موسى و هيچ كدام نگفتند چرا؟! خداوند نيز امامت را در نسل حسين عليه السلام قرار داد، نه در نسل حسن عليه السلام؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى در كاهاى خود حكيم است و از آنچه انجام مى دهد، سؤال نمى شود؛ در حالى كه مردم را بازخواست مى كند».[125]

امام مهدى عليه السلام از فرزندان امام على عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى طولانى پس از ذكر جملاتى در فضيلت امام على عليه السلام فرمود: «آگاه باشيد كه او دوست، وزير، منتخب، جانشين بعد از من و ولى هر مرد و زن مؤمن پس از من است و هرگاه كه مرگ سراغ او آمد، پسرم حسن عليه السلام بعد از اوست و هرگاه كه مرگ سراغ او آمد، فرزندم حسين عليه السلام پس از اوست؛ سپس امامان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 157

بعد از حسين عليه السلام كه رهنمايان هدايت شده اند، مى آيند».[126]

مهدى عليه السلام، نُهمين نواده امام حسين عليه السلام از امامان دوازده گانه

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند تبارك و تعالى به زمين نظر كرد و مرا انتخاب نمود و پيامبر كرد؛ سپس بار ديگر نظر كرد و على عليه السلام را برگزيد و او را امام كرد؛ سپس به من دستور داد تا او را به برادرى، دوستى و جانشينى خود انتخاب كنم؛ پس على عليه السلام از من است و من از اويم و او شوهر دخترم و پدر دو نوه ام حسن و حسين عليهما السلام مى باشد. آگاه باشيد كه خداوند تبارك و تعالى من و آنان را حجت و نمايندگانى بر بندگانش قرار داده و از نسل حسين عليه السلام امامانى خواهند آمد كه راه مرا ادامه مى دهند و وصيت و سفارش مرا حفظ مى كنند.

نُهمين آن ها، قائم و قيام كننده اهل بيتم و مهدى امّت من است. او شبيه ترين مردم به من در شمايل، گفتار و كردار است. او پس از غيبتى طولانى و در حيرتى گمراه كننده، ظهور مى كند تا دين الهى را اعلان كند

و آشكار سازد. از نصرت الهى كمك مى گيرد و فرشتگان او را يارى مى كنند و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ستم و جور پرشده باشد».[127] 2. عبداللَّه بن مسعود مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «امامان پس از من دوازده تن هستند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام مى باشند و نُهمين آن ها، مهدى عليه السلام است».[128]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 158

3. ابوسعيد خدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به امام حسين عليه السلام فرمود: «تو امام، فرزند امام و برادر امام هستى، نُه نفر از نسل تو امامان نيكوكارند و نُهمين آن ها قائم عليه السلام است».[129] ابوسعيد خدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به امام حسين عليه السلام فرمود: «اى حسين! تو امام، فرزند امام و برادر امام هستى و نُه نفر از فرزندانت، امامان نيكوكار هستند كه نُهمين آن ها، قائم عليه السلام است». گفته شد: «اى رسول خدا! چند امام بعد از شما هستند؟» فرمود: «دوازده نفر كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام هستند».[130] 4. ابوذر غفارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان بعد از من دوازده نفرند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام هستند، نُهمين ايشان، قائم عليه السلام است». سپس فرمود: «آگاه باشيد كه مَثَل ايشان در ميان شما، همچون كشتى نوح است كه هر كس سوار بر آن شد، نجات يافت و هر كس باز ماند، غرق شد».[131] 5. سلمان فارسى مى گويد: نزد رسول خدا صلى

الله عليه و آله رفتم، درحالى كه حسن و حسين عليهما السلام غذا تناول مى نمودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار لقمه اى در دهان حسن عليه السلام مى گذاشت و بار ديگر در دهان حسين عليه السلام و هنگامى كه از غذا دست كشيدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن عليه السلام را روى شانه خود و حسين عليه السلام را بر روى پاى خود نشاند و به من فرمود: «اى سلمان! هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند را دوست داشته است». سپس دستش را بر روى شانه حسين عليه السلام نهاد و فرمود: «او امام و فرزند امام است كه نُه نفر از نسلش، امامان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 159

نيكوكار، امانتدار و معصوم از گناه هستند و نُهمين نفر، قائم عليه السلام است.[132] 6. سلمان فارسى مى گويد: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم، در حالى كه حسين عليه السلام بر روى پاى ايشان نشسته بود و پيامبر دو چشم و دهانش را مى بوسيد و مى فرمود: «تو سرور و فرزند سرور هستى، تو امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و فرزند حجتش هستى و نُه حجت از نسل تو هستند كه نُهمين آنان، قائم عليه السلام است».[133] 7. سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان بعد از من به تعداد جانشينان بنى اسرائيل و دوازده نفرند». سپس دست بر كمر حسين عليه السلام گذاشت و فرمود: «نُه نفر از نسلش مى باشند كه نُهمين نفر، مهدى عليه

السلام است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ستم و جور پر شده باشد؛ پس واى بر دشمنانش!»[134] 8. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مطلبى به من بشارت داد و فرمود: «اى حسين! تو آقا و سرور، فرزند آقا و سرور، پسر سرور سروران هستى. نُه نفر از فرزندانت امامانى نيكوكار، امانتدار و مصون از گناه هستند كه نُهمين آن ها مهدى عليه السلام است؛ تو امام، فرزند امام و پدر امامان هستى كه نُه نفر آنان از نسل تو و امامانى صالح هستند كه نُهمين نفر، مهدى عليه السلام است كه دنيا را از عدل و داد پر مى كند. او در آخرالزمان قيام مى كند، همان طوركه من در اوّل زمان قيام نمودم».[135]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 160

9. حضرت فاطمه عليها السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام تولد فرزندم حسين عليه السلام نزد من آمد. فرزندم را در پارچه اى زرد به او دادم؛ پس آن را دورانداخت و پارچه اى سفيد گرفت و او را در آن پيچيد و فرمود: «اى فاطمه! او را بگير كه او امام، فرزند امام و پدر امامانى هست كه نُه نفرند، همگى نيكوكارند و نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است».[136] 10. محمود بن لبيد مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد، فاطمه عليها السلام بر سر مزار شهدا و قبر حمزه عليه السلام مى رفت و گريه مى كرد. در يكى از روزها كه بر سر قبر حمزه آمد، او را گريه كنان ديدم، مدتى درنگ كردم تا آرام

شد. نزد او رفتم، سلام كردم و گفتم: «اى سرور زنان! به خدا قسم، بندهاى قلبم از گريه ات بريده و پاره شد».

حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «اى اباعمر! حق دارم گريه كنم كه دچار مصيبت بهترين پدران شدم. واى از شوق و محبت من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله!

إذا مات يوماً ميتاً قلَّ ذكره و ذكر أبى مذ مات و اللَّه أكثر

هرگاه انسانى وفات كند، يادش كم مى شود؛ ولى به خدا قسم ياد نمودن از پدرم از وقتى كه وفات نموده، بيشتر شده است».

گفتم: «اى سرورم! مسئله اى از شما مى پرسم كه در آن شك دارم». فرمود:

«بپرس!» گفتم: «آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از وفاتش، امامت على عليه السلام را صراحتاً بيان كرد؟» فرمود: «جاى تعجب دارد. آيا روز غدير خم را فراموش كرديد». گفتم: «آن بوده است؛ ولى مرا به آنچه با تو محرمانه و سرّى سخن گفته، آگاه ساز!»

فرمود: «خدا را شاهد مى گيرم، شنيدم كه فرمود:" على عليه السلام بهترين كسى است كه براى جانشينم در بين شما گذاشتم و او امام و جانشين پس از من است و دو نوه ام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 161

و نُه تن از نسل حسين عليه السلام، امامانى نيكوكارند كه اگر از آنان پيروى كنيد، آن ها را راهنما و هدايت شده مى يابيد و اگر با آن ها مخالفت ورزيد، با شما در روز قيامت مخالفت مى شود."

گفتم: «اى سرورم! چه شده كه از حقش كناره گيرى كرده است؟»

فرمود: «اى اباعمر! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَثَل امام على عليه السلام چون كعبه است كه نزدش مى روند و

او نزد كسى نمى رود».

سپس فرمود: «به خدا قسم! اگر حق را به اهلش بدهند و از خاندان پيامبرشان پيروى كنند، دو نفر نيز در راه خدا اختلاف پيدا نمى كنند و نسل به نسل و فرزند به فرزند مى آيند تا اينكه قائم ما كه نُهمين نفر از نوادگان حسين عليه السلام است، قيام مى كند.

مردم كسى را كه خداوند او را عقب گذاشته بود، جلوانداختند و كسى را كه خداوند او را جلو گذاشته بود، به عقب راندند. از مرزى كه خداوند، او را مبعوث كرده بود، قبرى ويران را به او سپردند و به خواست هواى خود انتخاب كردند و با نظرات خود عمل كردند. خداوند آنان را بكشد، آيا نشنيدند كه خداوند مى فرمايد:" پروردگارت آنچه بخواهد را مى آفريند و آنچه براى آنان برگزيدگان هستند، برمى گزيند".

بلكه شنيدند، ولى آنان همان طوركه خداوند پاك و منزه فرمود:" به درستى كه چشم ها كور نمى شوند ولى قلب هايى كه در سينه ها هستند، نابينا مى شوند".

هيهات، آرزوهايشان را در دنيا گسترش دادند و مرگ هايشان را فراموش كردند، مرگشان باد و كارهايشان گمراه شود. اى پروردگارم! به تو پناه مى برم از ضرر و زيان پس از سود و منفعت».[137] 11. عبدالرحمن بن سمره مى گويد: «اى رسول خدا! مرا به نجات و رهايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 162

رهنمون كن». فرمود: «اى پسر سمره! هرگاه خواسته ها مختلف شدند و انديشه ها جدا و متضاد گشتند؛ پس تو با على بن ابى طالب عليه السلام «همراه باش و از او پيروى كن كه او امام امّت من و جانشين من بر آنان است و او جداكننده حق از باطل است كه حق و باطل را مشخص

مى كند و هر كه از او سؤال كند، پاسخ مى گويد و هر كه راهنمايى بخواهد، او را راهنمايى مى كند و هر كه حق را بخواهد، آن را نزد او مى يابد و هر كه هدايت خواهد، در نزد او آن را مى يابد و هر كس به او پناه برد، به او امان دهد و هر كس به او ملحق شود، او را نجات مى دهد و هر كس كه پيرو و رهرو او باشد، او را هدايت مى كند و هر كس تسليم او شود و او را بزرگ و محترم گرداند، سالم مى ماند و هر كس او را تكذيب كند و با او دشمنى نمايد، نابود مى شود. اى پسر سمره! به درستى كه على عليه السلام از من است، روح و جانش از روح من است و گل و طبيعتش از طبيعت و اصل من است و او برادرم و من برادر او هستم و او شوهر دخترم فاطمه عليها السلام سرور زنان جهانيان از اوّل تا آخرين است و از او دو امام امّت من و دو سيد و سرور جوانان اهل بهشت، حسن و حسين عليهما السلام و نُه نفر از فرزندان حسين عليهم السلام هستند كه نُهمين نفر آنان قائم و قيام كننده امّت من است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد، همان طوركه از ستم و جور پر شده باشد».[138] 12. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس دوست دارد به دين من ملحق شود و پس از من سوار بر كشتى نجات گردد، بايد پيرو على بن ابى طالب عليه السلام باشد و با دشمنش، دشمنى و با

دوستدار او، دوستى كند. او وصى و جانشين من بر امتم در هنگامه زندگى و پس از وفاتم است. او فرمانرواى هر مسلمان و مؤمن بعد از من است. گفته او، گفته من، امر او، امر من، نهى او، نهى من، پيرو او، پيرو من، ياور او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 163

ياور من و ترك كننده او، ترك كننده من است».

سپس فرمود: «هر كس پس از من از على عليه السلام جدا شود، در روز قيامت مرا نمى بيند و من او را ملاقات نمى كنم و هر كس با على مخالفت كند، خداوند بهشت را بر او حرام مى كند و خانه و مأواى او را در آتش جهنم قرار مى دهد و چه بد سرنوشتى است، سرنوشت اين افراد. هر كس على را تنها بگذارد، خداوند در روز قيامت، او را تنها مى گذارد و هر كس على را يارى كند، خداوند در روز قيامت او را يارى مى كند و حجت او هنگام تدفين، او را تلقين مى دهد».

سپس فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام امامان امتم پس از پدرشان و سرور جوانان اهل بهشت هستند. مادرشان سرور زنان جهانيان و پدرشان سرور و شرف جانشينان است و از فرزندان حسين عليه السلام نُه امام مى آيند كه نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام و از فرزندان من است. اطاعت از آنان، اطاعت از من و سرپيچى از آنان، نافرمانى از من است. نزد خداوند شكايت مى برم از انكار كنندگان فضل آنان و پايمال كننده حرمت آنان بعد از من كه خداوند، سرپرست و يارى رسان خاندان و امامان امتم مى باشد و از منكرين حق آنان انتقام مى گيرد:

وَسَيَعْلَمُ

الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ [139] «كسانى كه ظلم كردند، خواهند دانست كه هر مراجعه كننده، به سوى ما باز خواهد گشت».[140] 13. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من سرور آفريدگان خداوند عزّوجلّ- هستم و بهتر و برتر از جبرئيل، اسرافيل، حمل كنندگان عرش، تمام فرشتگان مقرب درگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص163

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 164

الهى و پيامبران مرسل خداوند مى باشم و من شفاعت كننده و صاحب حوض شريف هستم. من و على عليه السلام پدران اين امّت هستيم كه هر كس ما را بشناسد، خداوند- عزّوجلّ- را شناخته و هر كس ما را انكار كند، خداوند- عزّوجلّ- را انكار نموده است و دو نوه امّت من و دو سرور جوانان اهل بهشت، فرزندان على، حسن و حسين عليهم السلام هستند و از فرزندان حسين عليهم السلام امامانى نُه گانه مى آيند كه اطاعت و پيروى از آنان، اطاعت از من و نافرمانى از آنان، نافرمانى از من است. نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است».[141] 14. امام حسين عليه السلام فرمود: من و برادرم نزد جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم. من را بر روى يك پايش و برادرم حسن عليه السلام را بر پاى ديگرش نشاند، سپس ما را بوسيد و فرمود: «پدرم فدايتان كه شما دو امام و دو نوه ام مى باشيد. خداوند، شما را از من، از پدر و مادرتان انتخاب نمود و از نسل تو، اى حسين! نُه امام را انتخاب كرد كه نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است و همه شان در شرافت و برترى نزد خدا يكسان اند».[142]

15. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند- عزّوجلّ- از روزها، جمعه را، از ماه ها، ماه رمضان را و از شب ها، شب قدر را انتخاب كرده؛ مرا از ميان تمام پيامبران، انتخاب نمود، از من، على عليه السلام را انتخاب نمود، او را بر تمام جانشينان و سرپرستان، برترى داد، از على، حسن و حسين عليهم السلام را انتخاب كرد و از حسين عليه السلام جانشينانى را انتخاب كرد كه از قرآن، تحريف فريبكاران، نسبت دروغ باطل كنندگان و برداشت غلط گمراهان را دور سازند. نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است كه او ظاهر و باطن آنان است».[143]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 165

16. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى حسين! تو امام، برادر امام و فرزند امام هستى و نُه نفر از فرزندانت، امانتدارانى معصوم و پاك هستند كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است. پس خوشا به حال كسى كه ايشان را دوست بدارد و واى به حال كسى كه كينه و دشمنى با ايشان كند».[144] 17. امام حسين عليه السلام فرمود: از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره معناى سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «من در ميان شما دو چيز سنگين و گرانبها به جا مى گذارم:

كتاب خدا و خاندانم» پرسيده شد كه «عترت و خاندان كيستند؟»

فرمود: «من، حسن، حسين عليهم السلام و امامان نُه گانه از فرزندان حسين عليهم السلام كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است. از كتاب خدا جدا نمى شوند و قرآن از آنان جدا نمى شود تا اينكه بر رسول خدا صلى

الله عليه و آله در كنار حوض كوثر وارد شوند».[145] 18. عبدالغفار بن قسم مى گويد: نزد مولايم امام باقر عليه السلام رفتم؛ در حالى كه نزد او عدّه اى از يارانش بودند و موضوع اسلام مطرح شد. گفتم: «اى سرورم! كدام اسلام برتر و والاتر است؟» فرمود: «هر كس كه مؤمنان از زبان و دستش در امان باشند».

گفتم: «كدام اخلاق برتر است؟» فرمود: «صبر و بخشش».

گفتم: «كدام مؤمن كامل ترين ايمان را دارد؟» فرمود: «خوش رفتاترين آن ها».

گفتم: «كدام جهاد برتر است؟» فرمود: «هر كه مركبش (مركب نفس) را بكشد و خونش را بريزد».

گفتم: «كدام نماز برتر است؟» فرمود: «نمازى كه قنوتش طولانى باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 166

گفتم: «كدام صدقه برتر است؟» فرمود: «از آنچه خداوند- عزّوجلّ- بر تو حرام كرده، دور شوى».

گفتم: «درباره وارد شدن بر سلطان چه مى فرماييد؟» فرمود: «آن را در نظر ندارم».

گفتم: «هنگامى به شام مسافرت كردم و ابراهيم بن وليد نزدم آمد و گفت:" اى عبدالغفار! نزد حاكم مرو كه تو را به سه چيز دعوت مى كند: دنيا دوستى؛ فراموشى مرگ؛ خشنودى و رضايت كم به آنچه خداوند بر تو تقسيم نموده است."

گفتم: «اى پسر رسول خدا! من خانواده دارم و براى به دست آوردن سود به آنجا تجارت مى كنم، نظر شما درباره آن چيست؟» فرمود: «اى بنده خدا! من به تو دستور رها كردن دنيا را نمى دهم؛ بلكه تو را به ترك گناهان، امر مى كنم كه ترك دنيا، فضيلت و برترى است و ترك گناهان، واجب است و تو، به واجب نيازمندتر از به دست آوردن فضيلت هستى».

دست و پايش را بوسيدم و گفتم: «پدر و مادرم فداى تو

باد، اى پسر رسول خدا! پس علم درست، جز در نزد شما يافت نمى شود و من سن و سالم زياد شده و استخوان هايم سست گشته و در شما چيزى نمى بينم كه به آن شادمان شوم، شما را مى كشند، تبعيد مى كنند و ترسان از دشمن مى بينم و من از مدتى قبل منتظر قائم شما هستم و با خود مى گويم: امروز يا فردا ظهور مى كند».

فرمود: «اى عبدالغفار! قائم ما هفتمين نفر از فرزندان من است و او نيست و ظهورش فرا نرسيده است». رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «همانا امامان پس از من دوازده نفر و به تعداد جانشينان بنى اسرائيل هستند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام مى باشند و نُهمين نفر آن ها، قائم عليه السلام است كه در آخرالزمان ظهور مى كند و زمين را پر از قسط و عدل مى كند، پس از آنكه از ستم و ظلم پر شده باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 167

گفتم: «پس از تو، امامت به چه كسى مى رسد؟» فرمود: «به جعفر عليه السلام كه او سرور فرزندان من و پدر امامان، راستگو در گفتار و كارهايش است. اى عبدالغفار! سؤال بزرگ و مهمى پرسيدى و تو لياقت اين را دارى كه جواب سؤالت را بدهم.

بدان كه كليد علم و دانش، سؤال است» و شروع به خواندن اين شعر نمود:

شفاء العمى طول السؤال و انَّماتمام العمى طول السكوت على الجهل

«شفا و درمان نابينا و نادان، سؤال بسيار است و تمام نادانى، خاموشى و سكوت بر نادانى است».[146]

نام هاى مبارك امامان دوازده گانه

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم در حالى كه حسن عليه

السلام بر شانه اش و حسين عليه السلام بر روى پايش بود و آن دو را مى بوسيد، فرمود: «خداوندا! هر كس كه با آن دو، دوستى كند را دوست بدار و هر كس با آن دو، دشمنى ورزد را دشمن بدار».

سپس فرمود: «اى ابن عباس! گويى او را مى بينم كه محاسنش از خونش رنگين و خضاب شده و مردم را به سوى خود دعوت مى كند و به دعوتش پاسخ داده نمى شود و يارى مى طلبد و يارى نمى شود». گفتم: «اى رسول خدا! چه كسانى آن كار را مى كشند؟»

فرمود: «بدكاران امتم، آن ها را چه شده است؟ خداوند شفاعت من را به آنان نمى رساند». سپس فرمود: «اى ابن عباس! هر كه او را با شناخت حقش زيارت كند، ثواب هزار حج و هزار عمره برايش نوشته مى شود و بدان كه هر كس او را زيارت كند، گويا مرا زيارت كرده و هر كس مرا زيارت كند، گويا خداوند را ملاقات نموده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 168

است و حق زائر بر خداوند اين است كه او را به آتش جهنم عذاب نمى كند. آگاه باش كه استجابت دعا در زير گنبدش محقّق مى شود و درمان بيمارى ها در خاكش است و امامان از فرزندانش هستند».

ابن عباس گفت: «اى رسول خدا! بعد از شما چند امام مى آيند؟» فرمود: «به تعداد حواريون عيسى عليه السلام، اسباط موسى عليه السلام و نقيبان بنى اسرائيل».

گفت: «اى رسول خدا! آنان چند نفر بودند؟» فرمود: «دوازده نفر و امامان پس از من نيز دوازده نفرند. اوّل ايشان، على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، دو نوه ام حسن و حسين عليهما السلام هستند؛ پس وقتى

كه حسين عليه السلام شهيد شود، پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش محمّد عليه السلام، بعد از او پسرش جعفر عليه السلام، بعد از او پسرش موسى عليه السلام، بعد از او پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش محمّد صلى الله عليه و آله، بعد از او پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش حسن عليه السلام و بعد از او پسرش مهدى عليه السلام است».

ابن عباس گفت: «اى رسول خدا! اينها نام هايى هستند كه هرگز آنان را نشنيده ام».

فرمود: «اى ابن عباس! آنان امامان بعد از من هستند و پيروز مى شوند، امانتدارانى معصوم و پاكانى برگزيده هستند. اى ابن عباس! هر كس با شناخت حق اينها به قيامت برود، دست او را مى گيرند و او را وارد بهشت مى كنند. اى ابن عباس! هر كس ايشان را تكذيب يا يكى از آن ها را رد كند، گويا مرا انكار كرده و هر كه مرا تكذيب و رد كند، خدا را انكار كرده است. اى ابن عباس! مردم به چپ و راست خواهند رفت و از راه راست منحرف مى شوند و اختلاف پيدا مى كنند؛ پس هنگامى كه اين گونه شد، از على عليه السلام و گروه او پيروى كن كه او با حق است و حقيقت با اوست و اين دو از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر، نزد من وارد شوند. اى ابن عباس! رهبرى آنان، رهبرى من و رهبرى من، رهبرى خداوند است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 169

و جنگ با آنان، جنگ با من و صلح و سازش با آنان، سازش با من است و صلح

با من، صلح و سازش با خداست».

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يُرِيدُونَ لِيُطْفُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ [147] «مى خواهند نور خداوند را با دهان هايشان خاموش كنند و خداوند نورش را فرو نمى نشاند، هر چند كافران ناخشنود شوند».[148] 2. سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم! من به زودى از بين شما سفر مى كنم و به سوى جايگاه دورى مى روم. شما را به نيكى كردن به خاندانم سفارش مى كنم، از بدعت و انحراف در دين دورى كنيد كه هر بدعت و نوآورى، غلط و گمراهى است و هر گمراهى و اهل آن در آتش هستند.

اى مردم! هر كس خورشيد را از دست داد، به ماه پناه بَرَد و از آن پيروى كند و هر كس ماه را از دست داد، بايد به ستاره هاى فرقدان (ستاره نزديك قطب شمال) «چنگ بزند و هر كسى ستاره هاى فرقدان را از دست داد، به ستاره هاى درخشان پس از من پناه برد و از آنان پيروى كند. اين را مى گويم و از خداوند براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم».

سلمان مى گويد: هنگامى كه از منبرش پايين آمد، به دنبال او رفتم تا به خانه عايشه وارد شد، پس نزد ايشان رفتم و گفتم: «پدر و مادرم به فدايت، اى رسول خدا! از شما شنيدم كه گفتى اگر خورشيد را از دست داديد، به ماه چنگ بزنيد و اگر ماه را از دست داديد، به ستاره هاى فرقدان چنگ بزنيد و اگر آن ها را نيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 170

از دست داديد،

به ستاره هاى درخشان چنگ بزنيد؛ پس به من بفرما كه خورشيد، ماه، فرقدان و ستاره هاى درخشان چه هستند؟»

فرمود: «خورشيد، من هستم و ماه، على عليه السلام است و اگر مرا از دست داديد، پس از من از او پيروى كنيد و اما ستاره هاى فرقدان، حسن و حسين عليهما السلام هستند و اگر ماه را از دست داديد، از آن دو پيروى كنيد و ستاره هاى درخشان، نُه امام از نسل حسين عليه السلام هستند كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است». سپس فرمود: «اينها جانشينان بعد از من و امامانى نيكوكار و به تعداد اسباط يعقوب عليه السلام و حواريون عيسى عليه السلام هستند».

گفتم: «اى رسول خدا! نام آن ها را برايم بازگو كن».

فرمود: «اولين آن ها و سرورشان على بن ابى طالب عليه السلام است، بعد از او، دو نوه ام، پس از آن دو، زين العابدين على بن حسين، پس از او، محمّد بن على باقر، شكافنده دانش پيامبران، بعد از او، جعفر بن محمّد صادق و بعد از او، فرزندش كاظم كه هم نام موسى بن عمران است و كسى كه در سرزمين خراسان شهيد مى شود، على عليه السلام است، بعد از او فرزندش محمّد و بعد از او، دو راستگو على و حسن مى آيند و بعد از اين دو، مهدى قائم عليه السلام مى باشد كه در غيبتش مورد انتظار است. پس اينها خاندان من و از خون و گوشت من هستند، علم آن ها، علم من و حكمت آن ها، حكمت من است و هر كس مرا درباره آنان آزار و اذيت كند، خداوند تعالى شفاعت مرا شامل او نمى كند».[149] 3. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: رسول

خدا صلى الله عليه و آله به امام حسين عليه السلام فرمود:

«اى حسين! از نسل تو نُه نفر از امامان خواهند آمد كه مهدى اين امّت از آنان است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 171

هرگاه پدرت شهيد شود، حسن عليه السلام بعد از اوست، وقتى حسن عليه السلام مسموم شد، پس از او، تو هستى، هنگامى كه شهيد شدى، على عليه السلام فرزندت خواهد بود، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، محمّد پسرش خواهد آمد، وقتى محمّد شهيد شد، جعفر عليه السلام پسرش خواهد آمد، هنگامى كه جعفر عليه السلام شهيد شد، فرزندش موسى عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه موسى عليه السلام شهيد شد، فرزندش على عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، فرزندش محمّد عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه محمّد عليه السلام شهيد شد، فرزندش على عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، فرزندش حسن عليه السلام خواهد آمد و هنگامى كه حسن عليه السلام شهيد شد، فرزندش مهدى قائم عليه السلام خواهد آمد و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، چنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد».[150] 4. انس بن مالك مى گويد: من، ابوذر، سلمان، زيدبن ثابت و زيدبن ارقم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه حسن و حسين عليهما السلام داخل شدند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو را بوسيد و ابوذر نيز برخاست و دستان آن دو بزرگوار را بوسيد. سپس بازگشت و با ما نشست؛ پس به او پنهانى گفتيم: «اى ابوذر! تو مردى سالخورده و

از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى، براى دو پسر بچه از بنى هاشم برمى خيزى، تعظيم مى كنى و دستانشان را مى بوسى؟»

گفت: «بله، اگر آنچه درباره آن دو از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم را شما هم مى شنيديد، با آنان بيشتر از آنچه من انجام دادم، مى كرديد».

گفتيم: «اى ابوذر! چه شنيده اى؟»

گفت: «از ايشان شنيدم كه به على عليه السلام و آن دو فرمود:" به خدا قسم! اگر مردى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 172

نماز بخواند و روزه بگيرد تا اينكه همچون كيسه، پاره و خشكيده شود، نماز و روزه اش سودى ندارد، جز با محبت شما و دورى از دشمنانتان. اى على! هر كه با دوستى شما به خداوند- عزّوجلّ- متوسل شود؛ پس بر خداوند لازم است كه او را زيانكار و پشيمان رد نكند. اى على! هر كس شما را دوست بدارد و به شما چنگ بزند؛ پس به دستگيره محكم الهى چنگ زده است."

ابوذر برخاست و بيرون رفت، ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم و گفتيم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوذر از شما به ما چنين و چنان خبر داد. ايشان فرمود: «ابوذر راست گفت، به خدا قسم! بر روى زمين راستگوتر از ابوذر در سخنى كه گفت، نيست».

سپس فرمود: «خداوند بلند مرتبه، من و اهل بيت مرا از يك نور آفريد، و آن هفت هزار سال قبل از خلقت بود، سپس ما را در نسل آدم انتقال داد و ما را از نسلش در نسل ها و بطن هاى پاكان به رحم هاى پاك و مطهر انتقال داد».

گفتم: «اى رسول خدا! در

آن هنگام كجا و به چه صورتى بوديد؟»

فرمود: «ارواحى از نور در زير عرش بوديم و خداوند را تسبيح و تعظيم مى نموديم».

سپس فرمود: «هنگامى كه مرا به آسمان برد و به سدرة المنتهى رسيدم، جبرئيل با من وداع و خداحافظى كرد». پس گفتم: «اى دوست من، جبرئيل! در اين چنين جايى از من جدا مى شوى؟» گفت: «اى محمّد! من از اين جايگاه نمى توانم بگذرم كه بال هايم مى سوزند».

سپس مرا در نورى بى نهايت افكند؛ پس خداوند به من وحى كرد: «اى محمّد! همانا من يك بار به زمين نظر كردم، تو را انتخاب كردم و پيامبر قرار دادم. سپس براى دومين بار نظرانداختم، على عليه السلام را انتخاب كردم، او را وصى، وارث علم تو و امام پس از تو نمودم و از نسل هاى شما، خاندانى پاك و امامانى معصوم كه ذخاير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 173

دانش من هستند را به وجود آوردم، اگر شما نبوديد، دنيا و آخرت، بهشت و جهنم را نمى آفريدم. اى محمّد! آيا دوست دارى آنان را بنگرى؟»

گفتم: بله، اى پروردگارم! ندايى آمد كه سرت را بالا ببر. پس سرم را بالا بردم و ناگاه نورهاى على، حسن، حسين، على بن حسين و محمّد بن على، جعفر بن محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و حجّت عليهم السلام را ديدم كه از بين ايشان مى درخشيد، همچون ستاره اى درخشان و نورانى.

گفتم: اينان كيستند و اين فرد كيست؟

خداوند فرمود: «اى محمّد! اينان امامان پاك پس از تو و از نسل تو هستند و اين فرد، حجت عليه السلام است كه زمين را از

عدل و داد پر مى كند و دل هاى مؤمنان را شفا مى دهد».

گفتيم: «پدر و مادرمان به فداى شما اى رسول خدا! سخنان شگفتى بيان فرموديد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از اين تعجب مى كنم كه عدّه اى اين را از من مى شنوند؛ ولى به روش پيشينيان خود عمل مى كنند و درباره اينان مرا آزار مى دهند. آنان را چه شده است؟ خداوند، شفاعت مرا شامل آنان نكند».[151] 5. انس بن مالك مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «وقتى به آسمان عروج كردم، ديدم كه بر دو پايه عرش نوشته شده بود: هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله رسول و فرستاده خداست كه او را به وسيله على عليه السلام ثابت و قدرتمند ساختيم و به وسيله او يارى اش كرديم و دوازده اسم كه با نور نوشته شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 174

بود را ديدم كه آن ها على بن ابى طالب عليه السلام، دو نوه ام و بعد از اينان نُه نفر ديگر بودند.

على، على و على، سه بار و محمّد و محمّد، دو بار و جعفر، موسى، حسن و حجت كه از بين آنان مى درخشيد، بودند.

گفتم: اى پروردگارم! آنان نام هاى چه كسانى است؟ پروردگارم كه عظمتش بزرگ است، به من ندا داد: «آنان، سرپرستان و وصيّان از خاندانت هستند كه به وسيله آنان پاداش مى دهم و عذاب و عقوبت مى كنم».[152] 6. يزيد بن هارون مى گويد: با بزرگان و دانشمندانمان درباره عبدالقيس سخن مى گفتيم. از جمله اينكه به ابوايوب خالد انصارى گفتيم: «اگر چيزى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد على عليه السلام

شنيده اى، به ما نيز بگو».

او گفت: «از ايشان شنيدم كه فرمود:" على عليه السلام با حقّ است و حقّ با اوست و او امام و جانشين پس از من است، با برداشت غلط از قرآن، مبارزه مى كند، آن گونه كه من در راه نزول قرآن مبارزه نمودم و دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام دو نوه ام و امام هستند، چه قيام كنند و چه قيام نكنند. پدر آنان برتر از آن دو است و امامان پس از حسين عليه السلام نُه نفر و از نسلش هستند كه قائم عليه السلام نيز از آنان است كه در آخرالزمان قيام مى كند، همان طوركه من در اوّل آن قيام كردم و او قلعه هاى گمراهى را فتح مى كند».

گفتم: «اين نُه نفر چه كسانى هستند؟»

فرمود: «آنان امامان پس از حسين عليه السلام و نسل در نسل هستند».

گفتيم: «رسول خدا صلى الله عليه و آله چند نفر را مشخص نمود كه پس از او، امام باشند؟»

گفت: «دوازده نفر». گفتيم: «آيا نام آنان را برد؟»

گفت: «بله». ايشان فرمود: «هنگامى كه در شب معراج به آسمان برده شدم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 175

ديدم كه با نور بر پايه عرش نوشته شده: خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله، رسول و فرستاده خداست و او را به وسيله على عليه السلام تأييد و قدرتمند كرديم و يارى اش داديم و يازده اسم ديگر پس از نام على عليه السلام با نور بر پايه عرش نوشته شده بود كه اينها هستند: حسن و حسين، على، على، على و محمّد و محمّد و جعفر و موسى و حسن و حجت عليهم السلام.

گفتم:

«اى خدا و سرور من! آنان چه كسانى هستند كه آنان را به بزرگى ياد نمودى و نام هايشان را با نامت متصل كردى؟»

پس ندا آمد: «اى محمّد! آنان جانشينان، سرپرستان و امامان پس از تو هستند؛ پس خوشا به حال دوستدارانشان و واى به حال كينه توزان و دشمنان آنان».[153] 7. حذيفة بن يمان مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما نماز خواند، سپس با صورتى گشاده و مهربان به ما رو كرد و فرمود: «اى يارانم! شما را به تقواى الهى، عمل به عبادت و پيروى از خدا سفارش مى كنم؛ پس هر كس به اين عمل كرد، پيروز شد، نعمت يافت و كامياب گشت و هر كس اين را ترك كرد، دچار پشيمانى شد؛ پس تقوا و پرهيزكارى را بجوييد كه نتيجه آن سلامتى از عذاب هاى ترسناك روز قيامت است. پس گويا من دعا مى كنم و پاسخ مى شنوم. من دو بار گرانبها را نزد شما به امانت مى گذارم: كتاب خدا و خاندان و اهل بيتم و تا زمانى كه به آنان تمسك جوييد و چنگ زنيد، هرگز گمراه نمى شويد و هر كه به خاندان من چنگ زند و از آنان پيروى كند، از نجات يافتگان است و هر كه از آنان تخلف كند و باز بماند، از نابود شدگان است». گفتم: «اى رسول خدا! چه كسى را جانشين خود قرار مى دهى؟» فرمود:

«موسى بن عمران چه كسى را جانشين خود قرار داد؟» گفتم: «وصى و جانشينش،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 176

يوشع بن نون».

فرمود: «پس وصى و جانشين من پس از من، على بن ابى طالب عليه السلام رهبر نيكان و قاتل

كافران است. هر كس او را يارى كند، على عليه السلام او را يارى مى نمايد و هر كس او را تنها گذارد، على نيز عليه السلام او را تنها مى گذارد».

گفتم: «اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟» فرمود: «به تعداد جانشينان بنى اسرائيل كه نُه نفر از آن ها از نسل حسين عليه السلام هستند. خداوند به آنان دانش و علم مرا عطا نموده و آن ها گنجينه هاى دانش الهى و معادن وحى هستند».

گفتم: «پس فرزندان حسن عليه السلام چه مى شوند؟» فرمود: «خداوند تبارك و تعالى امامت را در نسل حسين عليه السلام قرار داد». گفتم: «آيا آنان را برايم نام نمى برى؟»

فرمود: «آرى، هنگامى كه در شب معراج به آسمان برده شدم، به پايه عرش نگاه كردم؛ پس نوشته اى نورانى را ديدم كه: خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست، او را به وسيله على عليه السلام تأييد و نيرومند كرديم و يارى اش نموديم و نورهاى حسن و حسين و فاطمه و على، على، على و محمّد و محمّد و موسى و جعفر و حسن و حجت عليهم السلام را كه از ميان آنان همچون ستاره اى نورانى مى درخشيد را ديدم. پس گفتم: «اى پروردگارم! آنان كيستند كه نام هايشان را با نامت متصل ساخته اى؟»

فرمود: «اى محمّد! آنان جانشينان و امامان پس از تو هستند، آفرينش آنان از اصل توست. پس خوشا به حال كسانى كه آن ها را دوست دارند و واى بر كسانى كه نسبت به آنان كينه و دشمنى ورزند. اى محمّد! براى وجود آنان باران نازل مى شود و براى آنان پاداش و ثواب مى دهم ومجازات مى كنم».

سپس رسول خدا صلى

الله عليه و آله دستش را به سوى آسمان برد و دعاهايى فرمود:

«خداوندا! دانش و فقاهت را در جانشينم، و جانشين جانشينم، در بازويم و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 177

بازوى بازويم قرار بده».[154] 8. امام على بن ابى طالب عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد كه ايشان فرمودند: «اى على! من آن را به تو واگذار مى كنم، تو به پسرت حسن عليه السلام واگذار مى كنى، او به برادرش حسين عليه السلام واگذار مى كند، او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش محمّد، او به پسرش جعفر عليه السلام، او به پسرش موسى عليه السلام، او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش محمّد او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش حسن عليه السلام و او به پسرش قائم آل محمّد: واگذار خواهد كرد. سپس بنابر خواست خداوند، امامشان از آن ها غايب مى شود و دو غيبت دارد كه يكى از آن دو، طولانى تر از ديگرى است».

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما روى نمود و در حالى كه صدايش را بلند كرده بود، فرمود: «پرهيز كنيد! پرهيز كنيد و تقواى الهى را در پيش گيريد، هنگامى كه پنجمين فرزند از هفتمين فرزندم غايب شد».

امام على عليه السلام فرمود: «اى رسول خدا! بعد از غيبت او چه مى شود؟»

فرمود: «صبر مى كند تا خداوند به او اجازه ظهور دهد؛ سپس از يمن، از روستايى به نام كرعه خارج مى شود، عمامه اى همچون عمامه من بر سر دارد و شمشير ذوالفقار مرا حمائل نموده و ندا داده مى شود: اين مهدى عليه السلام است، خليفه خدا؛ پس

از او پيروى كنيد. او زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور آكنده شده و اين هنگامى است كه دنيا پر از هرج و مرج شود و عدّه اى، عدّه اى ديگر را غارت كنند و عدّه اى بر عدّه اى ديگر حسرت خورند. در آن زمانه، بزرگ به كوچك و قوى به ضعيف، رحم نمى كند و اين موقع است كه خداوند به او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 178

اجازه ظهور مى دهد».[155] 9. امام على عليه السلام فرمود: «بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه امّ سلمه وارد شدم كه اين آيه نازل شد:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً؛[156] «همانا خداوند مى خواهد از شما اهل بيت، هرگونه آلودگى را بزدايد و شما را پاك گرداند، پاك كردنى».

در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! اين آيه در شأن تو، حسن، حسين و ائمه عليهم السلام نازل شده است».

گفتم: «اى رسول خدا! چه تعداد امام بعد از شما هستند؟»

فرمود: «اى على! تو، سپس پسرانت، حسن و حسين، بعد از حسين عليه السلام، على عليه السلام پسرش، و بعد از او، محمّد عليه السلام پسرش، بعد از او، جعفر عليه السلام پسرش، بعد از او، موسى عليه السلام پسرش، بعد از او، على عليه السلام پسرش و بعد از او، محمّد عليه السلام پسرش و بعد از او، على عليه السلام پسرش و بعد از او، حسن عليه السلام پسرش و بعد از او پسرش حجت مى آيند. اسامى اينها را ديدم كه بر صفحه عرش نوشته شده بود. در مورد اين

اسامى از خداوند- عزّوجلّ- سؤال نمودم، فرمود:" اى محمّد! اينان امامان بعد از تو هستند، امامانى پاك و بى گناه كه دشمنان ايشان مورد لعن و نفرين اند".[157] 10. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «تو وارث علم، معدن حكمت و امام بعد از من هستى؛ پس هنگامى كه شهيد شدى، پسرت حسن عليه السلام، هنگامى كه او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 179

شهيد شود، پسرت حسين عليه السلام و هنگامى كه او شهيد شود، پسرش على عليه السلام كه او [قائم عليه السلام را يكى از نُه نفر از نوادگان حسين عليه السلام مى دانند».

امير مؤمنان عليه السلام گفت: «اى رسول خدا! اسامى اينها چيست؟» فرمود:

«على عليه السلام، محمّد، جعفر عليه السلام، موسى عليه السلام، على عليه السلام، محمّد، على عليه السلام، حسن عليه السلام و مهدى عليه السلام كه از صلب حسين عليه السلام هستند و خداوند بوسيله مهدى عليه السلام زمين را پر از قسط و عدل مى كند، چنان كه از جور و ظلم پر شده باشد».[158] 11. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى اين آيه را نازل كرد:

وَأُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ [159] «و صاحبان خويشاوندى، بعضى از ايشان بر بعضى ديگر اولويت دارند»

از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تأويل آن، سؤال كردم كه ايشان فرمود:" به خدا! معنايى جز شما ندارد و شما صاحبان خويشاوندى هستيد؛ پس هنگامى كه من از دنيا رفتم، پدرت على عليه السلام اولويت دارد به من و به جايگاه من، هنگامى كه پدرت درگذشت، برادرت حسن عليه السلام به او اولويت دارد

و وقتى كه حسن عليه السلام درگذشت، تو به او اولويت دارى."

گفتم: «اى رسول خدا! پس بعد از من چه كسى نسبت به من اولويت دارد؟»

فرمود: «پسرت على عليه السلام بعد از تو به تو اولويت دارد، هنگامى كه او درگذشت، پسرش محمّد عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه محمّد عليه السلام درگذشت، پسرش جعفر عليه السلام بعد از او به او و به مكان و جايگاهش اولويت دارد، هنگامى كه جعفر عليه السلام درگذشت، پسرش موسى عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 180

موسى عليه السلام در گذشت، پسرش على عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه على عليه السلام درگذشت، پسرش محمّد عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه محمّد عليه السلام درگذشت، پسرش على عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه على عليه السلام درگذشت، پسرش حسن عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد و هنگامى كه حسن عليه السلام درگذشت، نُهمين فرزند تو، از ديده ها غايب مى شود. پس اين نُه امامى كه از نسل تو هستند، خداوند به آن ها علم و فهم مرا عنايت فرمود و سرشت ايشان از سرشت من است و هر كس كه ايشان را آزار دهد، شفاعت من شامل حالش نخواهد شد».[160] 12. رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: «من به مؤمنان، از ايشان به خودشان اولويت دارم، سپس تو اى على! به مؤمنان از خودشان اولويت دارى، سپس بعد

از تو حسن عليه السلام، بعد از او حسين عليه السلام، بعد به ترتيب على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، على، حسن و حجت عليهم السلام به مؤمنان از خودشان اولويت دارند، ايشان امامان پاكى هستند كه همراه حقّ اند و حقّ نيز با ايشان است».[161] 13. از اباسلمى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند، شنيدم كه خداوند عزيز فرمود: «رسول به آنچه از سوى خدا بر او نازل شد، ايمان آورد». گفتم: «و مؤمنان».

فرمود: «اى محمّد! راست گفتى، چه كسى جانشين تو براى امّت توست؟»

گفتم: «بهترين آن ها».

فرمود: «على بن ابى طالب؟» گفتم: «بله، اى خداى من!»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 181

فرمود: «اى محمّد! همانا من در ميان انسان ها جستجو نمودم و تو را انتخاب كردم و اسمى از اسامى خودم را براى تو در نظر گرفتم، من در جايى ياد نمى شوم، مگر اينكه تو هم همراه من ياد شوى. پس همانا من محمود هستم و تو محمّد هستى. سپس جستجو نمودم و على عليه السلام را انتخاب نمودم و اسمى از اسامى خود را بر او نهادم كه همانا من اعلى هستم و او على است.

اى محمّد! همانا من تو را و على، فاطمه، حسن و حسين را از شبح نورى از انوار خويش خلق نمودم و ولايت شما را بر اهل آسمان ها و زمين گسترش دادم، پس كسى كه آن را قبول كند، نزد من از مؤمنان به حساب مى آيد و كسى كه آن را انكار نمايد، نزد من كافر شناخته مى شود. اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان، آن چنان مرا

عبادت كند كه قطعه قطعه شود و همچون مشك دريده اى گردد؛ ولى ولايت شما را انكار نمايد، او را نخواهم بخشيد تا اينكه به ولايت شما اقرار نمايد. اى محمّد! آيا دوست دارى آن ها را به تو نشان دهم؟»

گفتم: «بله». فرمود: «به سمت راست عرش نگاه كن».

پس نگاه كردم و ديدم على، فاطمه، حسن، حسين، على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، حسن و مهدى عليهم السلام در هاله اى از نور هستند و به نماز ايستاده اند و مهدى عليه السلام در وسط آن ها همچون ستاره اى درخشان به چشم مى خورد.

پس فرمود: «اى محمّد! اينان حجت هاى من هستند و مهدى عليه السلام بزرگ خاندان توست. اى محمّد! به عزت و جلالم قسم كه همانا او حجت واجبى براى اولياى من و منتقم دشمنان من است».[162] 14. از عبداللَّه بن عمر نقل شده كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! من انذار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 182

كننده امتم هستم، تو هدايتگر آن، حسن عليه السلام فرمانروا و رهبر آن، حسين عليه السلام سوق دهنده آن به خوبى ها، على بن حسين عليه السلام كامل كننده آن، محمّد بن على عليه السلام شناسنده آن، جعفر بن محمّد عليه السلام كاتب و دانشمند آن، موسى بن جعفر عليه السلام حسابرس آن، على بن موسى عليه السلام اندوهگين و نجات دهنده آن و رد كننده دشمنان و مبغضان آن و پذيرنده مؤمنانش، محمّد بن على عليه السلام رهبر و سوق دهنده آن، على بن محمّد عليه السلام سير كننده و عالم آن، حسن بن على عليه السلام ندا دهنده و عطا كننده آن و حضرت قائم عليه السلام

سيراب كننده، جوينده و شاهد آن است كه همانا در آن، براى اهل ايمان، نشانه هاست».[163] 15. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «من كنار حوض بر شما وارد مى شوم و تو اى على! ساقى هستى، حسن عليه السلام جوينده و خواهنده، حسين عليه السلام امر كننده، على بن حسين عليه السلام پيشرو، محمّد بن على عليه السلام نشر دهنده، جعفر بن محمّد عليه السلام سوق دهنده، موسى بن جعفر عليه السلام حساب كننده محبين و مبغضين و نابود كننده منافقين، على بن موسى عليه السلام زينت دهنده اهل ايمان، محمّد بن على عليه السلام منزل اهالى بهشت، نسبت به درجاتشان، على بن محمّد عليه السلام سخنران پيروان و شيعيان و به ازدواج درآورنده حورشان، حسن بن على عليه السلام چراغ روشنگر اهالى بهشت كه به واسطه او راهى وادى نور مى شوند و آن قائم و هادى المهدى عليه السلام شفيع ايشان در روز قيامت است، به نحوى كه خداوند اجازه نخواهد داد، مگر به كسى كه بخواهد و رضايت داشته باشد».[164] 16. امام على عليه السلام مى فرمايد: برادرم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «هر كسى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 183

دوست دارد خداوند- عزّوجلّ- را ملاقات كند، در حالى كه مى خواهد خدا او را بپذيرد و از او روى برنگرداند؛ پس بايد ولايت على عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى مى خواهد خدا را ملاقات كند در حالى كه خداوند از او راضى باشد، پس بايد ولايت پسرش حسن عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خدا را در حالى كه هيچ

ترس و واهمه اى نداشته باشد ملاقات كند پس بايد ولايت پسرش حسين عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خدا را در حالى كه گناهانش آمرزيده شده، ملاقات كند؛ پس بايد ولايت على بن حسين عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى دوست دارد خدا را با چشمانى بشّاش و استوار ملاقات كند، پس بايد ولايت محمّد بن على عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه نامه اعمالش به دست راستش باشد؛ پس بايد ولايت جعفر بن محمّد عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه پاك و پاكيزه باشد؛ پس بايد ولايت موسى كاظم عليه السلام را بپذيرد، هر كسى دوست دارد خداوند را خوشحال و خندان ملاقات كند؛ پس بايد ولايت على بن موسى الرضا عليه السلام را بپذيرد. هر كس دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه درجاتش رفيع باشد و بدى هايش تبديل به خوبى شده باشد؛ پس بايد ولايت محمّد جواد عليه السلام را بپذيرد، هر كس دوست دارد خداوند را ملاقات كند، در حالى كه حساب و كتاب اعمال و كردارش آسان باشد؛ پس بايد ولايت على هادى عليه السلام را بپذيرد. هر كس دوست دارد در حالى كه از رستگاران است، خداوند را ملاقات كند؛ پس بايد ولايت حسن عسكرى عليه السلام را بپذيرد و هر كس دوست دارد، در حالى كه ايمانش كامل شده و اسلامش نكو گرديده، خداوند را ملاقات كند، پس بايد ولايت حجت عليه السلام را بپذيرد؛ پس اينان چراغ هاى روشنگر تاريكى ها، امامان هدايتگر و مظاهر تقوا هستند.

هر كسى ايشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 184

را دوست بدارد و ولايت ايشان را بپذيرد، من بهشت او را تضمين مى كنم».[165] 17. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «همانا امامان بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله به تعداد بزرگان بنى اسرائيل هستند كه دوازده نفر بودند، هر كس با آن ها دوست باشد، رستگار خواهد شد و هر كسى با آنان دشمنى كند، هلاك خواهد شد. پدرم از پدرش برايم نقل نمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:" هنگامى كه مرا به آسمان بردند، به صفحه عرش نگاه كردم و ديدم كه نوشته شده: معبودى جز خدا نيست و محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست و او را به وسيله على عليه السلام نيرو بخشيدم و او را به وسيله على عليه السلام نصرت عطا نمودم.

و در جايى ديدم كه نوشته شده: على و على و على و محمّد و محمّد و جعفر و موسى و حسن و حسن و حسين و حجت. پس آن ها را شمردم و ديدم كه دوازده نفر هستند، گفتم: خدايا اينان كه مى بينمشان، چه كسانى هستند؟

فرمود: «اى محمّد! اين نور جانشين تو و دو نوه توست و اين نورهاى امامانى از نوادگان آنهاست، من به واسطه آنان پاداش مى دهم و براى آن ها عذاب مى نمايم».[166] 18. از جابر بن يزيد جعفى نقل شده كه مى گويد به امام باقر عليه السلام گفتم: «اى پسر رسول خدا! عدّه اى هستند كه مى گويند خداوند تبارك و تعالى امامت را در نسل حسن و حسين عليهما السلام قرار داد».

فرمود: «به خدا دروغ مى گويند، آيا

نشنيده اند كه خداوند مى فرمايد:

وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً فى عَقِبِهِ [167]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 185

«و آن را كلمه باقى قرار داد در عقب او». پس آيا امامت جز در نسل حسين عليه السلام قرار داده شده؟»

سپس فرمود: «اى جابر! امامان كسانى هستند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله امامت را صراحتاً به آن ها نسبت داده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه مرا به آسمان بردند، اسامى ايشان را بر روى صفحه عرش ديدم كه با نور نوشته شده بود، دوازده اسم به اين ترتيب نوشته شده بودند: على و دو پسرش، على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، على، حسن و حجت قائم عليهم السلام».

پس اين امامان از اهل بيت پاك و خالص و برگزيده هستند. به خدا! احدى غير از ما مدعى اين امر نخواهد شد، مگر اينكه خداوند او را همراه ابليس و يارانش محشور مى فرمايد».

سپس نفسى عميق كشيد و فرمود: «خداوند، حق اين امّت را رعايت نكند؛ چرا كه حق نبىّ او را رعايت نمى كنند. به خدا! اگر حق را به اهلش مى سپريد حتى دو نفر هم در دين خدا اختلاف نمى كردند».

سپس شروع نمود به خواندن اين ابيات:

انّ اليهود لحبهم لنبيهم امنوا بوايق حادث الأزمان

و المؤمنون بحبّ آل محمَّديرمون فى الآفاق بالنيران

«همانا يهود، به جهت علاقه و ارادتشان به پيامبرشان با وجود سختى ها و بلاهاى زمانه، ايمان آوردند.

و مؤمنانى كه عشق آل محمّد صلى الله عليه و آله را در دل دارند در همه جا مورد بهتان قرار مى گيرند».

گفتم: «اى سرور من! مگر اين امر براى شما نيست؟» فرمود: «بله».

گفتم: «پس چرا از حق

خود مى گذريد، در حالى كه خداوند تبارك و تعالى در مورد شما فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 186

وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ [168] «و جهاد كنيد در راه خدا، آن چنان كه شايسته اوست، او شما را برگزيده است».

فرمود: «پس چه چيزى اميرالمؤمنين عليه السلام را بر آن داشت كه از حقش بگذرد؟! زيرا يار و ياورى نداشت. آيا نشنيدى كه خداوند در قصه لوط مى فرمايد:

لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ؛[169] «اى كاش در برابر شما نيرويى داشتم يا به مكان امن و محكمى پناه مى بردم»

و در حكايتش از نوح مى فرمايد:

فَدَعا رَبَّهُ أَنّى مَغْلُوبٌ فانتَصِرْ؛[170] «پس پروردگارش را خواند كه همانا من شكست خورده ام، پيروزم نما»

و در قصه موسى مى فرمايد:

رَبّ إِنِّى لَآأَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِى وَأَخِى فافْرُقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ [171] «پروردگارا! همانا من چيزى جز خودم و برادرم ندارم؛ پس بين ما و قوم فاسق جدايى بيانداز».

اى جابر! وقتى يك پيامبر صلى الله عليه و آله اين چنين است، پس جانشين او معذورتر است و جز اين هم نيست كه مَثَل امام، مثل كعبه است كه همه به طرف او مى روند و او به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 187

دنبال كسى نمى رود».[172] 19. از عبدالعظيم بن عبداللَّه حسنى نقل شده است كه گفت: نزد سرور خودم امام هادى عليه السلام وارد شدم، پس وقتى كه مرا ديد، فرمود: «اى اباالقاسم! خوش آمدى.

تو حقيقتاً دوست ما هستى».

گفتم: «اى پسر رسول خدا! مى خواهم كه دين خود را به شما عرضه كنم تا اگر مورد رضايت و قبول واقع شد، بر آن ثابت بمانم تا اينكه خداوند-

عزّوجلّ- را ملاقات كنم».

فرمود: «بگو». گفتم: «همانا من مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى يكى است، چيزى همانند او نيست، خارج از دو حد ابطال و تشبيه است، او نه جسم است، نه صورت، نه عرض و نه جوهر؛ بلكه او جسميت بخش اجسام، صورت بخش صورت ها و خالق عرض ها و جوهرهاست و پروردگار همه چيز و مالك آن و قرار دهنده آن و خالق آن است.

همانا محمّد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او و خاتم پيامبران است كه پيامبرى بعد از او تا قيامت نخواهد بود و همانا شريعت و دين او تا روز قيامت باقى است و مى گويم كه امام و جانشين و ولى امر بعد از او، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، سپس حسن عليه السلام، سپس حسين عليه السلام، سپس على بن حسين عليه السلام، سپس محمّد بن على عليه السلام، سپس جعفر بن محمّد عليه السلام، سپس موسى بن جعفر عليه السلام، سپس على بن موسى عليه السلام، سپس محمّد بن على عليه السلام و سپس شما، اى مولاى من! هستيد».

فرمود: «و بعد از من، حسن عليه السلام پسرم؛ وضع مردم در رابطه با امام بعد از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 188

چگونه است؟» گفتم: «اى مولاى من! مگر چگونه است؟»

فرمود: «زيرا كسى او را نمى بيند و ياد او بواسطه نامش حل نمى شود تا اينكه ظهور مى كند و زمين را پر از قسط و عدل مى نمايد، همچنان كه از جور و ظلم پر شده است».

گفتم: «اقرار كردم و مى گويم كه دوست آن ها، دوست خدا، دشمن آن ها، دشمن خدا، طاعت آنان، طاعت خدا، مبغض آنان،

مبغض خدا و معصيت آنان، معصيت خداست و مى گويم كه معراج، حق است، مسائل داخل قبر، حق است، بهشت، حق است، آتش، حق است، صراط، حق است و ميزان، حق است و قيامت محقق خواهد شد و شكى در آن نيست و به درستى كه خداوند، مردگان را زنده مى كند و مى گويم كه فرايض بعد از ولايت عبارت است از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر».

امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابالقاسم! اين به خدا، دين خداست، دينى كه موجب رضايت از بندگانش است، پس بر آن ثابت باش كه خداوند، تو را به قول ثابت در زندگى دنيا و در آخرت ثابت گرداند».[173] 20. از صقر بن ابى دلف نقل شده كه مى گويد: وقتى كه متوكل، مولايمان ابى الحسن عليه السلام را تبعيد نمود، آمدم تا احوال او را جويا شوم. پس نگهبان متوكل، نظرى به سوى من افكند و امر نمود كه به سوى او بروم. و سپس گفت: «اى صقر! كارت چيست؟»

گفتم: «خير است». گفت: «بنشين».

پس از من پرسيد: «قبلًا چه روى داده و حالا چه اتّفاقى افتاده؟» گفتم: «در مورد مرجئه اشتباه كردم». گفت: «مردم از او دور شده اند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 189

سپس گفت: «كارت چيست و براى چه آمده اى؟» گفتم: «براى امر خيرى آمده ام».

گفت: «شايد آمدى تا از حال مولايت باخبر شوى؟» به او گفتم: «مولاى من ديگر كيست؟!» (يعنى خودش را به آن راه زد) نگهبان گفت: «ساكت شو، مولاى تو حق است، نترس كه من هم شيعه هستم».

گفتم: «خدا را شكر». گفت: «دوست دارى او را ببينى؟» گفتم: «بله». گفت:

«بنشين

تا نامه رسان خارج شود».

پس نشستم و هنگامى كه خارج شد، نگهبان به غلامش گفت: «دست صقر را بگير و به حجره اى كه در آن، آن علوى حبس شده، ببر و آن دو را تنها بگذار».

مرا به آن حجره برد و اتاق مورد نظر را به من نشان داد، سپس داخل شدم و آن حضرت را ديدم كه بر روى حصيرى نشسته و درمقابل ايشان قبرى حفر شده، سلام كردم و ايشان سلام مرا پاسخ گفت، سپس مرا امر به نشستن فرمود، پس نشستم.

فرمود: «اى صقر! تو را چه شده است؟» گفتم: «اى سرور من! آمدم تا از حال شما باخبر شوم».

سپس نظر به قبر افكندم و گريه كردم. پس به من نگاه كرد و فرمود: «اى صقر! تو هرگز نبايد حال ما را بد بپندارى». گفتم: «خدا را شكر».

سپس گفتم: «اى سرورم! حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه معنايش را متوجه نمى شوم». فرمود: «آن چيست؟»

گفتم: «ايشان فرموده:" دشمنى مكنيد با روزها پس با شما دشمنى مى شود." به چه معناست؟» فرمود: «بله، ايام ما هستيم كه آسمان ها و زمين براى ما برپا شد؛ پس همانا شنبه اسم رسول خدا صلى الله عليه و آله، يك شنبه اسم اميرالمؤمنين عليه السلام، دوشنبه اسم حسن و حسين عليهما السلام، سه شنبه اسم سجاد عليه السلام، باقر عليه السلام و صادق عليه السلام، چهارشنبه اسم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 190

كاظم عليه السلام، رضا عليه السلام، جواد عليه السلام و من، پنج شنبه به اسم پسرم حسن عليه السلام و جمعه به اسم پسر حسن عليه السلام مى باشد كه تمام خوبى ها

و حقايق در او جمع مى شود و او كسى است كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همچنان كه از جور و ستم پر شده است و اين معنى ايام است. پس با ايشان در دنيا دشمنى مكنيد كه در آخرت با شما دشمنى نشود».

سپس فرمود: «برو كه تو در امان نيستى».[174] 21. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان پس از من اينها مى باشند:

1. راهنما، على عليه السلام 2. هدايت شده، حسن عليه السلام 3. يارى كننده، حسين عليه السلام 4. يارى شده، على بن الحسين عليه السلام 5. بسيار شفاعت كننده، محمّد بن على عليه السلام 6. بسيار سود دهنده، جعفر بن محمّد صلى الله عليه و آله 7. امين، موسى بن جعفر عليه السلام 8. اعتماد شده، على بن موسى عليه السلام 9. اعتماد شده، محمّد بن على عليه السلام 10. اثرگذار، على بن محمّد صلى الله عليه و آله 11. بسيار دانا، حسن بن على عليه السلام 12. كسى كه عيسى بن مريم عليها السلام به او در نماز اقتدا مى كند، قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله».[175] 22. علقمة بن محمّد حضرمى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «امامان دوازده نفرند».

علقمه گفت: «اى پسر پيامبر! آن ها را برايم نام ببر». فرمود: «از گذشتگان، على بن ابى طالب عليه السلام، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام، على بن الحسين عليه السلام، محمّد بن على عليه السلام و سپس من».

پرسيدم: «اى پسر پيامبر! چه كسى بعد از شما، امام مى باشد؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 191

فرمود: «پسرم، موسى عليه السلام را جانشين قرار مى دهم و

او امام پس از من مى باشد».

پرسيدم: «بعد موسى عليه السلام چه كسى امام مى باشد؟» فرمود: «پسر او، على عليه السلام كه به نام رضا خوانده مى شود و در سرزمين غربت در خراسان دفن مى شود و پس از على عليه السلام، پسرش محمّد عليه السلام، پس از محمّد عليه السلام، پسرش على عليه السلام، پس از على عليه السلام، پسرش حسن عليه السلام و سپس مهدى عليه السلام خواهد بود».

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش از جدش به من خبر داد كه امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «اى على! هنگامى كه قائم ما ظهور نمايد، سيصد و سيزده نفر به تعداد مردان جنگجو در جنگ بدر، همراه او خواهند بود؛ پس هنگامى كه وقت ظهورش برسد، شمشير بى باك او مى گويد:" اى ولى خدا! بپا خيز! و دشمنان خدا را به قتل برسان».[176] 23. امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم امام باقر عليه السلام به جابر بن عبداللَّه انصارى فرمود:

«من با تو كارى دارم، چه وقتى برايت خوب است كه با تو تنها باشم؟»

جابر گفت: «هر وقت كه باشد و شما مى خواهيد».

پس روزى امام باقر عليه السلام با او خلوت كرد و به او فرمود: «اى جابر! خبر ده به من از لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليه السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ديدى و آنچه مادرم به تو درباره آن چيزهايى كه در آن لوح نوشته شده بود، گفت».

جابر گفت: «شهادت مى دهم به خداوند! كه من نزد مادرت فاطمه عليها السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و

آله رفتم تا به او به سبب ولادت حسين عليه السلام تبريك بگويم. پس در دست ايشان لوحى سبز ديدم، گمان كردم كه از زمرّد است در آن نوشته هاى سفيدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 192

كه مانند نور خورشيد بود را ديدم. به حضرت فاطمه عليها السلام گفتم: «پدر و مادرم به فداى شما، اى دختر پيامبر! اين لوح چيست؟»

ايشان فرمود: «اين لوح را خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه داده است كه در آن اسم پدرم، شوهرم، پسرانم و جانشينان آن ها از نسل من قرار دارد. اين لوح را پدرم به من داد تا مرا بدين وسيله خوشحال كند».

جابر گفت: «آن لوح را به من داد و من آن را خواندم و نسخه بردارى كردم».

پدرم امام باقر عليه السلام فرمود: «اى جابر! آيا مى توانى آن را به من نشان بدهى؟» جابر گفت: «آرى».

پس پدرم همراه جابر به راه افتاد تا به منزل او رسيدند. جابر صحيفه اى كاغذى را به پدرم داد و گفت: «شهادت مى دهم به خدا! من اين را همين طور در آن لوح ديده بودم و در آن نوشته بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. اين نوشته اى است از جانب خداوند عزيز و حكيم براى محمّد صلى الله عليه و آله نور، سفير، پرده و نشانه خداوند. اين نوشته را روح الامين، از جانب پروردگار جهانيان نازل نمود. اى محمّد! نام هاى مرا بزرگ شمار، نعمت هاى مرا شكر كن و نعمت هاى مرا انكار نكن.

به درستى كه من خدايى هستم كه معبودى جز من نمى باشد، من شكننده زورگويان، خواركننده ظالمين و حسابرس روز جزا مى باشم، به درستى كه من خدايى

هستم كه معبودى جز من نيست.

پس هر كه به غير فضل و بخشش من اميد داشته باشد و از غير عدل و عذاب من بترسد، او را عذاب مى كنم؛ عذابى كه هيچ يك از جهانيان را به آن شدت، عذاب نكرده ام.

پس مرا پرستش كن و به من توكل نما. من هيچ پيامبرى را مبعوث نكردم و مدّت عمر او به پايان نرسيد مگر اينكه جانشينى براى او قرار دادم و من تو را بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 193

پيامبران ديگر برترى دادم و جانشين تو را نيز بر جانشينان ديگر برترى دادم و تو را گرامى داشتم، براى دو فرزند شجاع و دو نوه دخترى ات، حسن و حسين عليهما السلام كه پس از او مى باشند.

پس حسن عليه السلام را معدن دانش خود، پس از پايان مدّت عمر پدرش قرار دادم و حسين عليه السلام را نگهبان وحى خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامى داشتم و پايان كار او را سعادت قرار دادم.

پس او برترين كسى است كه شهادت را طلبيد و درجه و مقام شهدا را نزد من بالا برد و كلمه تامه خود را همراه او قرار دادم و حجت بالغه نيز نزد اوست. به وسيله خاندان او ثواب مى دهم و عقاب مى كنم.

اولين آن ها، على عليه السلام آقاى عبادت كنندگان و زينت جانشينان گذشته است و پس از او پسرش كه مانند جدش مى باشد و حمد شده است؛ يعنى محمّد صلى الله عليه و آله شكافنده دانش من و معدن حكم من است. به زودى كسانى كه درباره جعفر شك مى كنند، نابود مى شوند؛ كسى كه او را نپذيرد، مانند

كسى است كه مرا نپذيرفته است، گفته من حق است. جايگاه جعفر عليه السلام را گرامى مى دارم و حتماً او را درباره شيعيان، ياران و دوستانش خوشحال مى كنم.

پس از او، موسى عليه السلام را برگزيدم و پس از او، فتنه كور و تاريكى به وجود مى آيد؛ زيرا رشته دين من گسسته نمى شود و حجت من مخفى نمى ماند و اولياى من شقى و بدبخت نمى شوند.

آگاه باشيد! هر كس كه يكى از آنان را انكار كند، به درستى كه نعمت هاى مرا انكار نموده و هر كس آيه اى از كتاب مرا تغيير دهد، به درستى كه برمن بهتان بسته است و واى بر بهتان گويان منكر؛ در هنگام پايان مدّت عمر بنده، دوست و برگزيده من، موسى عليه السلام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 194

به درستى كه تكذيب كننده هشتمين امام، تكذيب كننده همه اولياى من است و على عليه السلام جانشين و يارى كننده من است و او كسى است كه وقار و سنگينى نبوت را بر دوش او قرار دادم و به او مسلط شدن و چيرگى بر امور را اعطا كردم. شخص شيطان صفت و خودخواهى او را به قتل مى رساند و او در سرزمينى كه عبد صالح آن را بنا نمود و در مجاورت بدترين خلائقم، هارون دفن مى شود. گفته من حقيقت است.

قطعاً ديدگان او را با پسرش و جانشين پس از او؛ يعنى محمّد صلى الله عليه و آله روشنى مى دهم. پس او، وارث علم، معدن حكم و جايگاه سرّ من است و حجت من بر خلق من مى باشد. بنده اى به او ايمان نمى آورد، مگر اينكه بهشت را منزل و جايگاه او

قرار مى دهم و شفاعت او را درباره هفتاد نفر از خاندانش كه همگى آن ها بايد به جهنم بروند، قبول مى كنم.

سعادت را پايان كار فرزندش على عليه السلام قرار مى دهم كه ولى، يارى كننده، شاهد و ناظر در خلق من و امين من بر وحى ام مى باشد و از صلب او دعوت كننده به راه من، و نگهدار علم من؛ يعنى حسن عليه السلام را مى آفرينم.

سپس همه اينها را با فرزند او كه رحمت بر جهانيان است و با او كمال موسى، بهاى عيسى و صبر ايوب مى باشد، كامل مى كنم.[177] به زودى دوستان من در دروان غيبت او ذليل مى شوند و سرهاى آنان را هديه مى دهند، همان طوركه سرهاى ترك و ديلم هديه فرستاده و كشته مى شوند و به آتش كشيده مى شوند و در حال ترس و رعب مى باشند. زمين از خون آن ها رنگين مى شود و آه و ناله زنان آنان، زياد مى گردد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 195

آن ها اولياى بر حقّ مى باشند و به وسيله آن ها هر فتنه كور تاريك را دفع مى كنم و زلزله ها، زنجيرها و بندها را برمى دارم:

أُولئِكَ عَلَيهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [178] «سلام و درود و رحمت خداوند بر آنان باد و آن ها هدايت شدگانند».[179] 24. ابوموسى عيسى بن احمد هاشمى مى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام و ايشان از پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «در شب معراج، قصرهايى ديدم كه از ياقوت قرمز، زبرجد سبز، درّ، مرجان و عقيان بود. سنگفرش هاى آن مشك تندبو و خاك آن زعفران بود و در آن، ميوه نخل، انار، حوريه، نيكويان زيبا،

رودهايى از شير و رودهايى از عسل كه بر روى درّ و گوهر جارى مى شدند و بر دو كناره اين رودها، گنبدها، اتاق ها، خيمه ها، خدمتكاران و فرزندان قرار داشتند و فرش آن قصرها، استبرق، سندس و حرير بود و در آن پرندگانى بودند.

پرسيدم: «اى دوست من، جبرئيل! اين قصرها براى چه مى باشد و از آنِ كيست؟»

جبرئيل به من گفت: «اين قصرها را و آنچه در آن ها مى باشد، خداوند چنين آماده نمود. در آن ها آنچه را كه مى بينى و چند برابر مانند اينها را براى شيعيان برادرت على عليه السلام و جانشين پس از تو بر امتت قرار داده است. در آخرالزمان آن ها به نامى خوانده مى شوند كه مراد از آن، كسانى غير از خودشان مى باشند، به آن ها «رافضه» مى گويند و به درستى كه اين نام زينتى براى آنهاست؛ زيرا آن ها باطل را ترك و به حق چنگ زدند و آن ها سپاهيان بزرگ مى باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 196

قصرها، رودها و ... براى شيعيان حسن عليه السلام پسر او، پس از او مى باشد، براى شيعيان حسين عليه السلام پس از او مى باشد. [در نسخه اى كه اين روايت از آن برداشته شده «و براى شيعيان پسر او على بن الحسين عليه السلام پس از او» حذف شده است.] براى شيعيان فرزند او، محمّد بن على عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، جعفر بن محمّد عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، موسى بن جعفر عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، على بن موسى عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، محمّد

بن على عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، على بن محمّد عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، حسن بن على عليه السلام پس از او مى باشد و براى شيعيان پسر او، مهدى عليه السلام پس از او مى باشد.

اى محمّد! اينها امامان پس از تو مى باشند. نشانه هاى هدايت و چراغ هاى (نجات بخش در) تاريكى اند. شيعيان آن ها و شيعيان همه فرزندانت و دوستداران آن ها، شيعيان حقّ اند و دوستان رسول حقّ اند. آن ها كسانى مى باشند كه باطل را ترك و از آن، كناره گيرى نمودند و به سوى حق رفتند و از حق پيروى نمودند. آن ها (ائمه عليهم السلام) را «دوست مى دارند و در زمان حياتشان آنان را زيارت مى كنند و پس از وفات و موتشان يارى مى كنند، آنان محبت و دوستى ائمه را قصد مى كنند. رحمت خداوند بر آن ها باد؛ به درستى كه خداوند، آمرزنده مهربان است».[180] 25. كتاب" غيبة الشيخ" جابر جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأْرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدّينُ الْقَيّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 197

أَنفُسَكُمْ [181] «همانا عدد ماه ها نزد خداوند در كتابش، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است كه چهار تا از آن ها حرام هستند؛ پس در اين چهار ماه به خود ستم نكنيد».

امام عليه السلام آه سردى كشيد، سپس فرمود: «اما سال، جدم پيامبر صلى الله عليه و آله است و ماه هاى سال كه دوازده ماه مى باشند، اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد تا برسد به من و پسر

من، جعفر عليه السلام و پسر او، موسى عليه السلام و پسر او، على عليه السلام و پسر او، محمّد عليه السلام و پسر او، على عليه السلام و پسر او، حسن عليه السلام و پسر او، هادى مهدى عليه السلام مى باشند، آن دوازده امام، حجت هاى خداوند در خلقش، نگهبانان وحى خداوند و علمش هستند.

چهار ماه حرام كه آن ها دين قيم مى باشند، چهار نفر از امامان مى باشند كه با اسم مشترك مى آيند: على اميرالمؤمنين عليه السلام، پدرم على بن الحسين عليه السلام، على بن موسى الرضا عليه السلام و على بن محمّد عليه السلام. پس اقرار و اعتراف به اين امامان، دين قيم مى باشد و درباره آنان به خودتان ظلم نكنيد؛ يعنى به همه آنان اقرار نماييد تا هدايت شويد».[182] 26. داود بن قاسم جعفرى از امام جواد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام همراه امام حسن عليه السلام در حالى كه به دست سلمان تكيه داده بود، وارد مسجدالحرام شد و نشست. در اين هنگام مردى خوش هيئت و خوش لباس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 198

وارد شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام سلام نمود و ايشان جواب او را داد. پس آن مرد نشست، سپس گفت: «اى اميرالمؤمنين! از تو درباره سه مسئله سؤال مى كنم، اگر جواب آن ها را به من دادى، مى فهمم كه مردم مرتكب جنايتى نسبت به تو شده اند كه محكوم به عذاب خداوند مى باشند و اينكه در دنيا و آخرت خيرى برايشان نيست و اگر جواب مرا ندهى، يقين مى كنم كه تو با آن ها تفاوتى ندارى».

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: «از من درباره چيزهايى كه برايت

سؤال شده، بپرس؟»

مرد گفت: «بگو هر كس كه مى خوابد، روح او به كجا مى رود؟ چگونه انسان چيزى را به ياد مى آورد و چگونه فراموش مى كند؟ چگونه فرزند، شبيه عموها و دايى هايش مى شود؟»

پس اميرالمؤمنين رو به امام حسن عليه السلام نمود و فرمود: «اى ابومحمّد! جواب او را بده».

امام حسن عليه السلام جواب او را داد. پس آن مرد گفت: «شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه تو جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشى و برپا كننده حجت او هستى» (و به اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره نمود) «و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه تو جانشين او مى باشى و برپا كننده حجت او پس از ايشان مى باشى (و به امام حسن اشاره كرد)، شهادت مى دهم كه حسين بن على عليه السلام جانشين برادرش و برپا كننده حجت او پس از او مى باشد، شهادت مى دهم كه على بن الحسين عليه السلام قيام كننده به امر حسين عليه السلام پس از او مى باشد، شهادت مى دهم به محمّد بن على عليه السلام كه او قيام كننده به امر على بن حسين عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به جعفر بن محمّد عليه السلام كه او قيام كننده به امر محمّد بن على عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به موسى عليه السلام كه او قيام كننده به امر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 199

جعفر بن محمّد مى باشد، شهادت مى دهم به على بن موسى عليه السلام كه قائم به امر

موسى بن جعفر عليه السلام است، شهادت مى دهم به محمّد بن على عليه السلام كه قيام كننده به امر على بن موسى عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به على بن محمّد عليه السلام كه قيام كننده به امر محمّد بن على عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به حسن بن على عليه السلام كه قيام كننده به امر على بن محمّد عليه السلام مى باشد و شهادت مى دهم به مردى از صلب حسن عليه السلام كه كنيه اش ذكر نمى شود و نامش نيز برده نمى شود تا هنگامى كه امرش ظاهر شود. پس زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم وجور شده و درود بر تو اى اميرالمؤمنين عليه السلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد».

سپس برخاست و رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى ابا محمّد! به دنبالش برو و ببين به كجا مى رود؟» پس امام حسن عليه السلام خارج شد. امام حسن مى فرمايد: «پايش را بيرون مسجد بر زمين گذاشت و من متوجه نشدم كه راه چه نقطه اى از زمين خداوند را در پيش گرفت. پس به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم و به او خبر دادم».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى ابامحمّد! آيا او را شناختى؟» گفتم: «خداوند، رسولش و اميرالمؤمنين عليه السلام بهتر مى دانند». اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «او خضر عليه السلام بود».[183]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 201

فصل دوم: ظهور، اسامى، اوصاف، خصلت ها و شمايل امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 203

ظهور و بشارت به ظهور امام زمان عليه السلام

1. عبداللَّه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دنيا از بين نمى رود تا اينكه مردى از اهل بيت من، زمام امور اعراب در اختيار گيرد، او هم نام من است».[184] 2. ابوسعيد خدرى مى گويد: ما مى ترسيديم كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اتّفاقى پيش بيايد؛ بنابراين از او سؤال نموديم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به درستى كه در امّت من، مهدى عليه السلام است كه ظهور مى كند و پنج يا هفت يا نُه زندگى مى كند». ابوسعيد پرسيد: «اين (5 يا 7 يا 9) چيست؟[185] فرمود: اينها سال مى باشد ... شخصى به نزد او (مهدى عليه السلام) «مى آيد و مى گويد:

«اى مهدى! چيزى به من بده، چيزى به من بده». پس امام زمان عليه السلام در دامن او به اندازه اى كه بتواند آن را بردارد، مال و پول مى ريزد.[186] 3. امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود: «اگر از دنيا باقى نمانده باشد مگر يك روز؛ خداوند مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزاند كه دنيا را از عدل و داد پر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 204

مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[187] 4. عبداللَّه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «دنيا از بين نمى رود و به پايان نمى رسد تا اينكه مردى از اهل بيت من، صاحب اختيار عرب ها مى شود و هم نام من است».[188] 5. ام سلمه مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «مهدى عليه السلام از خاندان

من و از نسل فاطمه عليها السلام است».[189] 6. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از من است، پيشانى فراخ و بينى كشيده اى دارد. زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[190] 7. ابوهريره مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شما در چه حالى خواهيد بود، هنگامى كه پسر مريم در ميان شما فرود مى آيد و امامتان نيز از شماست».[191] و[192] 8. محمّد حنفيه از پدرش امام على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 205

«مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است كه خداوند كار او را يك شبِ سامان مى دهد».[193]

امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از اهل بيت است كه خداوند كارش را يك شبِ سامان مى دهد».[194]

9. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرالزمان بر امّت من بلاى شديدى كه شديدتر از آن شنيده نشده، از جانب پادشاهان نازل مى شود، به طورى كه حتى زمين با تمام پهناورى خود، برايشان تنگ مى شود و زمين پر از ظلم و جور مى گردد كه مؤمن، پناهى پيدا نمى كند تا از ظلم و جور به آن پناه برد. در اين هنگام خداوند، مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزاند تا زمين را پر از عدل و قسط كند، همان طور كه پر از ظلم و جور بود. ساكنان زمين و آسمان از او رضايت دارند و زمين چيزى از بذر و گياهان را ذخيره نمى كند، مگر آنكه در آن زمان آن ها را مى روياند

و آسمان نيز چيزى از باران خود را ذخيره نمى كند، مگر اينكه آن را به طور مرتب و پياپى بر آنان نازل مى كند. او در ميان آنان، هفت، هشت يا نُه سال زندگى مى كند.

زنده ها آرزو مى كنند كه مرده ها نيز بودند و لطف خداوند به ساكنان زمين را مى ديدند».[195]

10. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بشارت مى دهم شما را به مهدى عليه السلام كه در امّت من پس از اختلاف بين مردم و (وقوع) زلزله هايى، برانگيخته مى شود و زمين را از عدل و داد پر مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 206

است. ساكنان زمين و آسمان از او رضايت دارند و اموال بيت المال را بين مردم به طور صحيح تقسيم مى كند».

شخصى پرسيد: «تقسيم صحيح چيست؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مساوى بين مردم؛ خداوند، قلب هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را پر از بى نيازى و عدل او مى كند، آن چنان كه مهدى عليه السلام به منادى دستور مى دهد كه ندا كند؛ منادى اين چنين مى گويد:

چه كسى به مال احتياج دارد؟ پس كسى از مردم برنمى خيزد، مگر يك نفر؛ منادى به او مى گويد: به نزد نگهبان بيت المال برو و به او بگو كه مهدى عليه السلام به تو دستور مى دهد كه مالى به من بدهى و بگو بريز و تو آن مال را جمع كن؛ او نيز اين كار را انجام مى دهد و به نزد نگهبان مى رود و دامنش را پر از مال مى كنند، ولى اين فرد ابراز پشيمانى مى كند و مى گويد: آيا من حريص ترين امّت محمّد صلى

الله عليه و آله مى باشم؟ پس آن مال را بر مى گرداند، اما مهدى عليه السلام از او نمى گيرد و مى گويد: ما چيزى را كه بخشيديم، پس نمى گيريم. پس همين وضع ادامه دارد تا هفت، هشت يا نه سال؛ سپس خيرى در زندگى پس از او نمى باشد».[196]

11. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام طاووس اهل بهشت است».[197]

12. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام مردى از نسل من است؛ صورتش مانند ستاره درخشان است».[198]

13. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت برپا نمى شود تا اينكه مردى از اهل بيت من، زمامدار شود، پيشانى فراخ و بينى كشيده اى دارد، زمين را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 207

عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پيش از آن پر از ظلم و جور شده است و دوره او هفت سال مى باشد».[199] 14. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كسى ظهور مهدى عليه السلام را انكار نمايد، بى شك به آنچه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شده، كفر ورزيده، هر كسى فرود آمدن حضرت عيسى عليه السلام را انكار كند، به درستى كه كفر ورزيده و هر كسى خروج دجال را انكار كند، به درستى كه كفر ورزيده است».[200] 15. حذيفة بن يمانى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «واى بر اين امّت از دست پادشاهان زورگو! چگونه مى كشند و مسلمانان را دور مى كنند، مگر كسى كه آشكارا از آن ها اطاعت نمايد. پس انسان مؤمن و پرهيزكار، آن ها را با زبانش منكر مى شود و با قلبش از

آن ها فرار مى كند. هنگامى كه خداوند بخواهد اسلام را دوباره عزيز و سرافراز كند، همه زورگويان سرسخت را درهم مى شكند و خداوند بر هر چه كه بخواهد، تواناست و امت را پس از فساد، اصلاح مى كند. اى حذيفه! اگر فقط يك روز از دنيا باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من زمامدارى كند و اسلام واقعى را ظاهر مى كند و خلاف وعده نمى كند و او بر انجام وعده خود تواناست».[201] 16. سعيد بن جبير در تفسير فرمايش خداوند:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ [202] «تا آنكه بر تمام اديان، پيروز شود، هر چند كه مشركان نپسندند»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 208

مى گويد: «مهدى عليه السلام از خاندان حضرت فاطمه عليها السلام مى باشد».[203] 17. عوف مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بى شك خداوند از خاندان من مردى را برمى انگيزاند كه ميان دندان هاى جلويى او فاصله است و پيشانى اى فراخ دارد. او زمين را از عدل و داد پر مى كند و مال و اموال را بذل و بخشش مى كند، آن هم چه بذل و بخششى».[204] 18. اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره مهدى عليه السلام صحبت نمود و فرمود: «او از نسل حسين عليه السلام مى باشد» و سپس شمايل ايشان را ذكر نمود. سپس فرمود: «مردى است پيشانى فراخ، بينى بلند، ... ميان دندان هاى پيشين او فاصله است، در ران راست او خالى وجود دارد».[205] 19. عبداللَّه مى گويد: هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، ايشان جوانى از بنى هاشم را ديد، چشمانش اشك بار شد و رنگ صورتش تغيير كرد. گفتم: «چه شده؟ در

صورت شما چيزى مى بينم كه از آن ناراحت مى شويم؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند، آخرت را بر دنيا براى ما ترجيح داد و به درستى كه اهل بيت من به زودى در بلا و پراكندگى و دورافتادگى دچار مى شوند، تا هنگامى كه گروهى از طرف مشرق مى آيند كه همراه آن ها پرچم هاى سياه مى باشد و طلب نيكى مى نمايند، اما به آن ها نمى دهند، پس مى جنگند و يارى نيز مى شوند و آنچه را كه مى خواهند، به دست مى آورند. اما آن را نمى پذيرند تا آن را به مردى از اهل بيت من بدهند. پس او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است. پس هر كس كه آن زمان را درك كرد، بايد به نزد آنان برود؛ اگر چه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 209

روى برف، سينه خيز برود».[206] 20. امام على بن ابى طالب عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى پيامبر! مهدى عليه السلام از ما آل محمّد صلى الله عليه و آله است يا از غيرما؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از غير ما نيست؛ بلكه از ماست. خداوند، دين را با ما به پايان مى رساند؛ همان طوركه با ما شروع نمود. با ما از فتنه ها نجات مى يابند؛ همان طوركه از شرك و كفر نجات يافتند. خداوند به وسيله ما بين قلب هاى آنان پس از دشمنى به علّت فتنه، الفت و مهربانى قرار مى دهد؛ همان طوركه خداوند بين قلب هاى آنان پس از دشمنى به علّت شرك و بت پرستى، الفت و مهربانى قرار داد.

پس از دشمنى به علّت فتنه، به وسيله ما با

يكديگر برادر مى شوند، همان طوركه پس از دشمنى به علّت شرك، برادر شدند».[207] 21. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر از دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من زمامدارى كوه هاى ديلم و قسطنطنيه را در دست بگيرد».[208] 22. ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نمود كه فرمود: «پس از من جانشينى مى باشد كه مال و ثروت عطا مى كند، آن هم چه عطا كردنى و آن را پس نمى گيرد، آن هم چه پس نگرفتنى».[209] 23. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگام نااميدى از زمانه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 210

و پيدايش فتنه ها، مردى مى آيد كه به او مهدى عليه السلام مى گويند، بخشش او گوارا است».[210] 24. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند اين دين را با على عليه السلام گشود و هنگامى كه كشته شود، دين (به وسيله نااهلان و ظالمان) فاسد مى گردد و اصلاح نمى شود تا اينكه مهدى عليه السلام آن را اصلاح كند».[211] 25. حذيفة بن يمان مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما خطبه اى خواند و براى ما آنچه را كه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد، ذكر نمود. سپس فرمود: «اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از نسل مرا كه هم نام من است، برانگيزد».

سلمان برخاست و گفت: «اى پيامبر! او از كدام فرزندت است؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او از اين فرزند من است و با دست خود امام حسين عليه

السلام را نشان داد».[212] 26. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين قطعاً پر از ظلم و جور و دشمنى مى شود، سپس مردى از اهل بيت من خروج مى نمايد تا هنگامى كه آن را از عدل و داد پر مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و دشمنى شده است».[213] 27. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام به پرنده اى اشاره مى كند، پس در همان لحظه در دستان او فرود مى آيد و گياهى تر و تازه را در قطعه اى از زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 211

مى كارد، پس در همان هنگام سبز مى شود و برگ در مى آورد».[214] 28. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چگونه نابود مى شود امتى كه من در ابتداى آن مى باشم و عيسى عليه السلام در آخر آن و مهدى عليه السلام در وسط آن مى باشد».[215] 29. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بشارت باد بر شما! و بشارت دهيد؛ به درستى كه امّت من مانند باران است كه معلوم نيست، پايان آن خير است يا آغاز آن. يا مانند باغى است كه گروهى از آن در سالى استفاده مى كنند كه شايد گروه ديگر از حيث عرض، عريض تر، از حيث عمق، عميق تر و از حيث زيبايى، زيباتر باشد. چگونه نابود مى شود امتى كه من ابتداى آن و مهدى عليه السلام وسط آن و مسيح عليه السلام انتهاى آن هستيم و اما در اين ميان، ستون جمعيت گمراه كجى است كه از من نيستند و من هم از آن ها نيستم».[216] 30. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «به زودى، خداوند گروهى را مى آورد كه آن ها را دوست مى دارد

و آن ها نيز خداوند را دوست دارند و كسى كه در ميان آن ها غريب است، زمامدارى مى كند و او مهدى عليه السلام است كه صورت او قرمز رنگ است و در موى او سرخى اى (يا سرخى توام با سفيدى) وجود دارد. او زمين را بدون سختى از عدل و داد پر مى كند، در سن كودكى از پدر و مادرش گرفته مى شود و در خاندان و وطنش عزيز مى باشد. پس در شهرهاى مسلمانان، به امن و امان زمامدارى مى كند. زمانه براى او پاك وخالص مى شود و كلام او شنيده و اطاعت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 212

مى شود و بزرگان و جوانان از او اطاعت مى كنند. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است، پس در اين هنگام، امامت او كامل مى شود و خلافت او استقرار مى يابد. خداوند، مردگان را برمى انگيزاند، پس صبح نمى كند، مگر اينكه خانه هاى خودشان را مى بينند و زمين، آباد و خالص مى شود و به مهدى خود مى نازد و به سبب او، آب در رودهاى زمين جريان مى يابد و فتنه ها و غارت ها نابود مى شوند و خير وبركت ها زياد مى گردند».[217] 31. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صاحب پرچم محمّد صلى الله عليه و آله و دولت احمدى ظهور مى كند. قيام كننده با شمشير و تغيير دهنده و راستگو در كلام است. زمين را آرام مى كند و فرائض و سنت ها را احيا مى كند».[218] 32. امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ [219] «در كتاب زبور بعد از كتاب (تورات)

نوشتيم كه زمين را به عنوان ميراث به بندگان صالح خودم مى دهم».

فرمودند: «آنان حضرت قائم عليه السلام و يارانش مى باشند».[220] 33. امام سجاد عليه السلام درباره اين آيه:

وَعَدَ اللَّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ [221] «خداوند به بندگان مؤمنى از شما وعده داده»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 213

كه فرمود: «اين آيه درباره قائم، مهدى عليه السلام نازل شده است».[222] 34. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه يعسوب الدين ظهور مى كند، مردم جمع مى شوند، همان طوركه ابرهاى پاييزى جمع مى شوند».[223] 35. امام على عليه السلام فرمود: «به زودى كسى مى آيد كه جانشين من در خاندانم است و به دستور خدا، دستور مى دهد. مرد نيرومندى كه به حكم خدا، حكم مى كند و اين پس از روزگار سخت و خشكسالى و بى ابرى و سرما كه در آن دوران، بلاها شديد، اميدها نااميد و رشوه ها گرفته مى شود، خواهد بود».[224] 36. ابى وائل مى گويد: امام على عليه السلام به امام حسين عليه السلام نگاهى انداخت و فرمود: «اين پسرم، آقا و سرور است، همان طوركه پيامبر صلى الله عليه و آله او را نامگذارى نمود و در آينده نزديك از نسل او مردى مى آيد كه هم نام پيامبرتان صلى الله عليه و آله است. او ظهور مى كند در حالى كه مردم انتظار آن را ندارند و در حالى كه حق، از بين رفته و ظلم و جور آشكار شده، قيام مى كند و اهل آسمان و ساكنان آن، براى قيام او شادمانى مى كنند.

او مردى پيشانى فراخ، بينى كشيده، ... و در طرف راست صورت او خال و بين دندان هاى پيشين او فاصله است. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه

پر از ظلم و جور بود».[225] 37. سيف بن عميره گفت: من نزد ابى جعفر منصور بودم كه به من گفت: «اى سيف بن عميره! قطعاً منادى از آسمان، نام مردى از فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 214

را ندا مى دهد».

گفتم: «اى اميرالمؤمنين! فدايت شوم، آيا تو اين را روايت مى كنى؟»

گفت: «آرى، قسم به آنكه جانم در دست اوست، با دو گوشم اين را شنيدم».

گفتم: «اى اميرالمؤمنين! اين حديث را تا به حال نشنيده بودم».

گفت: «اى سيف! اين حق است. در آن هنگام، ما اولين كسى هستيم كه آن ندا را جواب مى گوييم، چون كه مردى از پسرعموهاى ما را ندا مى دهد».

پرسيدم: «مردى از فرزندان فاطمه عليها السلام است؟»

گفت: «آرى، اى سيف! اگر اين حديث را از محمّدباقر عليه السلام نشنيده بودم، ولو تمام اهل زمين آن را نقل مى كردند، قبول نمى كردم».[226] 38. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى در شب معراج به آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و سپس به حجب النور رفتم، خداوند به من فرمود: «اى محمّد! من پروردگار تو هستم و تو بنده من هستى؛ پس فقط در برابر من خاضع باش، فقط مرا عبادت كن، فقط بر من توكل نما و فقط به من اعتماد داشته باش، چون من راضى شدم كه تو عبد، حبيب، رسول و پيامبر من باشى و برادر تو، على عليه السلام خليفه من باشد. پس او حجت من بر بندگانم و امامى براى مردم است. به وسيله على عليه السلام دوستان من از دشمنانم تشخيص داده مى شوند، به واسطه او، حزب من

از حزب شيطان شناخته مى شود، به وسيله او، دين من برپا و محكم مى شود و حدود من حفظ و احكام من نافذ مى گردد، به وسيله (و واسطه) تو و على عليه السلام و امامانى كه از فرزندان او هستند به بندگانم رحم مى كنم، به وسيله مهدى قائم عليه السلام زمين را با تسبيح، تهليل، تقديس و تمجيد من آباد مى كنم، به وسيله او زمين را از دشمنانم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 215

پاك مى گردانم و زمين را به اولياى خودم واگذار مى نمايم، به وسيله او، سخن و اوامر كافران را در مرتبه پست و پايين و سخن و اوامر خود را در مرتبه والا قرار مى دهم، به وسيله او، بندگانم را زنده مى گردانم (و به وسيله او، بندگانم را به علمم آگاه مى سازم و شهرها را آباد مى كنم) «و براى او گنج ها و ذخائر را آشكار مى كنم و او را به خواست خودم به اسرار و باطن ها آگاه مى كنم و به وسيله فرشتگانم، او را براى اجراى اوامر و جهت اعلان دين خود، يارى مى كنم كه او ولىّ بر حقّ و واقعاً بنده من است».[227] 39. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «شما را به وجود مبارك مهدى عليه السلام بشارت مى دهم.

(اين را سه مرتبه تكرار فرمود) او زمانى ظهور مى كند كه مردم با هم اختلاف پيدا مى كنند و لغزش ها زياد و شديد مى شود؛ زمين را از عدل و داد پر مى كند، زمانى كه پر از ظلم و جور شده باشد و قلوب بندگان را مملو از بندگى مى كند و عدالت را در ميان آن ها مى پراكند».[228] 40. رسول خدا صلى الله عليه

و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از اهل بيت من است و در آخرالزمان ظهور مى كند كه آسمان بركات خود را بر او نازل مى كند و زمين سبز مى شود. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[229] 41. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث طولانى فرمود: «در آن هنگام مهدى عليه السلام ظهور مى كند و او مردى از نوادگان اين شخص است. (به اميرالمؤمنين اشاره كرد) به وسيله او، دروغ نابود مى شود و دوران سگ تمام مى شود و به وسيله او ذلت بندگى از گردن هاى شماها مى شود». سپس فرمود: «من اولين اين امّت، مهدى عليه السلام وسط آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 216

و عيسى عليه السلام آخرين اين امّت است».[230] 42. امام صادق عليه السلام فرمود: «براى هر امتى، دولتى است كه انتظار آن را مى كشند و دولت ما در آخرالزمان ظاهر مى شود».[231] 43. امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه:

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ؛[232] «خداوند به كسانى كه مورد ظلم واقع شده اند، اجازه جنگيدن داده و آن ها را يارى مى كند».

فرمود: «اين در مورد قائم عليه السلام و ياران او است».[233] 44. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از ماست كه در آخرالزمان مى آيد و در هيچ امتى از امّت ها، مهدى اى عليه السلام نيست كه مردم انتظار او را بكشند، غير از مهدى ما».[234] 45. امام صادق عليه السلام فرمود: «دنيا تمام نمى شود، مگر اينكه مردى از فرزندان من ظهور كند و همانند داوود قضاوت مى كند و دليل و شاهدى براى قضاوت

نمى خواهد و حق هر كسى را به او مى دهد».[235] 46. امام زين العابدين عليه السلام در خطبه معروف خود كه در دمشق ايراد نمود، فرمود: «به درستى كه خداوند متعال به ما حلم، علم، شجاعت، سخاوت و محبت در قلوب مؤمنين را عطا فرموده و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ماست. همچنين وصى او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 217

حمزه سيدالشهداء، جعفر طيار، حسن، حسين عليه السلام و مهدى عليه السلام كه دجال را مى كشد، از ما هستند».[236] 47. امام على عليه السلام فرمود: «هفت نفر از ما هستند كه خداوند متعال همانند آن ها را در زمين نيافريده: 1- رسول خدا صلى الله عليه و آله اولين، آخرين و خاتم پيامبران است. 2- وصى ايشان كه بهترين اوصياست. 3 و 4- دو نوه ايشان كه بهترين نوادگان اند؛ يعنى حسن و حسين عليه السلام 5- حمزه سيدالشهدا، عموى ايشان 6- آنكه با ملائكه پرواز كرد؛ يعنى موسى بن جعفر 7- حضرت قائم عليه السلام».[237] 48. پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير فرمود: «اى مردم! من پيامبر هستم و على، جانشين من است. آگاه باشيد كه خاتم امامان، مهدى قائم عليه السلام از ماست. آگاه باشيد كه او ظاهر كننده دين است. آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده از ظالمان است. آگاه باشيد كه او فتح كننده قلعه ها و منهدم كننده آنهاست. آگاه باشيد كه او كشنده اهل شرك است. آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده خون اولياى خداست. آگاه باشيد كه او يارى كننده دين خداست. آگاه باشيد كه او جوينده، در درياى عميق است. آگاه باشيد كه او

همچون دريايى عميق است. آگاه باشيد كه او برگزيده خداوند است.

آگاه باشيد كه او وارث و جايگاه هر دانشى است. آگاه باشيد كه او خبردهنده از خداوند- عزّوجلّ- است. او آگاهى دهنده به ايمان خداست. آگاه باشيد كه او خردمند و درستكار است. آگاه باشيد كه او كسى است كه امر الهى به او واگذار شده.

آگاه باشيد كه او كسى است كه توسط پيشينيان به او بشارت داده شده. آگاه باشيد كه او باقى مانده حجت الهى است و حجتى بعد از او نيست. حقى نيست مگر با او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 218

و هر نورى از اوست. آگاه باشيد كه او كسى است كه مغلوب نمى شود. آگاه باشيد كه او ولى خداوند بر روى زمين، حاكم بر خلق خدا و امين سرّ و آشكار الهى است».[238] 49. امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه:

وَيَقُولُونَ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبّهِ فَقُلْ إِنَّما الْغَيْبُ للَّهِ فانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ [239] « (منكران) مى گويند: چرا نشانه اى از جنب پروردگارش بر او نمى آيد، بگو: غيب از آنِ خداست و منتظر بمانيد و من هم از منتظران هستم».

فرمود: «غيب در اين آيه، مقصود حضرت قائم عليه السلام است».[240] احاديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در بشارت به ظهور امام زمان عليه السلام و در بيان اوصاف و خصايص آن حضرت آمده، بسيار است و ما جزئى از آن ها را ذكر كرديم، چرا كه جمع آورى همه آن ها خارج از حد وسع و فرصت است و احاديثى كه در اين كتاب ذكر شده، بر اين مطلب دلالت مى كند كه: تمام رواياتى كه در

فصل اوّل درباره ائمه عليهم السلام ذكر شده، دلالت بر اين مطلب دارد كه حضرت مهدى عليه السلام، خاتم، قائم و دوازدهمين آنهاست.

همچنين مشاهده كرديد كه در باب اوّل، ابى داود اين احاديث را ابتداى كتاب" المهدى فى صحيحه"، ج 2، ص 207 آورده كه نشان دهنده اين است كه ابى داود، حضرت عليه السلام را جزء خلفاى دوازده گانه شمرده، همان هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ها بشارت داده و الّا ذكر اين احاديث در كتاب" المهدى" مناسبتى نداشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 219

امام زمان عليه السلام از اهل بيت عليهم السلام و نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام مردى از نوادگان من است كه به شيوه من مى جنگد و من، بر اساس وحى جنگيدم».[241] همچنين ايشان در حديث ديگرى فرمود: «او مردى از فرزندان من است كه به شيوه من مى جنگد، همان گونه كه من بر اساس قرآن جنگيدم».[242] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از ماست كه دين با او خاتمه مى يابد، همان گونه كه با ما آغاز شد».[243] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد كه اسم او، اسم من و شبيه من است كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[244] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت برپا نمى شود، مگر اينكه مردى از اهل بيت من به حكومت مى رسد كه نام او، شبيه نام من است و زمين را از عدل و داد پر مى كند همان طوركه پر از ظلم و جور شده

است».[245] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از عترت من است».[246] 6. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است».[247] 7. امام على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت: «آيا مهدى عليه السلام از ماست يا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 220

غير ما؟» رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «او از ماست و خداوند به وسيله او خاتمه مى دهد، همان طوركه با ما آغاز كرد، به وسيله ما، مردم از فتنه نجات مى يابند، همان طوركه از شرك نجات يافتند و به وسيله ما بعد از دشمنى، بين قلوب مردم با يكديگر، الفت ايجاد مى شود، همان طوركه بعد از دشمنى و شرك، بين قلوب آن ها الفت و مهربانى مى شود».[248]

امام زمان عليه السلام از هر حيث شبيه پيامبر صلى الله عليه و آله

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرالزمان، مردى از فرزندان من ظهور مى كند كه اسم او، همانند اسم من و كنيه او، همانند كنيه من است. او زمين را پر از عدل مى كند، همان گونه كه از ظلم پر شده است؛ او، مهدى عليه السلام است».[249] 2. امام على عليه السلام فرمود: «اگر از روزگار فقط يك روز باقى مانده باشد؛ خداوند، مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزد تا زمين را پر از عدل كند».[250] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حضرت مهدى عليه السلام از فرزندان من است هم نام من و هم كنيه من مى باشد و شبيه ترين مردم از شكل و خلق و خوى به من است. براى او غيبتى است كه امّت هاى زيادى در آن حيران و سرگردان

مى شوند، آنگاه همچون ستاره فروزان ظهور مى كند. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[251] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است. اسم او، اسم من، كنيه او، كنيه من، شكل او، شكل من و روش او، روش من است. مردم را به دين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 221

و شريعت و پروردگارم دعوت مى كند. كسى كه او را اطاعت نمايد، مرا اطاعت نموده، كسى كه از او سرپيچى نمايد، از من سرپيچى نموده، كسى كه او را در غيبتش انكار كند، مرا انكار نموده، كسى كه او را تكذيب نمايد، مراتكذيب كرده و كسى كه او را تصديق بنمايد، مرا تصديق كرده است و من از كسانى كه مرا تكذيب كنند، كسانى كه سخنان مرا در مورد او انكار كنند و از كسانى كه از راه او منحرف شوند، به خداوند شكايت مى كنم.

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ [252] «و كسانى كه ظلم كردند، خواهند فهميد كه چه كسى مغلوب شده و چه كسى پيروز گشته».[253] 5. امام على عليه السلام فرمود: «حقا كه مهدى عليه السلام شبيه ترين مردم از نظر خلقت، خلق و خوى و نيكو بودن، به رسول خداست».[254] 6. امام على عليه السلام فرمود: «نام مهدى عليه السلام، محمّد است».[255]

شمايل امام زمان عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است. چهره او همانند ستاره درخشان، رنگ او، رنگ عربى و جسم او، جسم بنى اسرائيلى 256] (همانند فرزندان بنى اسرائيل) مى باشد، ... اهل آسمان

و زمين و پرندگان آسمان به خلافت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 222

او راضى مى شوند، او بيست سال حكومت مى كند».[257]

2. از امام على عليه السلام درباره صفات امام زمان عليه السلام سؤال شد كه حضرت فرمود: «او جوانى است كه در قامت متوسط مى باشد و نور چهره اش بر سياهى محاسن و موى سرش غلبه دارد».[258]

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «... بر گونه راست و دست او، يك خال است».[259]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام على عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على عليه السلام امام امتم، بعد از من است و قائم عليه السلام از فرزندان اوست، همان كسى كه وقتى ظهور كند، زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. قسم به آن خدايى كه مرا بشارت دهنده و ترساننده مبعوث كرد؛ كسانى كه در امامت او در زمان غيبت، ثابت قدم باشند، عزيزتر از طلاى سرخ هستند».

در اين هنگام جابر برخاست و گفت: «اى رسول خدا! آيا فرزند شما به پس پرده غيبت مى رود؟» حضرت فرمود: «بلى، پروردگارم كسانى را كه ايمان آورند، حفظ مى كند و آن هايى را كه كافر شدند، نابود مى سازد. اى جابر! اين امر از كارهاى خدا و سرّى از اسرار اوست كه از بندگانش پنهان كرده است. بر تو لازم است كه از شك در آن بپرهيزى؛ چون شك در امر خداوند، كفر است».[260]،[261]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 223

2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است».[262]

امام زمان عليه السلام از نوادگان حضرت زهرا عليها السلام

1. ام سلمه گفت: حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله، حضرت مهدى عليه السلام را ياد كرد و فرمود: «بله، او حق است و از فرزندان فاطمه عليها السلام مى باشد».[263]

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «بهترين پيامبران از ماست كه او پدر توست، بهترين اوصيا از ماست كه او شوهر توست و بهترين شهدا از ماست كه او پسرعموى پدرت، حمزه است، كسى كه دو بال دارد كه با آن ها در بهشت به هر كجا كه بخواهد، پرواز

مى كند از ماست كه او پسرعموى پدرت، جعفر است، دو نواده اين امّت از ماست كه سرور جوانان بهشت هستند؛ يعنى حسن و حسين عليه السلام و آن ها فرزندان تو هستند و مهدى عليه السلام از ماست و او از فرزندان توست».

ابوايوب انصارى گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود. حضرت زهرا عليها السلام كنار ايشان آمد و مى گريست. حضرت فرمود: «اى فاطمه! از كرامات خداوند اين است كه به تو همسرى داده كه اولين مسلمان است و دانش او از ديگران بيشتر است. خداوند، اهل زمين را بررسى كرد و از ميان آن ها، مرا برگزيد، سپس مرا پيامبر قرار داد و دوباره بررسى نمود و از ميان آن ها شوهرت را برگزيد و بعد از آن، بر من وحى كرد كه او با تو ازدواج كند و او را وصى من قرار داد. اى فاطمه! بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 224

پيامبران از ماست كه او پدر توست، بهترين جانشينان از ماست كه او همسر توست، بهترين شهدا از ماست كه او، پسرعموى پدرت، حمزه است؛ كسى كه دو بال دارد كه با آن ها در بهشت به هر كجا كه بخواهد، پرواز مى كند از ماست كه او پسرعموى پدرت، جعفر است و بهترين نوادگان اين امّت و سرور جوانان بهشت از ماست كه آن ها حسن و حسين عليه السلام فرزندان تو هستند و قسم به آنكه جانم در دست اوست! مهدى اين امّت از ماست كه او از فرزندان توست».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه بيمار بود به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «قسم

به كسى كه جانم در دست اوست! قطعاً براى اين امّت، مهدى عليه السلام است و به خدا قسم! او از فرزندان توست».[264] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «به تو بشارت مى دهم كه مهدى عليه السلام از فرزندان توست».[265]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام حسن و امام حسين عليهما السلام

1. على هلالى از پدرش نقل كرده: نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى كه در آن از دنيا رفت، شرفياب شدم و فاطمه عليها السلام نيز بالاى سر ايشان بود. حضرت زهرا عليها السلام شروع به گريه كرد تا اينكه صداى گريه اش بلند شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به ايشان كرد و فرمود: «اى حبيبه من، فاطمه! از براى چه گريه مى كنى؟»

عرض كرد: «به علّت مشكلات بعد از شما».

فرمود: «اى حبيبه من! آيا نمى دانى كه خداوند متعال به زمين نظر كرد و مرا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 225

ميان آن هابرگزيد و مبعوث به رسالت كرد و دوباره نظر كرد و همسرت را برگزيد و به من وحى نمود كه تو را به ازدواج او درآورم. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت خصلت به ما داده كه به احدى قبل و بعد از ما آن را نداده است؛ من بهترين و خاتم پيامبران و محبوب ترين مخلوقات نزد خداوند و پدر تو هستم و جانشين من، بهترين و محبوب ترين جانشينان نزد خداوند و همسر توست؛ كسى كه دو بال سبز دارد كه با ملائكه در بهشت به هر كجا كه بخواهد پرواز مى كند، او پسرعموى پدرت و برادر همسر تو، جعفر است و دو نواده اين امّت؛

يعنى حسن و حسين عليه السلام كه از فرزندان تواند، از ما هستند و سرور اهل بهشت اند. قسم به كسى كه جانم در دست اوست! پدر اين دو بهتر از آنهاست و قسم به كسى كه جانم در دست اوست! مهدى اين امّت 266] از نسل اين دوست. زمانى كه دنيا هرج و مرج شود، فتنه ها آشكار و راه ها بسته شوند، مردم يكديگر را فريب دهند، هيچ بزرگى بر كوچك تر رحم نكند و هيچ كوچك ترى از بزرگتر فرمان نبرد، در اين هنگام خداوند، كسى را كه از فرزندان حسن و حسين عليه السلام است، برمى انگيزاند. كسى كه قلعه هاى گمراهى و دل هايى را كه غافل شده را فتح مى كند. او به وسيله دين، در آخرالزمان قيام مى كند، همان گونه كه من در اوّل زمان، قيام كردم، او دنيا را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است. اى فاطمه! ناراحت مباش و گريه مكن كه خداوند نسبت به تو مهربان تر از من است و اين به علّت جايگاه تو، نسبت به من است كه جايگاه تو در قلب من است. خداوند تو را به ازدواج همسرت درآورد كه او بهترين اهل بيت تو از نظر حسب، گرامى ترينشان از نظر منصب، مهربان ترين آن ها نسبت به مردم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 226

عادل ترين آن ها در عدالت و دقيق ترين آن ها در قضاوت است. از خداوند خواستم كه تو اولين كسى باشى كه از اهل بيتم به من ملحق شوى».

حضرت على عليه السلام فرمود: «فاطمه عليها السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله 75 روز بيشتر نماند و خداوند او را

به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق نمود».[267] 2. مردى از فرزندان امام حسين عليه السلام ظهور مى كند كه اگر كوه ها در مقابل او قرار بگيرند آن ها را نابود مى سازد و در آن ها راه عبور ايجاد مى كند.[268] 3. حضرت على عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: «اين پسر، آقا و سرور است، همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود و از نسل او مردى خواهد آمد كه هم نام پيامبرتان مى باشد و در خُلق و شمايل، شبيه پيامبر است. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ظلم و ستم پر شده است».[269] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود و خطاب به او فرمود: «كسى نزد من نيايد». بعد از لحظه اى امام حسين عليه السلام آمد، در حالى كه او طفل بود و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت، آنگاه ام سلمه به دنبال او وارد شد، در حالى كه حسين عليه السلام بر روى سينه آن حضرت عليه السلام بود و ايشان در حالى كه چيزى در دستش بود، گريه مى كرد و آن را مى بوسيد، فرمود: «اى ام سلمه! جبرئيل به من خبر داد كه حسين عليه السلام كشته مى شود و اين خاكى است كه در آن كشته مى شود، پس اين را نزد خود نگهدار و هرگاه تبديل به خون شد، بدان كه محبوب من كشته شده است».

ام سلمه عرض كرد: «اى رسول خدا! از خداوند بخواهيد كه اين مسئله را از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 227

دفع كند». فرمود: «چنين كردم، ولى خداوند به

من وحى فرمود كه او به درجه اى مى رسد كه احدى از مخلوقين به آن نمى رسد و براى او شيعيانى است كه شفاعت مى شوند و مهدى عليه السلام از فرزندان اوست و خوشا به حال آن كسى كه از ياران و دوستان حسين عليه السلام باشد و به خدا قسم! شيعيان او در بهشت رستگارند».[270]

امام زمان عليه السلام نُهمين امام از نسل امام حسين عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على بن ابى طالب عليه السلام پيشواى نيكان و دشمن فجّار است. هر كس او را يارى كند، يارى مى شود و هر كس او را رها نمايد، رها مى شود.

شك كننده در على عليه السلام در اسلام، شك كرده است. او بهترين خليفه بعد از من و بهترين اصحابم است. گوشت او گوشت من و خون او خون من است و او پدر دو نوه من است. ائمّه نُه گانه از نسل حسين عليه السلام مى باشند كه مهدى عليه السلام از اين امّت است».[271]

امام زمان عليه السلام نُهمين نواده امام حسين عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دنيا تمام نمى شود، مگر اينكه مردى از نسل حسين عليه السلام درباره امر اين امّت قيام مى كند كه زمين را از عدل و داد پر مى نمايد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است». پرسيدند: «اى رسول خدا! او كيست؟» فرمود: «او نُهمين امام از نسل حسين عليه السلام است».[272] 2. امام حسين عليه السلام فرمود: «ائمه دوازده گانه از ما اهل بيت عليهم السلام هستند كه اولشان على بن ابى طالب عليه السلام و آخرينشان، نُهمين فرزند من و قائم به حق است كه خداوند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 228

به وسيله او، زمين را بعد از مرگش احيا مى كند و دين حق را ظاهر مى نمايد، ولو اينكه مشركان از اين اظهار دين، ناخرسند باشند. براى او غيبتى است كه عدّه اى روى گردان مى شوند، ولى عدّه اى ديگر ديندار باقى مى مانند و مورد اذيت قرار مى گيرند و به آن ها گفته مى شود:

مَتَى هذا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ [273] «چه وقت است آن وعده اگر راست مى گوييد؟»؛

و اما

كسانى كه در زمان غيبت او، بر اذيت و تكذيب مخالفان صبر كنند، اين صبر به منزله جهاد با شمشير در كنار رسول خداوند صلى الله عليه و آله است».[274]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام سجاد عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: دختر على بن ابى طالب عليه السلام هنگامى كه متوجه كار پسر برادرش، على بن الحسين عليه السلام شد كه خود را در عبادت به زحمت مى اندازد، جابر بن عبداللَّه انصارى را خواست و به او گفت: «اى صحابى رسول خدا! ما بر شما حقى داريم و از حقوق ما بر شما اين است كه هرگاه مشاهده كرديد كه يكى از ما خود را به سختى و هلاكت مى اندازد، بر شما لازم است كه او را متذكر شويد و او رادعوت به آرامش كنيد و على بن الحسين عليه السلام كه جانشين پدرش مى باشد، به علّت اينكه در عبادت به خود سخت گرفته، بينى اش زخم شده و پيشانى و زانوان او پينه بسته است».

جابر آمد و به درب خانه على بن الحسين عليه السلام رفت و در كنار درب خانه محمّد باقر عليه السلام عدّه اى از جوانان بنى هاشم را ديد كه آنجا جمع شده بودند. جابر به او نگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 229

كرد و گفت: «اين سيما، سيماى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. تو كيستى؟»

او گفت: «من محمّد بن على بن حسين عليه السلام هستم». آنگاه جابر گريست و گفت:

«به خدا قسم! تو شكافنده به حق علم هستى، نزديك من بيا». پس ايشان نزديك جابر شد و جابر پيراهنش را گشود و دست خود رابر روى سينه او قرار داد و بوسيد

و گونه و صورت خود را بر سينه ايشان گذارد و گفت: «از جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رسانم و مرا امر كرد كه انجام دهم آنچه را كه الان انجام دادم و به من فرمود:

«اى جابر! زندگى مى كنى و مى مانى تا اينكه فرزند من كه نامش محمّد بن على كه شكافنده علم است را ملاقات كنى و تو باقى مى مانى، تا اينكه نابينا شوى و دوباره بينايى ات باز مى گردد». سپس گفت: «اى اباجعفر! اجازه ده كه به خدمت پدرت على بن الحسين عليه السلام برسم».

امام باقر عليه السلام نزد پدرش وارد شد و خبر را بيان كرد و فرمود: «پيرمردى بر درب خانه است كه ..» .. حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «پسرم او جابربن عبداللَّه است. آيا به تو گفت، آنچه را بايد مى گفت و انجام داد، آنچه را بايد انجام مى داد؟» حضرت باقر عليه السلام فرمود: «بلى». حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «او نسبت به تو قصد سوئى ندارد و تهديدى براى تو نيست».

آنگاه به جابر اجازه ورود دادند و جابر نزد ايشان وارد شد و حضرت را در ميان محرابش ديد كه عبادت، ايشان را رنجور كرده، پس حضرت برخواست و از احوال جابر جويا شد و در كنار او نشست. جابر به ايشان رو كرده و عرض نمود: «آيا اين گونه نيست كه خداوند بهشت را براى شما و دوستداران شما قرار داد و آتش را براى كسى كه با شما دشمنى كند و نسبت به شما غرض داشته باشد، آفريد. پس اين همه كوشش و تلاش در عبادت براى چيست؟ كه خود را به

زحمت انداخته ايد؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 230

حضرت فرمود: «سلام اى صحابى رسول خدا! آيا نمى دانى كه ... جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله ... هيچ گاه تهجد در طاعت را وا نگذاشت و آن قدر آن بزرگوار كه پدر و مادرم به فداى او باشد، عبادت كرد تا اينكه پاهايش ورم نمود؛ در اين هنگام، جابر به امام سجاد عليه السلام نظر كرد در حالى كه كلام امام عليه السلام او را بى نياز از مقصود خود نكرد، وى عرض نمود: «اى پسر رسول خدا! خودتان را حفظ (و مراقبت) نماييد؛ زيرا شما از گروهى مى باشيد كه به وسيله آن ها، بلا دفع مى گردد و گرفتارى ها برطرف مى شود و براى آن ها از آسمان، باران مى بارد».

پس جابر رو به حاضرين كرد و گفت: «به خدا قسم! من در ميان اولاد پيامبران، همانند على بن الحسين عليه السلام را نديدم، مگر يوسف بن يعقوب را و حال آنكه قسم به خداوند كه نسل على بن حسين عليه السلام برتر از نسل يوسف بن يعقوب هستند، چرا كه نسل على بن الحسين عليه السلام كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[275]

امام زمان عليه السلام هفتمين نواده امام باقر عليه السلام

1. زيد بن على مى گويد: من در نزد پدرم على بن حسين عليه السلام بودم كه جابربن عبداللَّه انصارى وارد شد، در بين سخنان پدرم، برادرم محمّد از اتاق بيرون آمد، جابر به او چشم دوخت، سپس به سوى او رفت و گفت: «شمايل شما همانند شمايل پيامبر صلى الله عليه و آله است. اسمت چيست؟» گفت: «محمّد». گفت: «پسر چه كسى هستى؟» فرمود:

«پسر على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام». گفت: «پس تو باقر عليه السلام هستى؟» خم شد و سر و دست او را بوسيد و گفت: «اى محمّد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام رساند». فرمود: «بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و تو اى جابر! بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 231

سلام ها باد».

به مصلاى خود بازگشت، سپس جابر رو به پدر كرد و گفت: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى جابر! وقتى باقر عليه السلام را ملاقات كردى، از من به او سلام برسان كه او هم نام من و شبيه ترين مردم به من و علم او، علم من و حكم او، حكم من است و هفت نفر از فرزندان او معصوم و ائمه نيكان هستند كه هفتمين آن ها، مهدى عليه السلام است، كسى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقامَ الصَّلَواةِ وَإِيتَآءَ الزَّكَواةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ [276] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «از ما اهل بيت عليهم السلام دوازده مُحَدّث است كه قائم عليه السلام هفتمين امام بعد از من است».

ابوبصير برخاست و گفت: «من شهادت مى دهم كه شنيدم امام باقر عليه السلام چهل سال اين كلام را مى فرمودند».[277]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام صادق عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «جانشين صالح، مهدى عليه السلام از فرزندان من كه نامش محمّد و كنيه اش ابوالقاسم است كه در آخرالزمان خروج

مى كند. به مادرش صقيل گفته مى شود (تا اينجا كه فرمود:) و او دو نام خلف و محمّد دارد كه در آخرالزمان ظهور مى كند و بر سر او ابرى است كه او را در برابر خورشيد، سايبانى است كه همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 232

جا همراه اوست. با صدايى رسا، ندا داده مى شود كه اين، مهدى عليه السلام است».[278]

امام زمان عليه السلام ششمين فرزند از فرزندان امام صادق عليه السلام

1. اسماعيل بن محمّد حميرى مى گويد: من قائل به غلو بودم و به غيبت محمّد بن حنفيه معتقد بودم و در اين اعتقاد، گمراه بودم تا اينكه خداوند به وسيله امام صادق عليه السلام بر من منّت گذارد و مرا از آتش، نجات داد و مرا به صراط مستقيم هدايت نمود و بعد از اينكه با دلايل فهميدم كه او، حجت خدا بر من است، همچنين حجت بر اهل زمانش مى باشد و او امام است كه خداوند اطاعتش را واجب كرده و همچنين پيروى از او واجب است، از ايشان سؤال كردم و گفتم: «اى پسر رسول خدا! از پدران شما اخبارى درباره غيبت روايت شده، به من خبر ده كه براى چه كسى خواهد بود؟»

فرمود: «غيبت براى ششمين فرزند من كه دوازدهمين امام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله است، واقع خواهد شد و اولين امام، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و آخرين آن ها، قائم به حقّ، حضرت بقية اللَّه عليه السلام در زمين و صاحب الزمان است. به خدا قسم! اگر در غيبت به مقدار عمر نوح باقى بماند و از دنيا نمى رود، تا اينكه ظهور كند؛ پس زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه

از ظلم و ستم پر شده است».

اسماعيل بن محمّد مى گويد: «وقتى اين مطلب را از امام صادق عليه السلام شنيدم، به دست او توبه كردم و قصيده اى گفتم كه اوّل آن، اين است:[279]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 233

فلمّا رأيت الناس فى الدين قد غوواتجعفرت باسم اللَّه فيمن تجعفروا

امام زمان عليه السلام از فرزندان امام كاظم عليه السلام

1. امام جعفر صادق عليه السلام در حديثى طولانى فرمود: «صاحب ما ظهور خواهد كرد و او از نسل و فرزندان اين مرد است (و بادست خود به موسى بن جعفر عليه السلام اشاره مى كرد) و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است و دنيا به وسيله او پاك مى شود».

امام زمان عليه السلام پنجمين فرزند امام موسى كاظم عليه السلام

1. امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «زمانى كه پنجمين فرزند از نوادگان امام هفتم به دنيا آمد، پس شما را به خدا قسم كه مواظب دين خود باشيد كه كسى دين شما را نگيرد. اى فرزندم! اين امام، غيبتى طولانى دارد، تا آنجا كه حتى كسانى كه اعتقاد به آن امام داشتند، از دين و نظر خود باز مى گردند و دست مى كشند. اين غيبت، امتحانى است كه خدا به وسيله آن، بندگان خود را مى آزمايد و اگر پدران و اجداد شما دينى صحيح تر از اين دين پيدا مى كردند، مسلماً از آن دين پيروى مى كردند».

گفتم: «اى آقاى من! پنجمين فرزند امام هفتم كيست؟» فرمود: «عقل شما كوچك تر از اين است كه اين مطلب را بفهمد و صبر شما كمتر از آن است كه اين موضوع را تحمل كند و لكن اگر زنده باشيد او را درك خواهيد كرد».[280] 2. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به همه امامان اقرار نمايد، ولى امامت حضرت مهدى عليه السلام را انكار كند و نپذيرد، همانند كسى است كه پيامبرى همه پيامبران را بپذيرد، ولى پيامبرى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را انكار كند». سؤال شد:

«مهدى عليه السلام كه از فرزندان شماست، كيست؟» ايشان فرمود:

«پنجمين فرزند از امام هفتم است كه از ميان شما غايب مى شود و بر شما حلال و جايز نمى باشد كه اسم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 234

او را ببريد».[281]

امام زمان عليه السلام چهارمين نواده امام رضا عليه السلام

1. امام رضا عليه السلام فرمود: «هر كه ورع و پرهيزكارى نداشته باشد، دين ندارد و كسى كه تقيه نكند، ايمان ندارد و گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست؛ يعنى كسى كه بيشتر به تقيه عمل كند». عرض شد: «اى فرزند رسول خدا! تا چه زمانى اين كار را انجام دهيم؟» ايشان فرمود: «تا روز ظهور و آمدن قائم عليه السلام و هر كس كه تقيه را تا قبل از ظهور قائم عليه السلام ترك كند، از ما نيست». دوباره از حضرت سؤال شد: «قائم شما اهل بيت چه كسى است؟»

فرمود: «چهارمين نواده من است و او پسر سرور كنيزان است. خدا به وسيله او، زمين را از هر ظلمى پاك مى كند و او كسى است كه مردم درباره ولادت او به شك خواهند افتاد و او قبل از ظهورش، غيبتى خواهد داشت و زمانى كه ظهور كند، زمين به نورش روشن مى شود و او به عدالت، ميان مردم عمل خواهد كرد، به گونه اى كه هيچ كس به ديگرى ظلم نخواهد كرد و او كسى است كه زمين زير پايش در نور ديده مى شود و او سايه ندارد. منادى از آسمان ندا مى دهد [به گونه اى كه تمام اهل زمين صدايش را مى شنوند و مردم را به سوى او دعوت مى كند] و مى گويد: امام زمان عليه السلام در كنار خانه خدا ظهور كرده؛ پس از او پيروى كنيد كه حق با او و در اوست

و خداوند در قرآن فرموده:

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ [282] «اگر بخواهيم نشانه اى از آسمان بر مردم مى فرستيم، به گونه اى كه براى او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 235

گردن كج كنند و خاضع شوند».[283] 2. دعبل خزائى گفت: قصيده ام را براى آقايم، على بن موسى الرضا عليه السلام خواندم و به ايشان عرض كردم: «قصيده ام چگونه بود؟» امام رضا عليه السلام به من فرمود:

«آيا نمى خواهى دو بيت ديگر به آن اضافه كنى؟» عرض كردم: «بله، اى فرزند رسول خدا!» فرمود: «و قبرى در طوس كه اى واى از آن مصيبتى كه بر صاحب آن وارد مى شود كه آن مصيبت، فشار و سختى زيادى را بر او وارد مى سازد. تا زمانى كه خداوند، قائم عليه السلام را مبعوث سازد؛ تا آنكه او غم و غصه ما را برطرف سازد».

دعبل گويد: من سپس باقى قصيده ام را براى امام عليه السلام خواندم، تا آنجا كه رسيد به اين قسمت از شعر كه:

ظهور امامى كه حتماً اتفاق خواهد افتاد*** و با نام خدا، قيام مى كند و داراى بركات است

حق و باطل را در ميان ما جدا خواهد كرد*** و بر حق، نعمت و بر باطل، لعنت جارى مى شود.

در اين هنگام، امام رضا عليه السلام گريه اى شديد كرد و فرمود: «اى دعبل! روح القدس اين را بر زبان تو جارى ساخت. آيا اين امام را مى شناسى؟» عرض كردم:

«خير، ولى فقط شنيده ام كه امامى از شما اهل بيت عليهم السلام ظهور خواهد كرد كه زمين را از عدل و داد پر خواهد نمود».

امام عليه السلام فرمود: «امام پس از من، فرزندم محمّد است،

پس از او، فرزندش على است، پس از او، فرزندش حسن است و پس از حسن، فرزندش حجة قائم عليه السلام است.

او كسى است كه در زمان غيبتش، مردم منتظر اويند و در زمان ظهورش، پيرو او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 236

هستند و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است و اما اينكه چه زمانى مى آيد؟ اين خبر دادن از وقت ظهور است [كه تعيين كننده آن دروغگو است همانا پدرم از پدرانش براى من نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَثَل قائم عليه السلام همانند زمان و وقت است كه به طور ناگهانى به سراغ شما مى آيد».[284]

امام زمان عليه السلام سومين نواده امام جواد عليه السلام

1. عبدالعظيم گفت: نزد امام جواد عليه السلام رفتم و خواستم از ايشان سؤال كنم: «آيا قائم عليه السلام حضرت مهدى مى باشد يا اينكه شخص ديگرى است؟» ولى قبل از اينكه سؤالم را بپرسم، خود حضرت شروع كرد و فرمود: «اى ابالقاسم! قائم ما اهل بيت عليهم السلام، همان مهدى عليه السلام است؛ همان كسى كه واجب است، مردم در غيبتش، منتظر او و در زمان ظهورش، فرمانبردار او باشند. او سومين نواده من است و قسم به كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوت مبعوث كرد و ما را امام قرار داد، اگر از عمر دنيا، فقط يك روز بيشتر نمانده باشد، خداوند آن قدر آن روز را طولانى مى كند تا اينكه حضرت مهدى عليه السلام در آن روز، ظهور نمايد و زمين را از عدل و داد پر كند، همان گونه كه از ظلم و ستم

پر شده است. خداوند، امورات و مقدمات ظهور او را يك شبِ فراهم مى كند، همان گونه كه در مورد موسى عليه السلام اين گونه كرد. زمانى كه موسى عليه السلام رفت تا براى خانواده اش آتشى بياورد و هنگامى كه بازگشت، نبى و رسول شده بود.

بالاترين و بهترين عمل شيعيان ما، انتظار فرج است».[285]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 237

امام زمان عليه السلام نوه امام هادى عليه السلام

1. امام هادى عليه السلام فرمود: «امام پس از من، فرزندم حسن مى باشد و پس از فرزندش، قائم عليه السلام مى باشد؛ كسى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[286]

امام زمان عليه السلام فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام

1. ابوهاشم جعفرى گفت: شنيدم كه امام هادى عليه السلام مى فرمايند: «جانشين پس از من، فرزندم حسن است. پس در رابطه با جانشين جانشينم چگونه رفتار خواهيد كرد؟» عرض كردم: «فدايت شوم! چطور؟» فرمود: «شما، او را نخواهيد ديد و برايتان جايز نيست كه اسم ايشان را بياوريد». عرض كردم: «پس چگونه ايشان را نام بريم؟» فرمود: «بگوييد حجت آل محمّد صلى الله عليه و آله».[287] 2. محمّد بن عثمان عمرى گفت: از پدرم شنيدم كه از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤالى شد و من هم نزد ايشان بودم، سؤال درباره روايتى بود كه از پدران امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است: «هر آينه زمين تا روز قيامت از حجّت خدا خالى نمى باشد و هر كس بميرد در حالى كه امام زمان عليه السلام خودش را نشناخته باشد، مرگ او همانند مرگ افراد زمان جاهليت است». امام فرمود: «اين مطلب مانند روز حقيقت و روشن است». سؤال شد: «اى فرزند رسول خدا! امام و حجت پس از شما چه كسى است؟»

فرمود: «فرزندم محمّد، او امام و حجّت بعد از من است، و هر كس بميرد و او را نشناسد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. آگاه باشيد او غيبتى دارد كه نادانان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 238

در آن دچار سرگردانى شوند و باطل جويان (اهل باطل) در آن

هلاك گردند و كسانى كه براى ظهورش، وقت معين نمايند، دروغ مى گويند. او سپس ظهور مى كند و گويا پرچم هاى سفيدى كه بالاى سر او در نجف (پشت) كوفه تكان مى خورند را مى بينم».[288] 3. احمد بن اسحاق اشعرى گفت: نزد امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم و قصد داشتم از امام پس از ايشان سؤال كنم كه امام عليه السلام ابتدا به من فرمود: «اى احمد بن اسحاق! خداى بزرگ از هنگام خلقت حضرت آدم عليه السلام زمين را از حجت خود خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى نخواهد گذاشت. حجتى كه به سبب او بلا را از زمين دفع مى كند و به سبب او باران بر زمين مى بارد و زمين، بركات خود را خارج مى سازد». عرض كردم: «يابن رسول خدا! امام و خليفه پس از شما چه كسى است؟»

امام عليه السلام با سرعت داخل خانه شد و سپس بيرون آمد در حالى كه كودكى روى دوش ايشان بود كه چهره اى بسيار نورانى و حدوداً سه ساله داشت، به من فرمود:

«اى احمد بن اسحاق! اگر بزرگى و كرامت تو در پيش خدا، در نزد ائمّه و حجج خدا نبود، پسرم را به تو نشان نمى دادم. او هم نام رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم كنيه اوست. او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است. اى احمد بن اسحاق! مثل او در ميان اين امّت، همانند خضر و ذى القرنين (در غيبت طولانى) مى باشد، او غيبتى دارد كه هيچ كسى از هلاكت در زمان غيبت نجات نمى يابد، مگر كسى كه

خدا او را در قول به امامت او ثابت قدم بدارد و او را موفق به دعا براى تعجيل فرج نمايد». عرض كردم: «اى مولاى من! آيا علامت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 239

و نشانه اى هست كه به وسيله آن، قلبم آرام گيرد». در اين هنگام، آن كودك به زبان عربى فصيح گفت: «منم بقية اللَّه بر روى زمين و منم انتقام گيرنده از دشمنان خدا، اى احمد بن اسحاق! بعد از اين (ديدار) دنبال (ديدن) من نباش». با شادمانى از نزد ايشان خارج شدم و فردا كه شد، بازگشتم و عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! شادمانى مرا با پاسخ به سؤالم بيشتر نماييد. سنتى كه از خضر و ذى القرنين در ايشان وجود دارد، كدام است؟» فرمود: «اى احمد! غيبت طولانى».

گفتم: «يابن رسول خدا! بى شك، غيبت او طولانى خواهد شد». فرمود: «بله، به خدا! آن قدر طولانى مى شود كه بيشتر قائلين به ايشان، از عقيده خود دست برمى دارند و كسى بر اين عقيده باقى نمى ماند، مگر آنكه خدا از او براى ولايت ما عهد و پيمان گرفته، ايمان در قلب او ثابت شده و خدا او را با روح (الهى خويش) يارى و تأييد كرده باشد. اى احمد بن اسحاق! اين امر از امور الهى، سرّى از اسرار الهى و غيبى از غيب هاى الهى است. پس آنچه به تو گفتم، بگير، حفظ كن و مخفى نگهدار و از شكرگزاران باش تا در فرداى قيامت در مقامات بلند بهشت، با ما باشى».[289] 4. امام رضا عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزند ابو محمّد، حسن بن على عليه السلام مى باشد».[290] 5.

محمّد بن على بن بلال مى گويد: «دو سال پيش از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام ايشان مرا از جانشين پس از خود آگاه كرد و نيز سه روز قبل از شهادتشان هم مرا از جانشين پس از خودش آگاه كرد».[291]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص240

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 240

نام پدر امام زمان عليه السلام

1. از اين باب و باب هاى ديگر اين كتاب روشن مى شود كه نبايد به روايت ابى داوود، اعتنايى كرد. ابى داوود از پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه روايت كرده: «اگر از عمر دنيا، تنها يك روز مانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانى خواهد كرد تا اينكه مردى از من (يا اهل بيت من) را مبعوث مى كند كه اسم او، همانند اسم من و اسم پدرش، همانند اسم پدر من است و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. به اين حديث نمى توان اعتنا كرد؛ زيرا اين همه اخبارى كه ما آورده ايم، دلالت دارند بر اينكه نام پدر ايشان حسن است. گنجى در كتاب" البيان" خود گفته است كه ترمذى اين حديث را آورده است، ولى اين قسمت كه (نام پدرش هم نام پدر من است) را ذكر نكرده است. احمدبن حنبل با آن همه دقت خود در نقل احاديث، اين حديث را در چند جاى سند خود ذكر كرده، ولى تنها گفته كه اسم او، همانند اسم من است و بسيارى از افراد ديگر نيز، اين حديث را به اين شكل نقل كرده اند. تنها كسى كه اين قسمت دوم را هم آورده است،

زائده از عاصم است و انسان عاقل، هيچ شكى ندارد كه اين قسمت دوم، هيچ اعتبارى ندارد، با اين همه روايت كه از طرق مختلف نقل شده است و اين قسمت دوم را ندارد.

صاحب كتاب" كشف الغمه" مى گويد: «شيعيان، اين حديث را صحيح نمى دانند؛ زيرا نام ايشان و نام پدر ايشان براى آن ها ثابت و معلوم است، ولى اهل سنت، اعتقاد دارند كه زائده (راوى حديث) كسى است كه معمولًا به احاديث اضافه مى كند و اين قسمت دوم را هم خود اوبه حديث اضافه كرده است. اين كلامى كوتاه در رابطه با سند اين حديث بود و با اين توضيحات، روشن شد كه اين قسمت دوم حديث، اعتبارى ندارد و انسان مطمئن مى شود كه زائده اى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 241

راوى حديث آن را اضافه كرده است.

احتمال ديگرى هم وجود دارد كه اين قسمت از حديث را اهل سياست و رياست به حديث اضافه كرده باشند؛ زيرا احاديث در تأسيس حكومت ها و موفق بودن سياست ها نقش بزرگى داشته اند و به همين دليل رؤساى حكومت ها، حتى دستور به جعل احاديث مى دادند تا به وسيله آن احاديث، دل هاى مردم رابه سوى حكومت خويش جلب نمايند. شاهد اين گفته ما، رفتار معاويه و شدت عمل و برخورد او با كسانى بود كه فضايل و مناقب على عليه السلام را روايت مى كردند و دادن جايزه از طرف او به كسانى كه در نكوهش على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام احاديثى را جعل مى كردند و يا در مدح عثمان و ديگر سران بنى اميه احاديثى را جعل مى نمودند و بندگان زر و سيم و

دنيايى همچون ابوهريره را براى اين كار اجير كرده بود و در ابتداى حكومت بنى عباس هم، وضع به همين گونه بود و جاعلين احاديث به امر آن ها يا براى تقرب به آن ها احاديثى را جعل كردند و سياست ها، اعمال و رفتار آن ها را با آن احاديث جعلى تأييد كردند.

از مسائلى كه عباسيون براى اينكه حكومت نامشروع خويش را بر پايه دينى استوار كرده باشند، به آن تمسك پيدا كردند، بشارت هايى بود كه در زمينه حضرت مهدى عليه السلام وارد شده بود.

با اين توضيحات بعيد نيست كه اين جمله «اسم ابيه اسم ابى» براى تقويت و تأييد حكومت محمّد بن عبداللَّه منصور عباسى كه ملقب به مهدى بوده، به اين حديث اضافه شده باشد و يا براى تأييد محمّد بن عبداللَّه بن حسن كه ملقب به نفس زكيه بوده، جعل شده باشد.

به نظر من اين احتمال، خيلى قوى است. بعضى از مورخان همانند صاحب فخرى در كتاب «آداب السلطانيه و الدول الاسلاميه» گفته اند كه عبداللَّه، در قلب و دل بعضى از مردم اين گونه القا كرده بود كه فرزند او محمّد، همان مهدى موعود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 242

است و او كسى است كه اين قسمت دوم را روايت كرده است. امام صادق عليه السلام به پدر او فرمود: «پسرش به اين چيزى كه مورد نظر اوست، نخواهد رسيد».

در هر حال، اعتبار و ارزشى براى اين قسمت از حديث وجود ندارد، خصوصاً در مقابل آن اخبار زيادى وجود دارد كه اين قسمت در آنها ذكر نشده است. البته دلايل ديگرى نيز براى اين قسمت وجود دارد، از جمله:

1. آنچه در كتاب" البيان" كنجى شافعى

ذكر شده است، احتمال دارد كه اشتباه از نويسنده باشد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده باشد: «اسم ابيه اسم ابنى؛ يعنى نام پدر او، هم نام پسر من است»؛ و مراد، امام حسن مجتبى عليه السلام باشد و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشان تعبير به فرزندم كند، بسيار زياد است و راوى اشتباه كرده است و ابنى را ابى نوشته است و حديث 4 همين باب اين احتمال را تأييد مى كند.

2. آنچه كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى بيان كرده است، اوّل اينكه: در زبان عرب شايع و معمول است كه كلمه «اب» بر جدّ بزرگ نيز اطلاق شود و در قرآن هم اين گونه اطلاق وجود دارد، مثل: مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ [292] و نيز كلام حضرت يوسف عليه السلام كه در قرآن است:

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآءِى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ [293] و نيز در كلام و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله هم اين گونه اطلاقات وجود دارد، همانند حديث معراج كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من گفتم: «اين كيست؟» او گفت: «اين فرد، پدرت ابراهيم است». پس از اين مطالب روشن شد كه لفظ «اب» بر جد و اجداد بالاتر هم اطلاق مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 243

دوم اينكه، كلمه اسم بر كنيه و بر صفت فرد هم اطلاق مى شود و حتى صفحاء و بلغاء هم اين كار را كرده اند و در احاديث هم اين گونه استعمال ها وجود دارد و حتى مسلم و بخارى از علماى اهل سنت نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را ابوتراب ناميد

و اسمى محبوب تر از اين اسم نزد او وجود نداشت. در اينجا، آن ها اسم را بر كنيه اطلاق كرده اند؛ زيرا ابوتراب كنيه است و اسم نمى باشد.

حال كه اين دو مطلب روشن شد، بدان كه پيامبر صلى الله عليه و آله دو نوه داشت، ابومحمّد حسن عليه السلام و اباعبداللَّه حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث به جاى استفاده از كنيه، از اسم استفاده كرده است و مراد ايشان از اسم، كنيه مى باشد و همچنين به جاى استفاده از كلمه جد، از كلمه «اب» استفاده كرده و مراد ايشان از اب، جد مى باشد و در واقع معنى كلام پيامبر صلى الله عليه و آله اين مى باشد كه: نام او، هم نام من است؛ يعنى محمّد و كنيه جد او، نام پدر من مى باشد؛ زيرا جد حضرت مهدى عليه السلام امام حسين عليه السلام؛ يعنى اباعبداللَّه است و نام پدر پيامبر صلى الله عليه و آله عبداللَّه است در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله با كلامى كوتاه و مختصر اين مطلب را هم رسانده اند كه حضرت حجت عليه السلام از فرزندان و نسل امام حسين عليه السلام مى باشد. پس با اين اوصاف، تمامى صفات و نشانه هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان فرموده، در حضرت مهدى عليه السلام وجود دارد و اين توضيح و بيان براى دفع شبهه از اين حديث، كافى است.

3. آنچه در كتاب" بحارالانوار" از بعضى از معاصرينِ علّامه مجلسى نقل شده كه كنيه امام حسن عسكرى عليه السلام ابومحمّد است و عبداللَّه، پدر رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هم

كنيه اش ابومحمّد است، پس دو كنيه، همانند يكديگر هستند، همان گونه كه بيان شد، كنيه داخل در اسم است.

4. آنچه بعضى از بزرگان آن را نقل كرده اند كه بهترين وجه هم همين است كه بگوييم اصل خبر و حديث اين گونه بوده است: «اسمه اسمى و اسم ابى»؛ يعنى نام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 244

او، نام من و نام پدر من است و او هم نام من و هم نام پدر من است و در اخبار بسيارى آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام سه اسم داشته اند كه يكى از آن ها عبداللَّه است كه نام پدر پيامبر صلى الله عليه و آله هم همين بوده است. از طرفى در بعضى از روايات اين گونه داريم كه «اسمه اسم ابى»؛ يعنى او هم نام پدر من است و در اين روايت مورد بحث ما، چون راوى نمى دانسته كه حضرت مهدى عليه السلام اسمى هم، به نام عبداللَّه دارد، معنى روايت را نفهميده و به همين خاطر، خودش كلمه اسم ابيه را اضافه كرده است و اگر اين گونه باشد، ديگر هيچ ايرادى بر اين خبر وارد نمى باشد؛ زيرا دانستيم كه حضرت مهدى عليه السلام سه اسم دارد.

5. بيان نموده است (همان بزرگى كه پاسخ چهارم را داده بود) كه احتمال دارد حديث اين گونه بوده باشد: «اسمه اسمى و اسم ابنه اسم ابى»؛ يعنى او هم نام من و نام فرزند او، نام پدر من است؛ زيرا در بعضى از روايات داريم كه نام يكى از فرزندان حضرت مهدى عليه السلام عبداللَّه است و يكى از كنيه هاى ايشان اباعبداللَّه است و اين روايت را كه به

اين موضوع دلالت دارد در باب اوّل، فصل دو، حديث 53 آورده ايم.

6. فاضل گران قدر، محمّد رضا امامى در كتاب" جنّات الخلود" ذكر كرده كه امام حسن عسكرى عليه السلام دو نام دارد: يكى حسن و ديگرى عبداللَّه و همچنين از علماى شيعه، صاحب كتاب" كفاية الموحدين" و در بين علماى اهل سنّت ملك العلما، قاضى شهاب الدين دولت آبادى، صاحب تفسير" بحر موّاج"،" مناقب السادات" و" هداية السعداء" و علماى ديگرى چون صاحب كتاب" نجم الثاقب" و نيز مولى معين هروى، صاحب تفسير" اسرار الفاتحه" اين مطلب را بيان كرده اند كه امام حسن عسكرى عليه السلام دو نام داشته و بنابراين ديگر جايى براى اشكال باقى نمى ماند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 245

1. مفضل بن عمر گفت: نزد مولاى خويش، امام صادق عليه السلام رفتم و از ايشان در مورد جانشين پس از خود سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: «اى مفضل! امام پس از من موسى عليه السلام مى باشد و امام منتظر عليه السلام فرزند حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى عليه السلام مى باشد».[294] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نام او، هم نام من و نام پدرش، هم نام پسر من است و او از فرزندان دختر من است».[295]

امام زمان عليه السلام فرزند سرور كنيزان

1. امام على عليه السلام در خطبه اى پس از جنگ نهروان فرمود: «اين يك امر الهى است كه فرامى رسد. پس اى فرزند بهترين كنيزان! تا كى منتظر هستى؟ بشارت باد تو را به پيروزى نزديكى كه از جانب خداى رحيم واقع مى شود، پدر و مادرم فداى عدّه كمى كه در زمين ناشناخته و گمنام هستند».[296] 2. حكم بن

عبدالرحيم القصير گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «آيا منظور اميرالمؤمنين عليه السلام از سرور كنيزان، فاطمه عليها السلام است؟» فرمود: «فاطمه عليها السلام سرور زنان آزاده است [نه كنيز]».[297] 3. حرث بن شرب گفت: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بوديم زمانى كه فرزندش امام حسن عليه السلام به سوى ايشان آمد و فرمود: «اى فرزند رسول خدا! خوش آمدى». سپس فرزندش امام حسين عليه السلام به سوى ايشان آمد كه امام فرمود: «پدر و مادرم فدايت باد اى پدر پسر سرور كنيزان!» شخصى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «چرا به حسن عليه السلام اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 246

گونه و به حسين عليه السلام آن گونه؟ و پسر سرور كنيزان كيست؟»

فرمود: «او آن گم گشته، دور شده و رانده شده (م ح م د) پسر حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين است» و با بردن نام حسين عليه السلام دست خويش را بر سر حسين عليه السلام نهاده و فرمود: «اين».[298]

سه اسم محمّد، على و حسن پشت سرهم آيند چهارمين آن ها، قائم عليه السلام است

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه چهار اسم از ائمه كه از فرزندان من هستند، پشت سر هم آمدند كه محمّد، على و حسن باشند، چهارمين آن ها، قائم منتظر عليه السلام است».[299]

امام زمان عليه السلام آخرين و دوازدهمين امام

1. ابوخالد كابلى گفت: نزد امام سجاد عليه السلام رفتم و به ايشان عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! ما را آگاه كن از كسانى كه خداوند اطاعت و دوست داشتن آن ها را بر ما واجب دانسته و اقتدا نمودن به آن ها را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مردم لازم كرده است».

فرمود: «اى كابلى! همانا اولى الامرى كه خداوند، آن ها را امام مردم قرار داده و اطاعت آن ها را بر شما واجب كرده، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و سپس حسن عليه السلام و بعد حسين عليه السلام، فرزندان على عليه السلام مى باشند و سپس اين امر به ما رسيد».

امام عليه السلام در ادامه سكوت نمود. به ايشان عرض كردم: «روايت شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «زمين از حجت خدا بر بندگانش خالى نمى ماند. پس امام و حجت بعد از شما چه كسى است؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 247

فرمود: «فرزندم محمّد عليه السلام كه نام او در تورات، باقر است كه او علم را مى شكافد، چه شكافتنى! و او امام و حجت پس از من است و پس از او، فرزندش جعفر عليه السلام است كه نام او در ميان آسمانيان، صادق است».

عرض كردم: «چگونه تنها نام ايشان صادق شد، در حالى كه همه شما صادق هستيد؟»

فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه فرزندم جعفربن

محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام به دنيا آمد، نام او را صادق بگذاريد؛ زيرا يكى ديگر از نوادگان باقر عليه السلام كه نام او هم جعفر است، ادعاى امامت مى كند، در حالى كه به خدا دروغ مى بندد. او در نزد خدا، جعفر كذّاب و دروغگوست؛ ادعا كننده چيزى است كه شايستگى آن را ندارد، او مخالف پدرش است، به برادرش حسادت مى ورزد و او كسى است كه مى خواهد در زمان غيبت ولىّ خدا، سرّ خدا را كشف كند».

سپس امام سجاد عليه السلام گريه شديدى نمود و فرمود: «گويى الان، جعفر كذاب را مى بينم كه طاغوت زمان خود را وادار به تفتيش امر ولىّ خدا كه غائب و در حفظ خدا مى باشد، نموده و او در خانه پدرش، مسؤول و موكّل شده به خاطر جهلى كه بر ولات او دارد و اگر به او دسترسى يابد حريص بر قتل او مى باشد، براستى او به ميراث برادرش چشم طمع دارد و مى خواهد كه آن را به ناحق بگيرد».

عرض كردم: «آيا اين واقعه روى خواهد داد؟» فرمود: «بله، به خدا. اين مطلب در كتاب و صحيفه اى كه نزد ماست، نوشته شده و در آن، سختى هايى كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما وارد مى آيد، نوشته شده است».

عرض كردم: «پس از آن، چه مى شود؟» فرمود: «سپس غيبت ولىّ خدا و دوازدهمين وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله ادامه خواهد داشت. اى اباخالد! اهل زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 248

غيبت كه قائل به امامت ايشان هستند و منتظر ظهور او مى باشند، برترين مردم هستند؛ زيرا

خدا به آن ها فهم و عقلى داده كه غيبت براى آن ها همچون مشاهده شده است و آن ها همچون مجاهدين در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشند، آن ها واقعاً مخلص اند و به راستى كه شيعيان ما هستند. آن ها مردم را در خفا و آشكار به دين خدا دعوت مى كنند و انتظار فرج از بزرگ ترين اعمال است».[300]

امام زمان عليه السلام زمين را از عدل و داد پر مى كند همان طور كه پر از ظلم شده است

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خدا آن قدر آن روز را طولانى خواهد كرد كه مردى از فرزندان من ظهور كند و زمين را از عدل و داد پر نمايد، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است».[301] 2. اصبغ بن نباته گفت: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدم، در حالى كه ايشان مشغول فكر كردن بود. عرض كردم: «آيا شما به اين دنيا، تمايل و رغبتى داريد؟» فرمود: «به خدا قسم! هرگز، حتى يك روز به دنيا رغبت و ميل پيدا نكردم، ولى من در مورد يازدهمين نواده ام فكر كردم، او مهدى عليه السلام است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است. او غيبتى دارد كه گروهى در آن گمراه مى شوند و گروهى هدايت مى گردند».[302] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى از فرزندان من است كه غيبتى دارد و زمانى ظهور خواهد كرد كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است».[303]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 249

دو غيبت امام زمان عليه السلام

1. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «براى قائم عليه السلام دو غيبت وجود دارد كه يكى طولانى و ديگرى كوتاه است. در غيبت اوّل، جاى حضرت را، شيعيان خاص ايشان مى دانند و در غيبت ديگر، مكان آن حضرت را به جز تعداد خاصى از پيروان آن حضرت نمى دانند».[304] 2. امام على عليه السلام درباره آيه شريفه وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً فى عَقِبِهِ لَعَلّهُمْ يرْجِعُونَ [305] فرمود: «اين آيه شريفه

درباره ما نازل شده و امامت را در نسل حسين عليه السلام تا روز قيامت قرار داده و براى قائم ما عليه السلام دو غيبت است كه يكى از آن ها از ديگرى طولانى تر است؛ پس بر امامت او پابرجا نمى ماند؛ مگر كسى كه يقين قوى و معرفت و شناخت صحيح داشته باشد».[306] 3. ابابصير گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «امام باقر عليه السلام مى فرمود:

«حضرت قائم عليه السلام دو غيبت دارد كه يكى از آن ها از ديگرى طولانى تر است»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بله، اين گونه است و اين صورت نمى گيرد؛ مگر پس از ظهور سفيانى و شدت بلا بر مردم و قتل و كشتارى كه مردم از آن، پناه به حرم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى برند».[307] 4. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت وجود دارد كه در يكى از آن ها از غيبت باز مى گردد و در غيبت ديگر، كسى نمى داند او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 250

كجاست. او در مراسم مردم حاضر مى شود و او آن ها را مى بيند، ولى مردم، او را نمى بينند».[308] 5. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام دو غيبت دارد كه يكى از آن ها آن قدر طولانى مى شود كه بعضى از آن ها مى گويند، او مرده است و هيچ كس از مكان ايشان مطلع نمى شود».[309]

غيبت طولانى و ظهور با اجازه خداوند

1. سعده گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بوديم كه پيرمردى قد خميده كه به عصايش تكيه داده بود، وارد شد و به امام عليه السلام سلام كرد، جواب شنيد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! دست خويش را به

من بده تا ببوسم». امام دست خويش را جلو آورد و او دست امام را بوسيد و گريه كرد. امام عليه السلام فرمود: «چه چيز تو را به گريه درآورده است؟»

گفت: «فدايت شوم، اى فرزند رسول خدا! صد سال است كه منتظر قائم شما هستم. با خود مى گفتم اين ماه مى آيد، اين سال مى آيد تا اينكه سنّم بالا رفت و استخوان هايم سست شد و مرگم نزديك گرديد و درباره شما چيزهايى مى بينم كه دوست ندارم. مى بينم شما را مى كشند و دشمن شما را مى بينم كه قدرتمند شده و بر امور مسلمين مسلط گشته است. پس چگونه گريه نكنم؟»

امام صادق عليه السلام نيز گريست و سپس فرمود: «اى پيرمرد! اگر تا زمان ظهور قائم عليه السلام عمر كردى، پس با ما در درجات عاليه خواهى بود و اگر مرگ تو فرا رسيد، در روز قيامت با ثقل پيامبر صلى الله عليه و آله خواهى بود و ثقل پيامبر صلى الله عليه و آله ما هستيم كه ايشان فرموده: «دو چيز سنگين در ميان شما باقى مى گذارم تا گمراه نشويد، كتاب خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 251

و اهل بيتم».

پيرمرد گفت: «از شنيدن اين خبر خيلى خوشحال شدم». امام فرمود: «اى پيرمرد! بدان كه قائمِ ما عليه السلام از صلب حسن است، حسن از صلب على، على از صلب محمّد، محمّد از صلب على، على از صلب پسر من است (و با دست خويش به امام كاظم عليه السلام اشاره كرد) و اين فرزند از صلب من است و ما دوازده اماميم كه همگى معصوم و پاك هستيم».

پيرمرد گفت: «اى آقاى من! آيا بعضى از شما

از بعضى ديگر برتر هستيد؟» امام عليه السلام فرمود: «خير، ما در فضل و برترى با هم برابر هستيم؛ ولى بعضى از ما از بعضى ديگر عالم تر هستيم. اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند به قدرى آن روز را طولانى خواهد كرد كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور كند و شيعيان ما در زمان غيبت او به حيرت و بلا دچار مى شوند و در اين موقع است كه خداوند مخلصين را بر هدايت خويش ثابت قدم مى كند. خدايا آن ها را يارى نما».[310] 2. محمّد بن حسن گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام نام قائم عليه السلام را برد و فرمود: «بدانيد كه او غايب خواهد شد تا آنجا كه جاهلين مى گويند، در آل محمّد صلى الله عليه و آله از طرف خدا حجتى وجود ندارد».[311] 3. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قائم ما عليه السلام غيبتى دارد كه زمان آن طولانى است.

گويى شيعيان در آن زمان، همچون چارپايى كه به دنبال چراگاه، سرگردان مى گردد، مى باشند و آن را نمى يابند. آگاه باشيد كه هر كس در آن زمان، بر دين خود پابرجا باشد و به علّت طولانى بودن غيبت، قسىّ القلب نشود، در روز قيامت هم رتبه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 252

و هم درجه با من خواهد بود. زمانى كه قائم ما عليه السلام ظهور كند، بيعت هيچ كس بر گردن او نيست و به همين دليل ولادتش مخفيانه بوده و غايب شده است».[312] 4. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «برادران يوسف از نوادگان و فرزندان پيامبران بودند و يوسف را فروختند، در حالى كه برادران او بودند

و آن ها يوسف را نشناختند تا زمانى كه او به آن ها گفت: من يوسف هستم. مردم و اين امّت، منكر نمى شوند كه خداوند زمانى خواسته باشد كه حجتش مخفى باشد. در آن زمان يوسف در مصر بود و بين او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خدا مى خواست كه يوسف شناخته شود، قادر بود؛ همان گونه هنگامى كه بشارت زنده بودن يوسف به يعقوب داده شد، به خدا قسم كه يعقوب و فرزندانش آن راه را نُه روزه رفتند تا به يوسف رسيدند و مردم منكر اين واقعيت نمى شوند كه خداوند همان كارى را كه با يوسف نمود، كه برادرانش هم او را نمى شناختند، همان كار را با حجت خويش انجام دهد و حجت خدا در بازارها رفت و آمد كند، ولى مردم او را نشناسند تا آنكه خدا به او اجازه دهد كه خود را به مردم معرفى كند، همان طوركه به يوسف اجازه داده شد و يوسف به برادران خود گفت: آيا دانستيد كه با يوسف و برادرش بنيامين در زمانى كه جاهل بوديد، چه كرديد؟ آن ها گفتند: آيا تو يوسف هستى؟ گفت: من يوسف هستم و اين هم برادرم است».[313] 5. امّ هانى گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «معنى و تفسير اين آيه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنّسِ 314] چيست؟» امام عليه السلام فرمود: «اى ام هانى! مراد امامى است كه از مردم غايب مى شود و مردم از علم او محروم مى شوند و سپس چون ستاره اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 253

فروزان ظاهر مى شود، اگر آن زمان بودى، چشمت روشن باد».

در كتاب «ينابيع المودّة» از امام باقر عليه السلام

روايت شده: «خنّس امامى است كه ...

غايب مى شود و پس از آن، چون ستاره اى فروزان ظهور مى كند».

در «كمال الدين» اين روايت از ام هانى اين گونه نقل شده است: نزد مولاى خويش امام باقر عليه السلام رفتم و عرض كردم: «آيه اى از كتاب خدا به قلبم وارد شده كه خواب را از چشمانم ربوده است و مرا به خود مشغول كرده است». فرمود: «اى ام هانى! سؤالى دارى!» عرض كردم: «درباره اين آيه شريفه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنّسِ الْجَوارِ الْكُنّسِ 315] امام فرمود: «خوب سؤالى كردى. اى ام هانى! اين مولودى است كه در آخرالزمان مى آيد و او مهدى اهل بيت عليهم السلام است كه براى او سرگردانى و غيبتى است كه در آن غيبت، گروهى هدايت و گروهى گمراه مى شوند؛ پس خوشا حال تو اگر او را درك كنى و خوشا به حال كسى كه او را درك كند».[316] 6. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مردم امام خويش را از دست مى دهند؛ ولى امام در موسم ها شاهد و ناظر است و آنان را مى بيند، ولى آن ها او را نمى بينند».[317] 7. امام صادق عليه السلام فرمود: «صاحب الامر عليه السلام غيبتى دارند كه هر كس در زمان غيبت بخواهد دين خود را حفظ نمايد، همانند كسى است كه بخواهد خارهاى چوبى را با دست بكند. پس چه كسى طاقت دارد كه با دست، خارهاى چوب را بكند؟[318] 8. عبداللَّه بن عامر بن سعد اشعرى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «از شهرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 254

بپرهيزيد. به خدا قسم! امام شما سال هايى غايب خواهد شد و در غيبت باقى خواهد ماند تا آنجا

كه گفته مى شود، او مرده و از بين رفته است و در كجا زندگى مى كند؟ چشم هاى مؤمنين براى او گريان خواهد شد و گرفتار خواهند شد، همان گونه كه كشتى در امواج دريا گرفتار مى شود و نجات نمى يابد؛ مگر كسى كه خدا از اوعهد گرفته و ايمان در قلب او ثابت باشد و خدا او را تأييد كند. شما دوازده پرچم را خواهيد ديد كه نمى دانيد كدام پرچم از چه كسى است و حق كدام است؟» من گريستم، امام عليه السلام فرمود: «براى چه گريه مى كنى؟»

عرض كردم: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه نمى دانيم كدام پرچم حق است، پس ما چه كنيم؟» امام عليه السلام نگاهى به خورشيد انداخت و فرمود: «اى عبداللَّه! اين خورشيد را مى بينى؟» عرض كردم: «بله». فرمود: «به خدا! امر ما از اين خورشيد واضح تر است».[319] 9. سدير صيرفى گفت: من، ابوبصير و مفضل بن عمر نزد امام صادق عليه السلام رفتيم و ديديم ايشان روى خاك نشسته و عبايى بر روى دوش خود انداخته است و همانند كسى كه فرزندش مرده است و جگرش سوخته است، مى گريد و اندوه و حزن از چهره ايشان نمايان است و اشكش سرازير است.

گفتم: «اى آقاى من! زمين برايم تنگ شده و راحتى قلبم از بين رفته و مصيبت ها فراوان شده و مصيبتِ از ميان رفتن يكى پس از ديگرى سنگين است و اشك از چشم سرازير است و خون دلم از سينه ام بيرون مى آيد».

سدير گفت: عقل هاى ما از اين سخنان امام عليه السلام سرگردان و قلوب ما بسيار اندوهناك شده بود و گمان كرديم كه امام براى اتفاق ناگوارى اين گونه زارى مى كنند.

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 255

گفتيم: «اى فرزند بهترين مخلوقات! به چه دليل چشمان شما گريان است؟

و چه چيز باعث به وجود آمدن اين حالت در شما شده است؟»

امام عليه السلام آهى كشيد و فرمود: «امروز صبح به كتاب جفر نگاه كردم (كتابى كه همه علوم در آن مى باشد و تا روز قيامت خواهد بود) خدا اين كتاب را به محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان او اختصاص داده است. در آن كتاب، درباره زمان تولد و غيبت امام غايب عليه السلام و طول عمرش و گرفتارى مؤمنين در آن زمان و ايجاد شك و شبهه در دل آن ها، به علّت طولانى شدن غيبت و بازگشت بسيارى از آن ها از دينشان و برداشتن اسلام از گردنشان كه خداى بزرگ فرمود:

وَكُلّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ [320] «اعمال هر انسانى را به گردنش آويختيم»؛

يعنى «ولايت» تأمل كردم».

بعد از اين سخنان اندوه مرا فرا گرفت. عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! بعضى از آنچه مى دانى، به ما بگو و به فضل و كرم خود، ما را نيز شريك گردان».

فرمود: «خداوند بزرگ براى قائم ما عليه السلام سه ويژگى قرار داده كه براى سه پيامبر هم آن ها را قرار داده بود: زمان و مكان تولد او را همانند زمان و مكان تولد موسى عليه السلام قرار داد، غيبت او را همچون غيبت عيسى قرار داد و طولانى بودن غيبت او را همچون طولانى بودن عمر حضرت نوح عليه السلام است.

اما درباره مكان و زمان تولد موسى عليه السلام: چون فرعون اطلاع يافت كه از بين رفتن حكومتش به دست اوست، كاهنان را جمع كرد و كاهنان نسب

موسى را به او گفتند و اينكه او فردى از بنى اسرائيل است و به همين دليل فرعون بيست هزار و اندى را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 256

كشت، ولى موفق به قتل موسى عليه السلام نشد؛ زيرا خداوند او را حفظ كرده بود.

همين طور بنى عباس و بنى اميه زمانى كه مطّلع شدند كه از بين رفتن حكومت آن ها به دست قائم عليه السلام است، دشمن ما شدند و براى قتل و از بين بردن نسل خاندان محمّد صلى الله عليه و آله شمشير كشيدند؛ تا اينكه بتوانند قائم عليه السلام را بكشند، ولى خدا نخواست كه هيچ كس از ظالمان از امر او آگاه شوند.

اما درباره غيبت موسى عليه السلام: يهود و نصارى همگى گمان كردند كه او مرده است، ولى خداى بزرگ فرمود:

وَما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبّهَ لَهُمْ [321] «او نه كشته شد و نه به صليب كشيده شد؛ بلكه براى يهود اشتباه به وجود آمد».

غيبت حضرت قائم عليه السلام هم، همين گونه است؛ زيرا مردم به علّت طولانى شدن آن، منكر غيبت مى شوند و در اين هنگام، بعضى مى گويند، او اصلًا متولّد نشده است، بعضى مى گويند او متولّد شده و فوت كرده است، بعضى كافر شده، مى گويند امام يازدهم عقيم بوده است، بعضى هم قائل به سيزده امام و بيشتر مى شوند و بعضى مى گويند، روح او در جسم ديگران قرار گرفته است.

امّا طولانى شدن عمر نوح عليه السلام: زمانى كه مى خواست عقوبت از آسمان بر قومش نازل شود، خداوند، جبرئيل را به سوى نوح عليه السلام فرستاد و فرمود كه خداوند مى فرمايد: اينها خلايق و بندگان من هستند و من آن ها

را عذاب نمى كنم؛ مگر پس از اينكه تو دعوت خود را دوباره تأكيد و تكرار نمايى، پس دوباره براى دعوت قوم خويش تلاش كن و اين هسته را بگير و بكار و هرگاه كه بزرگ شد و ثمر داد، براى تو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 257

خلاص و راحتى خواهد بود و مؤمنين را هم به اين مطلب بشارت ده.

آنگاه كه آن هسته و دانه بزرگ شد و ميوه داد، پس از زمانى طولانى، خداوند دوباره به او دستور داد كه هسته هاى ميوه هاى آن درخت را دوباره بكارد و دوباره قوم خود رابه سوى خدا بخوان.

موسى عليه السلام قوم خود را از اين مطلب آگاه كرد كه دوباره بايد صبر كنند و در اين هنگام سيصد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند، از ايمان خود دست برداشتند و گفتند: اگر حرف هاى نوح عليه السلام درست بود، نبايد در وعده الهى خلاف واقع مى شد.

پس از اين، تا هفت بار، از جانب خداوند دستور آمد كه دوباره هسته ها را بكار تا رشد كنند و تبديل به درخت شوند و از كسانى كه ايمان آورده بودند، گروه گروه از ايمان خود باز مى گشتند تا آنجا كه هفتصد و اندى نفر از ايمان خود بازگشتند و در اين هنگام خداوند وحى كرد: الان ديگر، پس از شب تاريك، صبح شده و پاكى و ناپاكى، خالص و جدا شده، چون هر كس كه باطن ناپاكى داشت، از ايمان خود دست برداشت و اگر من در همان ابتدا كفار را هلاك مى كردم و آن ها را كه به تو ايمان آورده بودند، باقى مى گذاشتم و هلاك نمى كردم، در

اين صورت وعده من به مؤمنان خالص قوم تو صادق نبود كه به آن ها وعده داده بودم به ريسمان نبوت تو چنگ بزنند تا من آن ها را خليفه بر روى زمين گردانم و ترس آن ها را به امن تبديل كنم و چگونه مى توانستم آن ها را خليفه در روى زمين قرار دهم و ترس و اضطراب آن ها را به امن تبديل كنم، در حاليكه مى دانستم عدّه اى از آن ها باطن ناپاكى دارند و به ظاهر ايمان آورده اند، ولى منافق مى باشند و هرگاه كه مؤمنين را خليفه بر روى زمين مى كردم، آنگاه آن ها دشمنى خود را با مؤمنين واقعى آشكار كرده و با آنان بر سر طلب رياست به جنگ مى پرداختند و در اين صورت، ديگر آن امنيتى كه وعده آن را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 258

به مؤمنين داده بودم، تحقق پيدا نمى كرد. پس حال، به دستور ما كِشتى را بساز!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام نيز اين گونه است؛ زيرا غيبت او آن قدر طولانى مى شود كه پاكى ها از ناپاكى ها جدا مى شوند و هر كس از شيعيان كه باطن پليد و ناپاك دارند و منافق مى باشند، از ايمان ظاهرى خود دست برمى دارند». مفضل گفت: «ناصبى ها گمان مى كردند كه اين آيه در مورد ابوبكر، عمر، عثمان و حضرت على عليه السلام نازل شده است».

امام عليه السلام فرمود: «خداوند، قلوب و دل هاى آن ها را هدايت نمى كند! چگونه اين آيه درباره آن زمان باشد، در حالى كه بسيارى از فتنه ها و جنگ ها در زمان آن ها وجود داشته است [در حالى كه در آيه، صحبت از امنيت است اما اينكه خداوند، عمر بنده صالح خويش؛ يعنى حضرت خضر

عليه السلام را طولانى كرد، نه به علّت نبوّت او، نه كتاب او، نه شريعت او، نه امامت و پيشوايى او و نه طاعت او بوده؛ بلكه خداوند بزرگ، چون مى دانست عمر حضرت مهدى عليه السلام طولانى است و به علّت همين طولانى بودن، عدّه اى منكر اين طول عمر مى شوند، خداوند عمر اين بنده صالح خويش را طولانى كرد تا به وسيله طول عمر او، بر طول عمر حضرت قائم عليه السلام استدلال شود و دليل و حجت مخالفان از بين برود و ديگر مردم، در مقابل خدا حجّتى براى عدم ايمان به حضرت قائم عليه السلام نداشته باشند».[322] 10. على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «صاحب الامر عليه السلام از فرزندان من است، او كسى است كه در مورد او گفته مى شود كه مرده و نابود شده است».[323] 11. مظفر علوى گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «قائم ما عليه السلام غيبتى دارد كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 259

مدّت آن طولانى است». عرض كردم: «اين غيبت، به چه سبب است؟» فرمود:

«خداوند بلند مرتبه، خواسته كه سنن و روش انبياى گذشته اجرا شود و خداوند مى فرمايد:»

لَتَرْكَبُنّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ [324] «شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد»؛

يعنى از سنتى از سنت هاى گذشتگان، به سنّتى ديگر منتقل مى شويد».[325] 12. امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند به وسيله كوفه بر ساير شهرها و با مؤمنين كوفه بر مؤمنين ديگر شهرها و به وسيله شهر قم بر ساير شهرها و به وسيله اهل قم بر همه مردم مشرق و مغرب زمين از جن و انس، احتجاج كرده و خداوند مردم قم را

مستضعف قرار نداده؛ بلكه آن ها را كمك و يارى نموده است. دين و اهل دين، عجين در قم اند و اگر اين گونه نبود و همه مردم به سوى قم مى رفتند، قم خراب مى شد و اهلش اهل باطل مى شدند.

زمانى خواهد رسيد كه قم و اهل آن بر همه خلايق حجت مى شوند و آن در زمان غيبت قائم ما عليه السلام و ظهور او مى باشد و اگر اين طور نبود، زمين، اهل خود را فرو مى برد؛ ملائكه بلاها را از قم واهل قم دور مى كنند و هيچ ستمگرى قصد قم را نمى كند، مگر اينكه خداوند او را درهم مى شكند و او را به مصيبت و يا دشمنى مشغول مى كند و خداوند ياد قم را از ذهن جبّاران، پاك مى كند، همان طوركه آن ها، خدا را فراموش كرده اند».[326]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 260

علّت غيبت امام زمان عليه السلام 327]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 263

1. عبداللَّه بن فضل هاشمى گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام حتماً غيبتى خواهد داشت كه اهل هر باطلى در آن به شك خواهند افتاد». عرض كردم:

«جانم به فدايت! اين غيبت براى چيست؟» فرمود: «براى امرى كه به ما اجازه داده نشده كه آن را بيان كنيم». عرض كردم: «پس حكمت غيبت ايشان را بفرماييد».

فرمود: «حكمت اين كار، تنها پس از ظهور ايشان روشن خواهد شد، همان گونه كه حكمت كارهاى خضر عليه السلام پس از جدايى اش از حضرت موسى عليه السلام روشن شد. اى پسر فضل! اين امرى از امور الهى و سرّى از اسرار الهى و امرى غيبى از جانب خداوند است و چون ما مى دانيم كه خداى بزرگ، حكيم است، تصديق مى كنيم كه

افعال و اقوالش همگى از روى حكمت مى باشند، اگر چه علّت آن، براى ما معلوم نباشد».[328] 2. امام زمان عليه السلام مى فرمايد: «اما درباره غيبت، بايد بگويم كه خداوند مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 264

يا أَيهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ [329] «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى كه اگر جوابش براى شما روشن شود، ناراحت مى شويد، سؤال نكنيد»؛

و اين غيبت براى هيچ كدام از پدران من وجود نداشته است من در آن هنگام كه ظهور كنم، بيعت هيچ كدام از طاغوت ها بر گردنم نمى باشد و همان گونه كه مردم از خورشيد پشت ابر بهره مى برند، در هنگام غيبتم از من بهره مى برند و من بى شك، امان براى اهل زمينم، همان طوركه ستارگان، امان براى اهل آسمان اند و سؤال هاى بيهوده نپرسيد و براى فهميدن بيش از حد، خود را به زحمت نيندازيد و براى فرج، بسيار دعا كنيد كه فرج و گشايش گرفتارى هاى شما در آن است. سلام بر تو اى اسحاق بن يعقوب كلينى و بر آن ها كه هدايت شدند».[330]

چگونگى بهره بردن از امام زمان غايب عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «به خداوند قسم! آرى، زمين از كسى كه در راه خدا قيام كند، خالى نمى ماند، چه ظاهر و آشكار باشد و چه گمنام و در حال ترس؛ براى اينكه حجت هاى خداوند و بيّنات و نشانه هاى او، باطل و منهدم نشوند و اين ها چه تعدادند و (آن ها) كجا مى باشند؟ به خدا قسم، اين ها از لحاظ تعداد، كمترند و در نزد خداوند، جايگاه بزرگ ترى دارند. خداوند، حجت ها و بيّناتش را با آنان محافظت مى كند. تا آن حجت و بيّنات را در ديدگان امثال خود

قرار دهند و در قلب هاى امثال خود بكارند. علم به آنان روى مى كند، با حقيقت بصر و با ارواح اليقين مباشرت مى كنند و آنچه را كه ستمكاران آن را دشوار كرده اند، آسان مى كنند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 265

و با آنچه جاهلان از آن مى ترسند، الفت مى گيرند؛ و با بدن هايى زندگى مى كنند كه روحشان به آسمان تعلّق دارد. آنان جانشينان خداوند در زمين هستند و دعوت كنندگان به دين خداوند مى باشند. آه، آه، از شوق ديدار آنان».[331] 2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از ما اهل بيت عليهم السلام است. كسى كه با چراغ نوردهنده در دنيا به راه مى افتد و به روش نيكان عمل مى كند تا بند را بگشايد و اسير را از آن آزاد نمايد و جمعيت گمراه را پراكنده كند و پراكندگى حق را گرد هم آورد. در پنهانى و مخفى بودنِ از مردم كسانى كه جوينده، اثر و نشانه او هستند ايشان را نمى يابد، اگر چه در پى او نظر كند».[332] 3. سليمان گفت: امام صادق عليه السلام فرمود كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «ما امامانِ مسلمانان مى باشيم، حجت هاى خداوند بر جهانيان، سروران مؤمنين، رهبران پيشانى سپيدها (شيعيان) مى باشيم، مولاهاى مسلمانان و امان براى اهل زمين هستيم؛ همان طور كه ستارگان، امان براى اهل آسمان هستند و براى ما، آسمان نگه داشته شده تا بر زمين نيفتد و براى ما باران نازل مى شود و رحمت خداوند منتشر و پخش مى گردد و بركت هاى زمين خارج مى شوند و اگر كسى از ما بر روى زمين نبود، زمين، اهلش را فرو مى برد. از هنگامى كه خداوند، آدم را آفريد،

هيچ گاه زمين از حجت الهى خالى نبود؛ حجت خداوند يا آشكار يا غايب و مخفى بوده و زمين تا برپايى قيامت از حجت خالى نمى ماند و اگر اين نبود، خداوند عبادت نمى شد».

سليمان مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چگونه مردم از حجتى كه غايب است، بهره مند مى شوند؟» امام صادق عليه السلام فرمود: «همان طور كه از خورشيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 266

در هنگامى كه به وسيله ابر پوشيده شده، بهره مى برند».[333] 4. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اسلام، ريشه و اساس است و پادشاه عادل، نگهبان آن است. آنچه كه اساس ندارد، نابود مى شود و آنچه نگهبان ندارد، به هدر مى رود».[334] حديث ذيل نيز درباره موضوع اين باب هست: فصل اوّل در باب هشتم، ح 4.

امام زمان عليه السلام عمرى طولانى دارد

1. امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «پسر من، همان قائم عليه السلام است كه پس از من مى آيد و او كسى است كه به روش پيامبران، از جمله، طولانى بودن عمر و غيبت، ظهور مى كند، به حدى (دوران غيبت طولانى مى شود) كه قلب ها سنگ و سخت مى شوند، و به علّت طولانى بودن دوران غيبت، كسى او را تصديق مى كند كه خداوند، ايمان را در قلبش نوشته و او را با روحى از جانب خود يارى كرده باشد».[335] 2. امام سجاد عليه السلام فرمود: «در قائم عليه السلام سنّتى از نوح عليه السلام است و آن، طولانى بودن عمر است».[336] 3. حماد بن عبدالكريم گفت: نزد امام صادق عليه السلام درباره حضرت قائم عليه السلام صحبت شد؛ ايشان فرمود: «هنگامى كه او قيام مى كند، مردم مى گويند، چگونه مى شود؟ در حالى كه از آن وقت تا

به حال، بايد استخوان هاى او از بين مى رفت».[337] 4. هنگامى كه احمد بن اسحاق قصد داشت، درباره جانشين پس از امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 267

عسكرى عليه السلام سؤال كند، ايشان بدون مقدمه فرمود: «مَثَل او مَثَل خضر عليه السلام است و مَثَل او مَثَل ذى القرنين عليه السلام است. چون خضر عليه السلام از آب حيات نوشيد و تا به حال زنده مانده و نمى ميرد تا هنگامى كه در صور دميده شود. او هر سال در موسم حج حضور دارد و در عرفه، وقوف مى كند و بر دعاى مؤمن، آمين مى گويد و به زودى خداوند به وسيله او، مونس هنگامه وحشت قائم عليه السلام مى شود و تنهايى او را، به وسيله خضر عليه السلام به اجتماع تبديل مى كند. سپس، بقاى در دنيا همراه با مخفى بودن و جزو ياران امام زمان عليه السلام بودن، ارمغانى براى خضر عليه السلام مى باشد».[338]

امام زمان عليه السلام چهره جوانى دارد كه با گذشت زمان، پير نمى شود

1. امام حسن عليه السلام فرمود: «اگر مهدى عليه السلام قيام كند، مردم او را انكار مى كنند، چون با چهره اى جوان به سوى مردم باز مى گردد؛ در حالى كه مردم فكر مى كنند كه او پير و كهن سال است».[339] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «و بى شك، يكى از بزرگترين گرفتارى ها اين است كه صاحب مردم با چهره اى جوان به سوى آن ها باز گردد؛ در حالى كه آن ها فكر مى كنند كه او پير، بزرگسال و كهن سال است».[340] 3. امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر قائم عليه السلام قيام كند، مردم او را انكار مى كنند؛ زيرا او به سوى آن ها باز مى گردد؛ درحالى كه جوانى موفّق است».[341] 4. پيامبر صلى الله

عليه و آله فرمود: «در امام زمان عليه السلام شباهتى به يونس عليه السلام است؛ بازگشت او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 268

از غيبتش، در حالى است كه چهره اى جوان دارد».[342]

ولادت پنهانى امام زمان عليه السلام

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام از ماست كه ولادتش براى مردم پنهان است، به طورى كه مى گويند، هنوز به دنيا نيامده و در حالى ظهور مى كند كه بيعت كسى بر گردن او نيست».[343] 2. عبداللَّه بن عطا گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «شيعيان تو در عراق بسيارند. به خدا قسم! در اهل بيتت، كسى مثل تو نيست».

امام باقر عليه السلام فرمود: «اى عبداللَّه بن عطا! طايفه حشويه، گوش تو را پر كرده اند؛ به خدا! من صاحب الزمان نيستم. بنگريد كه چه كسى ولادتش بر مردم پنهان است؟ پس او، صاحب شماست».[344] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است».[345]

بيعت كسى بر گردن امام زمان عليه السلام نيست

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه عهد و بيعت كسى بر گردنش نيست».[346] 2. امام على عليه السلام فرمود: «صاحب اين امر، بر گردنش عهد و عقد و پيمان كسى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 269

نيست».[347]

امام زمان عليه السلام دشمنان خدا را مى كشد

1. ابراهيم كرخى گفت: من و شخص ديگرى به امام صادق عليه السلام عرض كرديم:

«آيا على عليه السلام در اجراى دين خداوند، قدرت نداشت؟» فرمود: «آرى (داشت)».

آن شخص گفت: «پس چگونه مردم بر او پيروز شدند و چگونه او در مقابل آنان از خود دفاع نكرد و چه چيزى او را از اين كار بازداشت؟» امام صادق عليه السلام فرمود: «آيه اى در قرآن او را از انجام اين كار بازداشت». گفتم: «آن آيه چيست؟» فرمود: «آيه»

لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً؛[348]

خداوند، مؤمنانى را در نسل كافران و منافقان قرار داده بود و على عليه السلام پدران آن ها را نمى كشت، تا آن ها به دنيا بيايند، پس هنگامى كه به دنيا مى آمدند، حضرت على عليه السلام (پدران) آنان را مى كشت. همين طور قائم ما اهل بيت عليهم السلام هيچ گاه ظهور نمى كند، تا هنگامى كه مؤمنان و ياران آن حضرت ظهور كنند، پس هنگامى كه ظاهر شدند، كفار و منافقان را مى كشد».[349] 2. محمّد بن مسلم گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «تأويل فرموده خداوند در

وَقاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ للَّهِ [350] چيست؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 270

امام فرمود: «تأويل اين آيه، هنوز نيامده، پس هنگامى كه تأويل اين آيه بيايد، مشركان كشته مى شوند تا به وحدانيّت خداوند ايمان بياورند و شركى باقى نماند

و اين در زمان قائم عليه السلام است».[351]

اعلان عمومى امر الهى، توسط امام زمان عليه السلام و كمك الهى براى او

1. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً[352] فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند، زمينى باقى نمى ماند؛ مگر اينكه شهادت به

«ان لا إله إلّااللَّه»

و

«انّ محمّداً رسول اللَّه»

در آن ندا داده مى شود».[353] 2. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 354] فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند، مشرك و كافرى باقى نمى ماند. به طورى كه اگر در داخل صخره اى باشد، صخره مى گويد: «اى مؤمن! مشركى در ميان من است، مرا بشكن و او را بكش.[355] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «بى شك خداوند، اسلام را در هنگام قيام قائم عليه السلام بر همه اديان پيروز مى كند».[356] 4. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگام قيام قائم عليه السلام مؤمنان با يارى خداوند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 271

خوشحال و شادمان مى شوند».[357] 5. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَقاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً[358] از پدرش امام باقر عليه السلام روايت نمود: «تأويل اين آيه هنوز نيامده و اگر قائم عليه السلام قيام كند، كسى كه او را درك كند، مى بيند و مى فهمد كه تأويل اين آيه چيست و حتماً دين محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد به آن جايى كه شب، بدان جا رسيده است».[359] 6. ابن عباس درباره اين آيه:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 360] گفت: «اين اتفاق به وقوع نمى پيوندد؛ مگر اينكه تمام يهوديان، مسيحيان و مردم ديگر اديان، مسلمان شده باشند. به طورى كه گوسفند، گرگ،

گاو، شير، انسان و مار، در كنار يكديگر احساس امنيت مى كنند و ديگر موش، كيسه اى را پاره نمى كند و جزيه از كفار برداشته مى شود و صليب ها شكسته مى شوند و اين فرموده خداوند است:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 361] 7. امام باقر عليه السلام درباره اين آيه:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛[362] «بدانيد كه خداوند، زمين را پس از مرگش زنده مى كند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 272

فرمود: «خداوند، زمين را پس از مرگش به وسيله قائم عليه السلام زنده مى كند و منظور خداوند از مرگ زمين، كفر اهل زمين است و كافر نيز مرده به حساب مى آيد».[363] 8. ريان بن شعيب گفت: امام رضا عليه السلام فرمود: «اى ابن شعيب! اگر براى چيزى گريه ات گرفت، براى امام حسين عليه السلام گريه كن؛ زيرا او ذبح شد به همراه هجده نفر از خاندانش كه بر روى زمين، همانندى نداشته اند و آسمان هاى هفتگانه و زمين براى كشته شدنش، گريستند و 4 هزار فرشته به زمين فرستاده شدند تا او را يارى كنند، اما او به آن ها اجازه اين كار را نداد. آن فرشته ها، پريشان حال و غبارآلود در كنار قبرش هستند تا زمانى كه قائم عليه السلام قيام كند و از ياران آن حضرت مى باشند و شعارشان «يالثارات الحسين عليه السلام» است».[364]

امام زمان عليه السلام مردم را به سوى هدايت و قرآن و سنت، باز مى گرداند

1. امام على عليه السلام درباره فتنه هاى نزديك به ظهور امام زمان عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مهدى عليه السلام ظهور نمايد، هواى نفس را به هدايت و رستگارى برمى گرداند، در آن هنگام كه مردم، هدايت را به هواى نفس تبديل كرده اند و او رأى را به قرآن برمى گرداند، در آن

هنگام كه قرآن را به رأى خود تبديل كرده اند.

(پيش از ظهور) تا اينكه جنگ و خونريزى به سوى شما بيايد. به طورى كه مانند شير خشمگين دندان هايش را آشكار كند و يا مانند شترى كه پستان هايش پر از شير است كه نوشيدن شير آن، شيرين است اما عاقبت آن، تلخ و بدمزه است. آگاه باشيد! در فردا به وقوع مى پيوندد و به زودى فردا همراه چيزى كه نمى شناسيد، مى آيد. حاكمى غير از پادشاهان (امام مهدى عليه السلام)، كارگزاران آنان را به علّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 273

بدكرداريشان، بازخواست مى كند و زمين، پاره هاى جگرش (يعنى همان گنج و ...) را براى ايشان بيرون مى آورد و كليدهايش را تسليم آن حضرت مى نمايد و به شما نشان مى دهد كه روش اجراى عدالت چگونه است و قوانين ترك شده از كتاب و سنّت را زنده مى كند».[365]

انتقام امام زمان عليه السلام

1. ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام پرسيد: «آيا همه شما، قيام كننده به حقيقت نيستيد؟»

فرمود: هنگامى كه جدم حسين عليه السلام كشته شد، فرشتگان گريه و فغان و ناله كردند؛ و گفتند: «اى خداى ما واى سرور ما! آيا از كسى كه برگزيده و پسر برگزيده تو را كشت، مى گذرى؟»

خداوند به آن ها وحى نمود: «اى ملائكه من! ساكت باشيد. به عزت و جلالم سوگند! از آن ها انتقام مى گيرم، اگر چه پس از گذشت زمانى باشد». سپس خداوند، امامان از نسل حسين عليه السلام را براى آن ها آشكار نمود و فرشتگان از اين جريان خوشحال شدند و ديدند كه يكى از آن ها ايستاده ونماز مى خواند. سپس خداوند فرمود: «با اين قائم عليه السلام از آن ها انتقام مى گيرم».[366] 2. امام

صادق عليه السلام فرمود: رود فرات در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام طغيان كرد. پس ايشان با دو پسرش، حسن و حسين عليهما السلام سوار بر مركب شدند و از ثقيف عبور كردند.

ثقيفيان گفتند: «على عليه السلام آمد تا آب را برگرداند». امام على عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! من واين دو پسرم، كشته مى شويم و خداوند در آخرالزمان، مردى از نسل مرا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 274

برمى انگيزد كه خون ما را مطالبه مى كند (خونخواهى ما را مى كند) و از مردم غايب مى شود تاگمراهان شناخته شوند، به طورى كه شخص نادان مى گويد براى خداوند در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله حجتى نيست».[367]

سنّت پيامبران در امام زمان عليه السلام

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «در قائم عليه السلام سنت هايى ازهفت پيامبر است: سنّتى از پدرِ ما آدم عليه السلام، سنّتى از نوح عليه السلام، سنّتى از ابراهيم عليه السلام، سنّتى از موسى عليه السلام، سنّتى از عيسى عليه السلام، سنّتى از ايوب عليه السلام و سنّتى از محمّد صلى الله عليه و آله.

سنّت آدم عليه السلام: طولانى بودن عمر است.

سنّت ابراهيم عليه السلام: پنهانى به دنياآمدن و دور بودن از مردم است.

سنّت موسى عليه السلام: ترس و پنهان شدن است.

سنّت عيسى عليه السلام: اختلاف پيدا كردن مردم در مورد اوست.

سنّت ايوب عليه السلام: گشايش و فرج پس از سختى و بلاهاست.

سنّت محمّد صلى الله عليه و آله: قيام كردن با شمشير است».[368] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى قائم عليه السلام از نسل على عليه السلام است. براى او غيبتى مانند غيبت يوسف عليه السلام و برگشتى مانند برگشت عيسى بن مريم عليها السلام

است».[369] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «بى شك در صاحب الامر عليه السلام شباهتى به يوسف عليه السلام است كه خداوند امر فرج او را در يك شبه سامان مى دهد».[370]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 275

قيام امام زمان عليه السلام با شمشير

1. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

يَوْمَ يَأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبّكَ لَايَنفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ 371] فرمود: «نشانه ها، امامان مى باشند و نشانه اى كه منتظر است، قائم عليه السلام مى باشد؛ پس در آن زمان، ايمان كسى به صاحبش نفعى نمى رساند».[372] 2. زراره مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «نيكوكارى از نيكوكاران را برايم نام ببر؟» امام فرمود: «نام او مانند نام من است».

3. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ[373] فرمود: «عذاب كمتر: قحطى و خشكسالى است و عذاب بزرگ تر (براى كافران و منافقين): خروج قائم عليه السلام با شمشير در آخرالزمان است».[374]

نشانه اى بر حكومت امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عدّه اى از مشرق قيام مى كنند كه با مهدى عليه السلام سازش مى كنند؛ يعنى با حكومت او سازش مى كنند».[375]

سيره و روش امام زمان عليه السلام

1. عبداللَّه بن عطاء مكى گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «روش حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 276

مهدى عليه السلام چگونه است؟»

فرمود: «همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرده، عمل مى كند، آنچه را كه پيش از خودش (كه از راه نامشروع بدست آمده و) وجود دارد را نابود مى كند[376] جاهليت را نابود كرد و اسلام را از نو مى سازد».[377]

زهد و پرهيزكارى امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «لباس او كلفت و خشن است و غذاى او خوشمزه نيست».[378]

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! لباس او (حضرت مهدى عليه السلام) كلفت و خشن و غذاى او گندم نيم كوبيده است».[379]

گسترش عدالت توسط امام زمان عليه السلام

1. «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام نمايد، به وسيله عدل و داد، حكمرانى مى كند، در زمان ايشان، ظلم و جور برطرف مى شود، به وسيله ايشان، راه ها ايمنى مى يابند، زمين بركت هاى خود را بيرون مى ريزد، همه حق ها به صاحب خود برمى گردند و اهل اديان گوناگون، مسلمان مى شوند و به ايمان، اعتراف مى كنند. آيا نشنيدى كه خداوند مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 277

وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ 380] بين مردم، به شيوه داوود عليه السلام و محمّد صلى الله عليه و آله حكم مى كند. پس در اين هنگام، زمين گنج هاى خود را آشكار مى كند و بركت هاى خود را ظاهر مى سازد و ديگر كسى، جايى براى صدقه و احسان نمى يابد؛ به علّت اينكه ثروتمند و بى نيازى، تمام مؤمنان را فرا مى گيرد.

حكومت ما، آخرين حكومت هاست و تمام خاندانى كه داراى حكومت اند پيش از ما، پادشاهى مى كنند؛ به علّت اينكه هنگامى كه روش ما را ديدند، نگويند، «اگر ما پادشاهى مى كرديم، مانند شيوه اين ها (ائمه عليهم السلام) عمل مى كرديم. و اين فرمايش خداوند است:

وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتّقينَ [381] «عاقبت نيك، براى متقيان است».[382] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «جنگ مى كنند تا به وحدانيت خداوند ايمان بياورند و هيچ چيز را شريك او قرار ندهند. پيرزن ضعيفى از مشرق خارج مى شود و مى خواهد به مغرب برود، در حالى كه هيچ كس او

را اذيت نمى كند و خداوند از زمين، روييدنى هايش را خارج مى كند و از آسمان، بارانش را نازل مى كند».[383] 3. كتاب «الملاحم والفتن» جعفربن سيار شامى روايت نمود: «مهدى عليه السلام به طورى حقوق مردم را به آن ها مى رساند كه اگر زير دندان كسى، چيزى باشد كه به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 278

ظلم گرفته باشد، آن را مى كند تا به صاحب اصلى اش برگرداند».[384]

دانش امام زمان عليه السلام

1. امام حسين عليه السلام فرمود: مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: «اى امير مؤمنان عليه السلام! از مهدى عليه السلام به ما خبر دهيد». اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه روندگان بروند [كسانى كه قرار است بميرند، بميرند] و مؤمنين كم شوند؛ او در آن زمان مى آيد». آن مرد گفت: «آن شخص از كيست؟» فرمود: «از بنى هاشم. از همه شما دانش و مهربانى بيشتر و وسيع ترى دارد. خدايا! بيعت او را خروج از گرفتارى ها قرار ده و به وسيله او، پراكندگى امّت را گرد هم آور».[385] 2. حراث نضرى گفت: به امام حسين عليه السلام عرض كردم: «مهدى عليه السلام را با چه چيزى بشناسيم؟» فرمود: «با شناخت حلال و حرام و با نياز مردم به ايشان و اينكه او به هيچ كسى نياز ندارد».[386] 3. در روايت هايى آمده است: «در هنگام ظهور ايشان، فرشته اى بالاى سر او ندا مى كند: اين مهدى عليه السلام و جانشين خداست؛ پس از او پيروى نماييد. مهدى عليه السلام تابوتى را از غار انطاكيه و همين طور اسفارِ تورات را از كوهى در شام خارج مى كند كه با آن، با يهوديان اتمام حجّت مى كند، پس گروه زيادى از آن ها، اسلام

مى آورند».[387]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 279

سخاوتمندى امام زمان عليه السلام

1. «در آخرالزمان خليفه اى است كه اموال را مى بخشد و چه بخشيدنى و آن ها را پس نمى گيرد و چه پس نگرفتنى».[388] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله درباره امام مهدى عليه السلام فرمود: «مردى نزد ايشان مى آيد و مى گويد:

اى مهدى! به من بده! به من بده!

پس مهدى عليه السلام در لباس او، به اندازه اى كه بتواند آن را حمل كند، مى ريزد».[389] 3. كتاب «المهدى عليه السلام» طاووس آمده است: «نشانه امام مهدى عليه السلام اين است كه نسبت به كارگزاران، سخت گير؛ نسبت به مال، بخشنده؛ نسبت به مساكين و فقرا، دل رحم است».[390] 4. ابى رؤبة مى گويد روايت نمود: «مهدى عليه السلام به فقيران، كَرِه مى بخشد (منظور، وسعت بذل و بخشش ايشان است).[391]

معجزات و ميراث پيامبران در دست امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام ظهور كند، با پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله، انگشتر سليمان عليه السلام و سنگ و عصاى موسى عليه السلام ظهور مى كند، سپس دستور مى دهد كه منادى ندا كند: بدانيد! هيچ كس با خودش، غذا و نوشيدنى و علف حمل نكند.

امام عليه السلام به راه مى افتد و آن ها (ياران حضرت) نيز همراه ايشان راه مى افتند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 280

پس در اولين منزلى كه در آن استراحت مى كنند، ايشان به سنگ موسى عليه السلام ضربه مى زند و از آن غذا و نوشيدنى و علوفه درمى آيد. پس آن ها مى خورند و مى آشامند و چهارپايان آن ها نيز مى خورند و مى آشامند تا برسند و در نجف، اقامت كنند كه (نجف) در پشت كوفه است».[392]

ظهور امام زمان عليه السلام پس از امتحان ها و بلاهاى سخت

1. محمّد بن منصور مى گويد كه پدرم نقل نمود: گروهى بوديم كه در نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و صحبت مى كرديم. امام عليه السلام به ما رو نمود و فرمود: «شما، درباره چه چيزى حرف مى زنيد؟ هيهات، نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه غربال شويد. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه شناخته شويد» تمييز داده شويد «. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد، مگر پس از نااميدى. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه بدبخت شود، كسى كه بدبخت (و اهل معاصى) است و به سعادت برسد، كسى كه سعادتمند است».[393]

2. امام على عليه السلام فرمود: «يارى خداوند شامل حالتان نمى آيد تا اينكه آزارتان به مردم از مرده كمتر باشد. اين، فرمايش پروردگارم در كتابش در سوره يوسف است:

حَتَّى إِذَا اسْتَيَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَآءَهُمْ نَصْرُنا[394] مهدى عليه السلام است».[395]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 281

3. امام على عليه السلام در خطبه اى فرمود: «آگاه باشيد! پدرم و مادرم فداى آن گروهى كه نام هايشان در آسمان شناخته شده و در زمين، ناشناخته است.

آگاه باشيد! پس منتظر اين اتفاقات باشيد: پشت كردن كارهايتان به شما، قطع شدن رابطه هاى خويشاوندى و كار كردن كم سن و سالان. اين اتفاق ها زمانى رخ مى دهد كه تحمل ضربه شمشير براى مؤمن، راحت تر و آسان تر از كسب يك درهم حلال است و زمانى كه شخص مورد بخشش قرار گرفته، پاداش بيشترى از شخص بخشش كننده دارد و زمانى كه سرمست مى شويد، البته نه از شراب، بلكه از نعمت و آسايش و زمانى كه براى بيچارگى سوگند ياد مى كنيد و در راحتى و آسايش دروغ مى گوييد و زمانى كه بلا، شما را بگزد، همان طور كه زين شتر، كوهان شتر را مى گزد.

چه قدر اين سختى ها طولانى است! و چه قدر اميد رهايى از اين گرفتارى ها دور است![396]

اقتداى عيسى عليه السلام به امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از ما، كسى است كه عيسى بن مريم عليها السلام پشت سرِ او نماز مى خواند».[397]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام متوجه مى شود كه عيسى بن مريم عليها السلام فرود آمده است گويى از موهايش آب مى چكد. مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: «بفرما جلو، با مردم نماز بخوان». عيسى عليه

السلام مى گويد: «به درستى كه نماز براى شما برپا داشته شده است». سپس عيسى عليه السلام پشت سر مردى از نسل من، نماز مى خواند و او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 282

مهدى عليه السلام است».[398]

3. «مهدى عليه السلام كسى است كه امام جماعت عيسى بن مريم عليها السلام مى باشد».[399]

4. در روايتى آمده است: «عيسى عليه السلام قبل از نماز بستنِ امام عليه السلام فرود مى آيد. در اين هنگام، امام زمان عليه السلام عقب تر مى رود تا عيسى عليه السلام پيش نماز شود. پس عيسى عليه السلام دستش را بين دو كتف امام عليه السلام مى گذارد و به ايشان عرض مى كند:

«بفرماييد جلو (خودتان امام جماعت باشيد).[400]

پرچم امام زمان عليه السلام

1. نوف بكالى روايت مى كند: «در پرچم مهدى عليه السلام نوشته شده است: البيعة للَّه؛ بيعت براى خداوند است».[401]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «از نسل اين مرد، جوانى به دنيا مى آيد كه زمين را از عدل و داد پر مى نمايد. پس اگر اين قضيه را مشاهده نموديد، بر شما لازم است كه به سوى جوانى از بنى تميم برويد! پس او از مشرق مى آيد و اوست كه صاحب پرچم مهدى عليه السلام است».[402]

3. عماربن ياسر رحمه الله روايت مى كند: «هنگامى كه سفيانى به كوفه برسد و ياران آل محمّد صلى الله عليه و آله را بكشد، مهدى عليه السلام با پرچمدارى شعيب بن صالح عليه السلام با او مقابله مى كند».[403]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 283

فصل سوم: چگونگى تولد، معجزات امام زمان عليه السلام و كسانى كه ايشان را ديده اند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 285

چگونگى تولد امام زمان عليه السلام

1. حكيمه خاتون عليها السلام (عمّه امام عسكرى عليه السلام، خواهر امام هادى عليه السلام و دختر امام جواد عليه السلام) فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام كسى را دنبال من فرستاد و وقتى كه نزد ايشان رفتم، به من فرمود: «اى عمّه! افطار، نزد ما باش، چون اين شب، شبِ نيمه شعبان است و خداوند به زودى و در اين شب، حجتش را ظاهر خواهد نمود كه او، حجت خداوند در زمين خداست».

حكيمه خاتون عليها السلام پرسيد: «مادر او كيست؟»

امام عليه السلام فرمود: «نرجس عليها السلام».

عرض كرد: «خداوند مرا به فداى شما نمايد! به خدا قسم، در او نشانه اى از باردارى نيست!؟»

حكيمه خاتون مى گويد: داخل خانه رفتم و هنگامى كه سلام كردم و نشستم، نرجس خاتون عليها السلام آمد تا كفش هاى مرا از پايم در آورد و گفت: «اى خانم من و خانم خاندان من! حال شما چطور است؟»

گفت: «تو، سرور من و سرور خاندان من مى باشى».

حكيمه خاتون عليها السلام مى گويد: نرجس خاتون عليها السلام حرف مرا انكار نمود و گفت:

«اين طور نيست، اى عمّه!»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 286

حكيمه خاتون عليها السلام گفت: «اى دخترم! خداوند در اين شب فرزندى به تو مى بخشد كه در دنيا و آخرت، سيد و سرور است».

در اين هنگام نرجس خاتون عليها السلام خجالت كشيد و شرم و حيا كرد.

حكيمه عليها السلام مى گويد: هنگامى كه از نماز عشا فارغ شدم، افطار نمودم و در رختخوابم خوابيدم. پس در نيمه شب براى نماز شب برخاستم و از نمازم فارغ شدم، در حالى كه او خوابيده بود

و اتّفاقى برايش پيش نيامده بود. نشستم و تعقيبات را خواندم و سپس خوابيدم. سپس با ترس از خواب پريدم، در حالى كه او هنوز در خواب بود. پس از چند لحظه اى، نرجس از خواب برخاست و نماز خواند و خوابيد.

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: بيرون آمدم، در حالى كه در جستجوى طلوع فجر بودم. پس هنگامى كه فجر اوّل شد، او هنوز در خواب بود و برايم شك به وجود آمد كه آيا به دنيا مى آيد؟ در اين لحظه، امام حسن عسكرى عليه السلام از داخل اتاق، مرا صدا زد و فرمود: «اى عمّه! عجله نكن؛ زيرا امر ولادت نزديك شده است».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: نشستم و سوره سجده و ياسين را خواندم. در هنگامى كه من در آن حالت بودم، نرجس با ترس از خواب پريد، پس با سرعت به سوى او رفتم و گفتم: «بسم اللَّه عليك. آيا چيزى حس مى كنى؟»

گفت: «بله، اى عمّه!»

به او گفتم: «نَفَست را جمع كن و به قلبت فشار بياور؛ اين همان چيزى است كه قبلًا به تو گفتم».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: در اين هنگام، سستى و خستگى اى را احساس كردم و به خواب فرو رفتم. هنگامى كه به هوش آمدم، پرده ها كنار رفت و ديدم كه نوزاد به دنيا آمده و با مواضع هفتگانه اش بر روى زمين سجده كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 287

نزدش رفتم و او را ديدم كه پاك و پاكيزه است. در اين هنگام امام عسكرى عليه السلام مرا صدا زد: «اى عمه! پسرم را نزدم بياور».

پس او را نزد امام عسكرى عليه السلام بردم. ايشان، دست خود

را زير نشستنگاه و كمر او قرار داد، پاى او را در سينه خود قرار داد، زبان خود را در دهان او فرو برد، دست خود را روى چشم و گوش و مفصل هاى او كشيد و فرمود: «اى پسرم! سخن بگو».

امام مهدى عليه السلام فرمود:

«أشهد ان لا إله إلّااللَّه، وحده لا شريك له و انَّ محمَّداً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله»

سپس بر اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان عليهم السلام صلوات و درود فرستاد تا رسيد به پدرش و سكوت نمود.

امام عسكرى عليه السلام به من فرمود: «اى عمّه! او را نزد مادرش ببر تا به مادرش سلام كند و سپس او را نزد من بياور».

پس او را نزد مادرش بردم و حضرت مهدى عليه السلام سلام نمود و سپس او را برگرداندم و در اتاق قرار دادم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: «اى عمه! هنگامى كه روز هفتم ولادت شد، نزد ما بيا».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: هنگامى كه صبح شد، رفتم تا به امام عسكرى عليه السلام سلام كنم و پرده را بردارم تا جوياى احوال سرورم، امام زمان عليه السلام «شوم؛ اما ايشان را نديدم.

گفتم: «اى سرور من! فدايت شوم، چه شده است؟»

فرمود: «اى عمه! آن را امانت داديم به كسى كه مادر موسى عليه السلام، موسى عليه السلام را به او امانت سپرده بود».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: روز هفتم، رفتم، سلام كردم و نشستم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: «پسرم را نزد من بياور».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 288

حضرت مهدى عليه السلام را نزد ايشان آوردم، در حالى كه در ميان پارچه اى بود. پس امام عسكرى عليه السلام همان

كارى كه اولين بار انجام داده بود را تكرار نمود و فرمود: «اى پسرم! سخن بگو».

حضرت مهدى عليه السلام گفت:

«اشهد ان لا اله الا اللَّه»

و بر محمّد صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان عليهم السلام سپاس و درود فرستاد تا به پدرش رسيد و سكوت كرد و سپس اين آيه را تلاوت نمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ 404] و[405] 2. ابوجعفر عمر مى گويد: هنگامى كه امام زمان عليه السلام به دنيا آمد، امام عسكرى عليه السلام فرمود: «نزد ابوعمرو برو و به او بگو كه 10 هزار رطل (واحد وزن) نان و 10 هزار رطل گوشت بخر و بين بنى هاشم، به اندازه، تقسيم كن و همين طور براى امام زمان عليه السلام به فلان گوسفند عقيقه بده».[406] 3. ابوغانم، خادم خانه امام عسكرى عليه السلام مى گويد: براى امام عسكرى عليه السلام فرزندى به دنيا آمد كه نامش را «محمّد» گذاشتند. پس امام عسكرى عليه السلام او را در سومين روز به ياران خود نشان داد و فرمود: «اين امام شما پس از من و جانشين من بر شماست و او قائمى عليه السلام است كه گردن ها به علّت منتظر بودن، براى او كشيده مى شوند؛ پس هنگامى كه زمين پر از ظلم و جور شد، او خروج مى كند و زمين را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 289

عدل و داد پر مى كند».[407] 4. ابوعلى خيزرانى از كنيزى كه به امام عسكرى عليه السلام هديه داده بود، نقل

مى كند كه آن كنيز در هنگام تولد امام زمان عليه السلام حضور داشت و اسم مادر امام عليه السلام صقيل بود.

و امام عسكرى عليه السلام آنچه بر خاندان، گذشته بود را براى او تعريف نمود. مادر امام زمان عليه السلام نيز از امام عسكرى عليه السلام خواست كه براى او دعا كند، به اينكه مرگش پيش از امام عسكرى عليه السلام باشد. پس مادر امام زمان عليه السلام در زمان حيات امام عسكرى عليه السلام فوت نمود و روى قبرش لوحى بود كه روى آن نوشته بود: اين (قبر) مادر" محمّد" صلى الله عليه و آله است. ابوعلى مى گويد: و نيز از آن كنيز شنيدم: هنگامى كه امام زمان عليه السلام به دنيا آمد، نور درخشنده اى را ديدم كه از حضرت عليه السلام آشكار شده بود و همين طور پرندگان سفيدى را ديدم كه از آسمان فرود آمدند و بال خود را بر سر و صورت و بقيه بدن امام زمان عليه السلام مى كشيدند. ما هم به امام عسكرى عليه السلام خبر داديم كه چنين قضيه اى پيش آمده است. امام عسكرى عليه السلام خنديد و فرمود: «آن ها فرشتگان آسمان بودند كه فرود آمدند تا به امام زمان عليه السلام تبريك بگويند و آن ها، ياران امام زمان عليه السلام در هنگامى كه ظهور مى كند، مى باشند».[408] 5. احمد بن اسحاق گفت: نزد امام عسكرى عليه السلام وارد شدم. ايشان به من فرمود: «اى احمد! چه اوضاع و احوالى داريد، در حالى كه مردم درباره اين جريان در شك و ترديد هستند؟» گفتم: «اى سرور من! هنگامى كه نوشته اى درباره شما

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 290

و

فرزندتان به ما رسيد، تمام مردان، زنان و جوانان ما به آن پى بردند و گفتند كه حقيقت است». فرمود: «آيا نمى دانيد كه زمين از حجت و نماينده خدا خالى نمى ماند». سپس ابومحمّد مادرش را در سال 259 به حج امر فرمود و او را به آنچه در سال شصت به آن دست مى يابد، آگاه كرد و حضرت صاحب عليه السلام را حاضر نمود و به او وصيت نمود واسم اعظم خداوند و ارث ها و اسلحه را به او واگذار كرد.[409]

معجزات امام زمان عليه السلام در دوران حيات پدرش

1. محمّد بن احمد انصارى گفت: عدّه اى از كارگزاران و درباريان كامل بن ابراهيم مدنى نزد امام عسكرى عليه السلام آمدند. كامل گفت: «در دلم گفتم به او مى گويم كه كسى وارد بهشت نمى شود، مگر كه معرفت مرا بشناسد و گفته من رابگويد».

كامل مى گويد: هنگامى كه نزد سرورم وارد شدم، ديدم كه لباس هاى سفيد و فاخرى به تن دارد. با خود گفتم، خودش، لباس هاى فاخر و گران قيمت مى پوشد و ما را به هم دردى با بينوايان فرمان مى دهد و از پوشيدن امثال اينها نهى مى كند.

امام عليه السلام با لبخندى به من فرمود: «اى كامل! نگاه كن». با دو دستش لباسى سياه و ضخيم كه زير آن لباس فاخر پوشيده بود را نشان داد، سلام كردم و سمت درى كه بر آن پرده اى آويزان بود، نشستم. باد آمد و گوشه اى از آن را كنار زد، به ناگاه كودكى بسيار زيبا، چون ماه را ديدم كه حدود چهار ساله به نظر مى آمد. پس رو به من نمود و گفت: «اى كامل بن ابراهيم! من هراسان و لرزان از آن شدم و به من الهام شد

كه گفتم: «لبيك، به چشم اى سرورم!» پس فرمود: «به سوى ولى و سرپرست از سوى خدا و حجت او و در راهنماى او آمدى، از او مى پرسى آيا داخل بهشت مى شود جز آنكه شناخت و معرفت تو را بداند و گفته تو را بگويد؟» گفتم: «اى سيد و سرورم! آنان كيستند؟» فرمود: «گروهى هستند كه از دوستى به على به حق او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 291

پيمان بسته اند و حق و برترى او را نمى فهمند». سپس مدّتى سكوت فرمود.

درود و رحمت خداوند بر او باد سپس فرمود: «آمدى از او درباره سخنان هيئت دربار بپرسى، دروغ گفتند، كه دل هاى ما از مشيت و تقدير خداوند بيدار و آگاه است. خداوند مى فرمايد: هيچ نمى خواهيد جز آنكه خدا بخواهد». سپس پرده به حال خود برگشت.

من نمى توانستم پرده را كنار بزنم، سپس ابومحمّد عليه السلام به من نظر انداخت و سپس با لبخند فرمود: «اى كامل! نشستنت براى چيست حال آنكه حجّت پس از من به نياز تو، خبر داده است». پس برخاستم و خارج شدم و پس از آن، او را ملاقات نكردم، ابونعيم گفت: كامل را ديدم، پس، از او درباره اين حديث پرسيدم و درباره آن، با من سخن گفت. شيخ گفت: حسن بن وجنا النصيبى گفت: از ابو نعيم محمّد بن احمد انصارى شنيدم و مانند اين روايت را بيان نمود و در كتاب «دلايل الامامة» به سند و از ابانعيم آمده است و در كتاب «الخرايج» و در كتاب «ينابيع المودّة» ص 461 از كامل بن ابراهيم مدنى كه گفت: بر ابا محمّد الحسن عليه السلام وارد شدم و در

دروازه خانه اش پرده اى بود، پس باد، گوشه پرده را كنار زد، سپس به ناگاه نورى چون ماه نمايان شد، سپس ابومحمّد فرمود: «اى كامل اين حجت و امام پس از من تو را از نيازت آگاه كرده است»؛ و در كتاب «اثبات الوصيه» از جعفر بن محمّد بن مالك نيز آمده است.[410] 2. ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابورى گفت: هنگامى كه فرماندار، عمروبن عوف قصد كشتنم را نمود، از اين جريان آگاه شدم و ترسى زياد بر من چيره شد واز خانواده ام و دوستانم وداع و خداحافظى كردم و به سوى خانه امام عسكرى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 292

رفتم تا با او وداع كنم، هنگامى كه نزد ايشان وارد شدم، پسرى را در كنارش ديدم كه رُخش همچون ماه شب چهارده نورانى بود. از نور و درخشش او متحيّر شدم و حالتى از ترس و گريز داشتم او به من فرمود: «اى ابراهيم! فرار نكن كه خداوند متعال تو را از شرّ او محافظت مى كند».

حيرت و شگفتى ام بيشتر شد، پس به ايشان گفتم: «اى سيد و سرورم! خداوند مرا فدايت كند، اين كودك كيست كه از آنچه در دلم است، به من خبر مى دهد؟»

فرمود: «او فرزندم و جانشين من است و او كسى است كه مدتى طولانى از نظرها غايب مى شود و پس از پُر شدن زمين از جور و ستم، ظهور مى كند و آن را از عدل و داد پر مى كند».

نامش را پرسيدم كه فرمود: «او هم نام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بر كسى حلال و روا نيست كه او

را به نام و كنيه اش صدا كند تا آنكه خداوند حكومت و دولتش را آشكار سازد. اى ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدى و شنيدى را به جز از شايستگان، پنهان بدار».

پس بر آن دو و پدرانشان درود و سلام فرستادم و به فضل و بخشش خداوند بزرگ مرتبه و با اطمينان به آنچه از صاحبم شنيدم، علنى خارج شدم. على بن فارس به من بشارت داد كه معتمد ابواحمد، برادرش را فرستاده و او را به كشتن عمروبن عوف فرمان داده و ابواحمد در آن روز، او را گرفته و قطعه قطعه كرده است و ستايش و سپاس مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است.[411]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 293

كسانى كه امام زمان عليه السلام را در دوران حيات پدرش ديده اند

1. محمّد بن ايوب بن نوح و محمّد بن عثمان عمرى گفتند: امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به ما نشان داد، در حالى كه ما چهل نفر بوديم، سپس فرمود: «اين امام شما پس از من است و جانشين من بر شماست، او را اطاعت كنيد و پس از من در دين هايتان دچار پراكندگى و تفرقه نشويد كه نابود مى شويد. آگاه باشيد كه او را پس از اين روز نخواهيد ديد». از نزدش بيرون آمديم، چند روز بيشتر نگذشته بود كه امام عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد.[412] 2. عدّه اى از شيعيان از جمله على بن بلال، احمد بن هلال، محمّد بن معاويه بن حكيم و حسن بن ايوب بن نوح در روايتى طولانى و مشهور همگى گفتند: نزد امام عسكرى عليه السلام بوديم تا در مورد حجت و امام پس از او، بپرسيم و در مجلسش چهل نفر بودند. عثمان بن سعيد

عمرى ايستاد و گفت: «اى پسر رسول خدا! مى خواهم از امرى از تو بپرسم كه تو داناتر از من به آن هستى».

به او فرمود: «اى عثمان! بنشين». او برخاست تا خارج شود كه امام عليه السلام فرمود:

«كسى خارج نشود». پس، هيچ يك از ما بيرون نرفت تا اينكه مدتى گذشت، پس به عثمان فرمود: «براى آنچه آمديد، شما را آگاه مى كنم. آمده ايد از من درباره حجت و امام پس از من بپرسيد؟»

گفتند: «آرى».

ناگهان پسرى را ديديم كه همچون تكه اى از ماه و شبيه ترين مردم به امام عسكرى عليه السلام بود، در ادامه فرمود: «اين، امام شما پس از من و جانشين من نزد شماست، او را اطاعت كنيد و پس از من دچار تفرقه نشويد كه در دينتان نابود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 294

مى شويد. بدانيد كه پس از امروز، ديگر او را نخواهيد ديد. پس آنچه عثمان از طرف او مى گويد، بپذيريد و فرمانش را اطاعت كنيد و گفته اش را قبول كنيد كه او جانشين امام شماست و امور در دست اوست».[413] 3. يعقوب بن منقوش گفت: نزد امام عسكرى عليه السلام رفتم، در حالى كه بر روى بلندى نشسته بود و در سمت راستش اتاقى بود كه بر آن پرده اى آويزان بود، گفتم:

«اى سرورم! صاحب الامر كيست؟»

فرمود: «پرده را بالا ببر». پرده را كنار زدم و پسرى پنج يا هشت ساله يا همان حدود، پيشانى بزرگ، چهره اى سفيد، چشمانى درخشان، كف دستانى درشت و بر گونه راستش خالى بود و موهاى سرش بافته بود، پس بر زانوى پدرش نشست، سپس به من فرمود: «اين، صاحب شماست». پسر بلند شد و امام به

او فرمود:

«پسرم! تا زمان معينى داخل اتاق برو». داخل اتاق شد و من به او نگاه مى كردم، امام به من فرمود: «اى يعقوب، ببين كه چه كسى در اتاق است؟» داخل شدم و كسى را نديدم.[414] 4. عمرو اهوازى مى گويد: امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به من نشان داد و فرمود: «اين صاحب شماست». در «ينابيع المودة» از عمرو اهوازى آمده كه گفت:

امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به من نشان داد و فرمود: «اين، امام شما پس از من است».[415] 5. خادم فارسى گفت: نزديك در خانه بودم كه بانوى خادمه اى از اتاق خارج شد كه چيزى پيچيده شده اى با او بود، امام عسكرى عليه السلام به او فرمود: «آنچه با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 295

توست نشان بده». به ناگاه پسرى سفيد و زيباروى ديدم. امام فرمود: «اين، امامتان پس از من است». گفت: «او را پس از آن نديدم».[416] 6. محمّد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه مسن ترين پيرمرد از نوادگان رسول رخدا صلى الله عليه و آله در عراق بود، گفت: «فرزند امام عسكرى عليه السلام را بين دو مسجد، ديدم، در حالى كه او كودك بود».[417] 7. حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام و عمه امام عسكرى عليه السلام مى گويد:

«قائم عليه السلام را شب تولدش و پس از آن ديده ام».[418] 8. ابى نصر، طريف خادم مى گويد: قائم عليه السلام را ديده است.[419] 9. ابوعلى بن مطهّر مى گويد: «او را ديده ام»؛ و اوصاف او را بيان نموده است.

در كتاب «ينابيع المودة» آمده است: ابوعلى بن مطهر مى گويد: «فرزند امام عسكرى عليه السلام را ديدم كه ارزش و مرتبه اى

بلند دارد».[420]

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى و پس از شهادت پدرش و وفات نمايندگان ايشان

1. در كتاب «كمال الدين» در مورد چگونگى تشرّف غانم بن سعيد هندى نزد امام زمان عليه السلام بيان شده و او را به نامى كه هيچ كس جز اهل و نزديكانش نمى داند، نام نهاده اند و به چيزهايى او را خبر داده اند. به او مقدارى سكه و پول داده است.[421]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 296

2. ابراهيم بن محمّد علوى گفت كه طريف و ابونصر گفتند: نزد صاحب الزمان عليه السلام وارد شديم. فرمود: «صندل قرمز را برايم بياور». آن را برايش آوردم، سپس فرمود: «آيا مرا مى شناسى؟» گفتم: «تو سرور من و فرزند سرورم هستى».

فرمود: «از تو در اين باره نپرسيدم». طريف گفت: «تو سرور من و فرزند سرورم هستى». فرمود: «از تو در اين باره نپرسيدم». طريف گفت: «خداوند، مرا فدايت كند! برايم بيشتر توضيح بدهيد». فرمود: «من آخرين وصى و جانشين پيامبرم و به وسيله من، خداوند عزيز، بلاها را از دوستان و شيعيانم دور مى كند».[422] 3. محمّد بن صالح گفت: صاحب الزمان عليه السلام پس از شهادت پدرش، نزد جعفر كذّاب رفت. هنگامى كه در مورد ميراث، اختلاف و منازعه بود. پس به او فرمود:

«اى جعفر! چه شده كه به حقوق من تعرّض مى كنى؟» جعفر متحيّر و مبهوت و بى حركت شد. سپس آن حضرت ناپديد شد. جعفر به دنبال او در ميان مردم رفت؛ ولى او را نديد. هنگامى كه مادر امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد، وصيت نمود كه در خانه دفن شود؛ ولى جعفر با آنان مخالفت و دشمنى كرد و گفت: «اين خانه است و كسى نبايد در آن دفن شود». در اين هنگام

بود كه امام زمان عليه السلام ظاهر شد و فرمود: «اى جعفر! آيا اين خانه توست؟» سپس ناپديد شد و ديگر ديده نشد.[423] 4. ابامحمّد، حسن بن على وجناء گفت: شبى در سن 54 سالگى، كنار چاهى در سجده بودم و در دعايم تضرع و زارى مى نمودم كه كسى مرا صدا زد و گفت: «اى حسن بن وجناء! برخيز». برخاستم، به ناگاه زنى را زرد رنگ با بدنى ضعيف و لاغر ديدم كه گمان مى كنم چهل سال يا بيشتر داشت. در مقابل من به راه افتاد و من از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 297

چيزى نپرسيدم تا اينكه مرا به منزل خديجه عليها السلام برد و در آن اتاقى بود كه درش در وسط ديوار بود و نردبانى از ساج داشت كه بالا رفته بود، سپس آن بانو بالا رفت و به من گفت: «اى حسن! بالا بيا». پس بالا رفتم، پشت در ايستادم، سپس صاحب الزمان عليه السلام به من فرمود: «آيا تو را مى بينم كه بر من سبكى روا مى دارى. به خدا قسم، هيچ وقت از زمان (انجام اعمال) حج تو نبوده است، مگر آنكه من با تو در آن بودم».

سپس شروع به شمارش زمان هاى آن نمود. غش كردم و با صورت افتادم، سپس دستى را حس كردم كه بر روى من است، برخاستم. به من فرمود: «اى حسن! به خانه جعفر بن محمّد برو به فكر خوراك، نوشيدنى و پوشاك نباش و به آن ها اهميت نده». سپس دفترى را به من داد كه در آن، دعاى فرج و صلوات بود. به من فرمود:

«اين گونه دعا كن و اين گونه صلوات بگو و

آن را جز به دوستان شايسته ام نده كه خداوند عزّوجلّ- تو را توفيق مى دهد». گفتم: «اى مولاى من! آيا پس از اين تو را مى بينم؟» فرمود: «اگر خداوند بخواهد». از نزد امام زمان عليه السلام بيرون آمدم و به منزل جعفر بن محمّد عليه السلام رفتم. سپس هنگام افطار به اتاقم رفتم، پس با ظرفى لبريز آب و نانى بر سرش نهاده و آنچه من در روز اشتها داشتم كه آن را بخورم و برايم كافى بود و لباس تابستانى به هنگام تابستان برخورد كردم و من آب را در روز مى ديدم و اتاق را با آب، تر و خيس مى كردم و كوزه را خالى رها مى كردم، پس غذا آورده مى شد و من نيازى به آن نداشتم.[424] 5. الازدى گفت: در حين طواف كردن بودم و شش طواف نمودم و قصد هفتمين طواف را داشتم كه به ناگاه حلقه اى از مردم را سمت راست كعبه ديدم كه جوانى زيبارو، خوشبو، باعظمت و باوقار با مردم سخن مى گفت. زيباتر از كلامش،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 298

پاك تر از سخنش و هم نشينى نيكوتر از او را نديدم، رفتم تا با او سخن بگويم، مردم مرا مشاهده كردند، از برخى از آنان پرسيدم: «اين مرد كيست؟» گفتند: «اين فرزند رسول خداست، در هر سال، يك بار براى ياران خاصش آشكار مى شود و با آنان، سخن مى گويد». گفتم: «اى سرورم! به سويت براى راهنمايى شدن آمده ام، پس مرا راهنمايى و هدايت كن كه خداوند تو را هدايت نمايد». ريگى به من داد و دگرگون شد. يكى از هم نشينانش به من گفت: «چه چيزى به تو داد». گفتم: «ريگى

داده»؛ و آن را نشان دادم كه به ناگاه ديدم سكه اى طلا شده است. پس به ناگاه او را ديدم كه به من پيوسته است و به من فرمود: «حجت خداوند بر تو ثابت شده، نادانى و گمراهى ات از بين رفته و حقيقت برايت آشكار شده، آيا مرا مى شناسى؟» گفتم:

«نه». فرمود: «من مهدى عليه السلام هستم و قيام كننده روزگارم و من كسى هستم كه زمين را از عدل و داد پر مى كنم، همان طوركه پر از ستم شده است. همانا زمين از حجت خداوند، خالى نمى شود و مردم در سرگردانى باقى نمى مانند و اين امانت است و در مورد اين جز با برادرانت كه اهل حقيقت اند، سخنى مگو».[425] 6. ابونعيم، محمّد بن احمد انصارى گفت: با گروهى به تعداد سى نفر در مستجار در مكّه بودم، هيچ كدام از آنان، صالح و پاكيزه نبودند، به جز محمّد بن قاسم العلوى، در روز ششم ذى الحجه سال 293 جوانى از طواف كعبه نزد ما آمد، دو لباس فاخته داشت كه با آن محرم بود و در دستش، نعلين همراه داشت. هنگامى كه او را ديديم، به سبب هيبت و عظمتش همگى برخاستيم و هيچ كس از ما نماند، مگر آنكه برخاسته بود، به ما سلام كرد و در وسط مجلس نشست و ما گِرد او نشستيم، سپس به راست و چپ نظرانداخت و گفت: «آيا مى دانيد امام صادق عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 299

در دعاى الحاح چه مى فرمود؟» گفتيم: «چه چيزى مى فرمود؟» گفت: مى فرمود:

«خداوندا! از تو مى خواهم به نامت كه با آن، آسمان برپا شده، با آن، زمين برپا شده، با آن،

بين حقيقت و باطل جدا شده و با آن، پراكندگى ها، را جمع مى كنى، با آن، اجتماع را متفرق مى نمايى، با آن، تعداد ريگ ها را مى شمارى، كوه ها را وزن مى كنى و درياها را پيمانه مى نماييى كه بر محمّد عليه السلام و خاندان محمّد درود و رحمت فرستى و مشكل مرا برطرف كنى». سپس برخاست و با برخاستنش، برخاستيم و به طواف رفت و ما فراموش كرديم كه بگوييم، او كيست؟ تا فردا، در هنگام طواف نزد ما آمد، پس همانند برخاستن ديروزمان براى او برخاستيم. در ميانه مجلس نشست و به راست و چپ نظرى انداخت و فرمود: «آيا مى دانيد اميرالمؤمنين پس از نماز واجب چه مى فرمود؟» گفتيم: «چه مى فرمود؟» گفت: مى فرمود: «صداها به سوى تو بلند مى شود، چهره ها به تو توجه مى كنند، گردن ها براى تو خم و خاشع مى شوند و سنجش و محاكمه اعمال، با توست. اى بهترين كسى كه از او درخواست مى شود واى بهترين كسى كه عطا مى كند و مى بخشد. اى راستگو، اى آفريننده، اى آنكه خلف وعده نمى كند، اى كسى كه فرمان به دعا كردن داده و به اجابتش وعده داده اى. اى كسى كه گفته اى: (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را)؛ (اى بندگان من! كه بر خودشان زياده روى و نادانى نمودند، از رحمت و بخشش خداوند نااميد نشويد كه خداوند همگى گناهان را مى بخشايد، او بسيار آمرزنده و مهربان است). «لبيك، من همان زياده رويى هستم كه در برابرت ايستاده ام و تو مى گويى كه از رحمت و بخشايش خداوند نااميد نشويد كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد». بعد از اين دعا، به سمت راست و چپ نگريست و فرمود: «آيا مى دانيد

امير مؤمنان عليه السلام در سجده شكر چه مى فرمود؟» گفتم: «چه مى فرمود؟» گفت: مى فرمود: «اى آنكه بخشش بسيارش، دارايى و عطايش را زياد مى كند، اى آنكه گنجينه هايش نابود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 300

نمى شوند، اى آنكه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آنِ اوست، اى آنكه جهانى پيچيده و عظيم دارد. بدكارى من، مانع احسان و خوبيت نمى شود، كارى برايم انجام بده كه تو اهل آن هستى، تو اهل بزرگوارى و بخشش و بخشايش و گذشت از خطاها هستى. اى پروردگار واى خداوند! آنچه من سزاوار آن هستم را در موردم انجام نده كه من سزاوار عذابم و شايسته آنم، هيچ عذرى و هيچ بهانه اى نزد تو ندارم، به سويت از تمام گناهانم بازمى گردم و به آن ها اعتراف مى كنم تا از من درگذرى و تو از من آگاه تر به آن هستى. از هر گناهى كه آن را انجام داده ام و هر اشتباهى كه آن را به نظر آوردم و هر بدى كه به آن عمل كردم، توبه مى كنم.

پروردگارا! بيامرز و رحم كن و از آنچه مى دانى درگذر كه تو عزيزترين و برترين هستى».[426] برخاست و با ايستادنش، برخاستيم و داخل طواف كنندگان شد. فردا در همان وقت بازگشت و همچون كار گذشته مان براى استقبالش برخاستيم، پس در ميانه مجلس نشست و به راست و چپ نگريست و سپس فرمود: «على بن حسين عليه السلام سيد عبادت كنندگان در اين مكان در سجده اش مى فرمود و با دستش به سنگى زير چاه اشاره كرد: بنده كوچك، نادار و مسكينت به فدايت، بنده گدا و محتاج تو به فدايت. از تو آنچه را مى خواهم كه جز تو كسى

توان برآورده كردن آن را ندارد. سپس به راست و چپ نگريست و به محمّد بن قاسم نظر كرد و فرمود: «اى محمّد بن قاسم! به خواست خداوند، تو بر خير و خوبى هستى»؛ و محمّد بن قاسم آن امر را تصديق نمود. سپس برخاست و داخل طواف كنندگان شد، پس هر چه از دعا بيان نموده بود بر ما الهام شد و فراموش كرديم كه در مورد خودش سؤال كنيم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 301

جز در آخرين روز، پس ابوعلى محمودى به ما گفت: «اى جماعت! آيا اين فرد را مى شناسيد؟ به خدا قسم! اين فرد، صاحب زمان شماست». گفتيم: «چگونه دانستى؟» سپس جريانى را بيان كرد كه او هفت سال از پروردگارش درخواست نموده بود كه صاحب الزمان عليه السلام را ببيند.

گفت: هنگامى كه ما در عرفه بوديم، ناگهان مردى همانند او را ديديم، او راصدا زديم و از او پرسيدم: «كيست؟» گفت: «از مردم». گفتم: «از كدام مردم؟» گفت:

«از عرب». گفتم: «از كدام عرب؟» گفت: «از برترين آنان». گفتم: «برترين آنان كيستند؟» گفت: «بنى هاشم». گفتم: «از كدام بنى هاشم؟» گفت: «از بزرگان و سرانش». گفتم: «از چه كسانى؟» گفت: «شكافنده سرها، اطعام كننده مردم و نماز گزار، در حالى كه مردم در خواب و غافل هستند». ابوعلى گفت: دانستم كه او علوى است و به علّت علوى بودنش به او پاسخ گفتم. سپس ناپديد شد و ندانستم كه چگونه رفت و از عدّه اى كه اطرافش بودند، پرسيدم: «اين علوى را مى شناسند؟» گفتند: «بله، هر سال پياده با ما حج را به جا مى آورد». گفتم: «سبحان اللَّه، به خدا قسم! از

او ردپايى نمى بينم». نگران به سوى مزدلفه راه افتادم و از جدايى اش غمگين بودم. در آن شب خواب ديدم كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم. به من فرمود:

«اى ابااحمد! خواسته و مقصودت را ديدم». گفتم: «او كيست؟» فرمود: «كسى كه او را عصر ديدى، او صاحب زمانت است». گفت: هنگامى كه آن را از او شنيديم او را سرزنش و ملامت كرديم كه ما را از آن خبر نداده بود. پس او ذكر كرد كه او كارش را تا زمان گفتگوى ما با او فراموش كرده است.[427] 7. ابوالاديان گفت: به امام عسكرى عليه السلام خدمت مى كردم و نامه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 302

و نوشته هايش را به سرزمين هاى مختلف مى رساندم. هنگام بيمارى كه از آن وفات يافت، نزد او رفتم؛ پس با من نامه ها و نوشته هايى را نوشت و فرمود: «آن را به مدائن ببر و تو چهارده روز در مسافرت خواهى بود و روز پانزدهم به سامرّا وارد مى شوى و فرياد و صداى شيون را در خانه ام مى شنوى و مرا در غسال خانه مى بينى». گفتم:

«اى سرورم! اگر آن طور است، پس چه كسى جانشين شماست؟» فرمود: «هر كس كه از تو پاسخ و جواب هاى نامه هايم را خواست، او قائم پس از من است». گفتم:

«برايم بيشتر توضيح بده». فرمود: «هر كس كه بر من نماز گذارد، او قائم پس از من است».

گفتم: «بيشتر برايم توضيح بده». فرمود: «هر كه از كيسه سكّه خبر دهد، او قائم پس از من است». هيبت و عظمت او مانع از اين شد تا از آنچه در هميان و كيسه سكّه بود، بپرسم. با نوشته ها

به سوى مدائن رفتم و جواب هاى آنان را گرفتم و در روز پانزدهم وارد سامرّا شدم، همان طور كه به من فرموده بود. به ناگاه فرياد و شيون از خانه اش بلند شد و آن حضرت را در غسال خانه ديدم. جعفر كذّاب، برادر امام عسكرى عليه السلام بر در خانه ايستاده بود و شيعيان به او تسليت مى گفتند. با خودم گفتم:

«اگر اين امام باشد، امامت از بين رفته است؛ زيرا او باده گسار و شراب خوار است و به دربار عباسيان رفت و آمد مى كند و طنبور مى زد». جلو آمدم و تسليت و تبريك گفتم. از من چيزى سؤال ننمود. عقيد از خانه امام خارج شد و به جعفر گفت:

«سرورم! برادرت كفن شده، برخيز و بر او نماز بگزار». جعفر و شيعيان كه پيشاپيش آنان سمان و حسن بن على قبل از معتصم معروف به سلمه سودابى وارد خانه شدند. هنگامى كه وارد خانه شديم، ديدم كه امام عسكرى عليه السلام كفن شده است.

جعفر جلو رفت تا بر برادرش نماز بگزارد. هنگامى كه قصد تكبير گفتن را داشت، پسرى سبزه با موهايى بافته شده و دندان هايى سفيد و منظم خارج شد و عباى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 303

جعفر را گرفت و گفت: «اى عمو! عقب بيا كه من به نماز بر پدرم شايسته تر از تو هستم». جعفر، عقب آمد و صورتش زرد شد. آن پسر جلو رفت و بر امام عليه السلام نماز خواند و ايشان را در جوار قبر امام هادى عليه السلام به خاك سپرد. سپس به من فرمود: «اى بصرى! جواب هاى نامه و نوشته ها كه با توست، بياور». آن ها را به

او دادم و در دل گفتم: «اين هم دو دليل روشن، فقط خبر از هميان باقى مانده است». نزد جعفر رفتم و او نفس نفس مى زد. حاجزوشا به او گفت: «اى سرورم! اين پسر كيست كه حجت بر او قرار گيرد». جعفر گفت: «به خدا قسم! هرگز او را نديده ام و نمى شناسم».

نشسته بوديم كه چند نفر از قم آمدند و سراغ امام عسكرى عليه السلام را گرفتند، پس هنگامى كه از وفاتش باخبر شدند، گفتند: «به چه كسى تسليت بگوييم». جعفر را به آن ها معرفى كردند. به او سلام كردند و تسليت گفتند و عرضه داشتند: «همراه ما نوشته ها و اموالى است، پس به ما بگو نامه ها از چه كسانى و اموال چقدر هست، تا آن ها را به تو تحويل دهيم». جعفر برخاست و جامه هايش را تكان داد و گفت: «از من مى خواهيد كه علم غيب بگويم». در اين هنگام خادم امام زمان عليه السلام بيرون آمد و گفت: «با شما، نامه هاى فلانى و فلانى و كيسه اى است كه در آن هزار دينار كه ده دينار آن طلا است». پس نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: «كسى كه تو را به اين كار دستور داده، امام و جانشين امام عسكرى عليه السلام است». جعفر نزد معتمد عباسى رفت و تمام اين جريانات را براى او تعريف كرد و معتمد نيز جعفر را براى اين كارش تكريم و احترام نمود. در اين هنگام صيقل، همسر امام حسن عسكرى عليه السلام را دستگير كردند و از او سراغ پسر بچه را مى گرفتند، ولى او آن را رد و تكذيب مى كرد و ادعا مى نمود كه

اين كار، توطئه و دامى براى اوست، تا به اين وسيله كودك را پنهان كند. او را به ابوشوراب قاضى تحويل دادند. در همين حين بود كه خبر مرگ عبيداللَّه بن خاقان به آنان رسيد و صاحب الزنج در بصره قيام كرد و به همين علّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 304

آنان از همسر امام عليه السلام غافل شدند و از دست آنان رها شد. سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است.[428] 8. على بن سنان موصلى گفت كه پدرم به ما گفت: هنگامى كه سرورمان امام عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد، گروهى از قم با دارايى ها و اموالى كه طبق معمول به نزد امام عسكرى عليه السلام مى آوردند، آمدند، در حالى كه خبرى از شهادت ايشان نداشتند، پس به محض رسيدن به سامرّا سراغ سرورمان را گرفتند. به آنان گفته شد كه ايشان شهادت رسيده اند. گفتند: «چه كسى وارثش است؟» گفته شد: «برادرش، جعفر». سراغ او را گرفتند و به آنان گفته شد: «او براى تفريح از شهر خارج شده و سوار قايقى در دجله است و (شراب) مى نوشد و با او نوازندگان و خوانندگان هستند». آنان با يكديگر مشورت نمودند و گفتند: «اين نشانه ها از خصوصيات امام نيست»؛ و برخى از آنان به بعضى ديگر مى گفتند: «به ما اجازه دهيد تا اين اموال را به صاحبانش برگردانيم». محمّد بن جعفر حميرى قمى گفت: «با ما بمانيد تا اين مرد بازگردد و درستى كارش را بيازماييم». هنگامى كه جعفر بازگشت، نزد او رفتند و سلام كردند و گفتند: «اى سرورمان! ما از قم هستيم و عدّه اى شيعه و غير شيعه نيز همراه ما

مى باشد و ما براى سرورمان امام عسكرى عليه السلام اموالى را آورده ايم».

جعفر گفت: «آن اموال كجايند؟» گفتند: «با ماست». گفت: «آن ها را نزد من آوريد». گفتند: «بدان كه اين اموال از عموم شيعيان، يك دينار و دو دينار جمع شده است و آن را در كيسه اى قرار داده اند و رويش را مهر نموده اند و هرگاه كه ما اموالى را براى سرورمان امام عسكرى عليه السلام مى آورديم، به ما مى فرمود كه همه اموال فلان مقدار است كه از طرف فلانى، چه مقدار و از نزد فلانى، آن مقدار است. تا آنكه تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 305

نام هاى مردم را مى آورد و آنچه بر روى نقش مهرها بود، مى گفت». جعفر گفت:

«شما دروغ گفتيد، به برادرم چيزى را نسبت داديد كه انجام نمى داده است. اين علم غيب است و اين را جز خدا نمى داند». هنگامى كه آن عده سخن جعفر را شنيدند، برخى شروع به نگاه كردن به يكديگر كردند. جعفر به آنان گفت: «اموال را نزد من آوريد». گفتند: «ما جماعتى اجير شده و نمايندگانى هستيم كه اموال را جز با نشانه هايى كه آن را از سرورمان امام عسكرى عليه السلام مى شناسيم، تحويل مى دهيم و اگر تو امام هستى، به ما ثابت كن، وگرنه اموال را به صاحبانش باز مى گردانيم تا هرچه مى خواهند با آن ها بكنند». جعفر، نزد خليفه كه در سامرّا بود، وارد شد و آن جماعت را نيز نزد خليفه بردند. خليفه به آنان گفت: «اين اموال را به جعفر بدهيد».

گفتند: «ما جماعتى اجير شده و نمايندگانى براى صاحبان اين اموال هستيم و اين اموال، امانت گروهى هستند كه به ما امر

نموده اند كه جز با نشانه و دليل آن را تحويل ندهيم و تا به حال به اين ترتيب با امام عسكرى عليه السلام كار انجام مى داديم».

خليفه گفت: «نشانه اى كه امام عسكرى عليه السلام مى گفت، چه بود؟» گفتند: «از دينارها و صاحبانش و مقدار آن ها به ما خبر مى داد، پس اگر آن طور بود، آن ها را به او تحويل مى داديم. چند بار فرستادگانى را به سويش روانه كرده ايم و هميشه روش كار ما اين گونه بوده است. پس اگر اين مرد صاحب امر امامت است، آنچه امام عسكرى عليه السلام انجام مى داد، بايد برايمان انجام دهد، وگرنه اموال را به صاحبانش بازمى گردانيم». جعفرگفت: «اى اميرمؤمنان! آنان جماعتى دروغگو هستند كه به برادرم نسبت علم غيب مى دهند». خليفه گفت: «اينان پيام رسان هستند و وظيفه پيام رسان، رساندن آشكار پيام است». جعفر، درنگى نمود و جواب نداد. آن جماعت گفتند: «خليفه به ما لطف نمايد و با صدور فرمانش، عدّه اى را همراه ما بفرستد تا به سلامت از شهر خارج شويم». خليفه به فرد راهنمايى امر نمود كه آن ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 306

را از شهر خارج نمايد، به محض خارج شدن آنان از شهر، شخصى فرياد زد: «اى فلانى واى فلانى! مولايتان شما را مى خواهد». آن ها گفتند: «تو مولايمان هستى؟» گفت: «پناه بر خدا، من غلام مولايتان هستم، پس به سويش برويد». با او به سوى امام زمان عليه السلام رفتند تا به خانه امام عسكرى عليه السلام داخل شدند و فرزندش، مهدى قائم عليه السلام را ديدند كه بر تختى نشسته است و چهره اش همچون ماه مى ماند و لباس هايى سبز به تن داشت، به او سلام

كردند و جواب سلام را شنيدند. سپس امام عليه السلام فرمود: «همه اموال فلان مقدار است كه از فلانى، چقدر و از فلانى، آن مقدار است». تمام اموال را شرح داد و همگى را توصيف نمود، سپس لباس ها و مركب ها و آنچه داشتيم را نيز توصيف كرد. به شكرانه اين جريان، براى خداوند عزيز و بلندمرتبه به سجده افتاديم و زمين را بوسيديم. هر چه از امام عليه السلام سؤال مى كرديم، جواب مى داد. پس تمام اموال را به او داديم و ايشان به ما دستور داد كه پس از آن به سامرّا اموالى نياوريم و ايشان مردى در بغداد را به ما معرفى كرد كه اموال نزد او برده شود و از سوى او نوشته ها و تأييدها صادر گردد. آن حضرت به محمّد بن جعفر قمى حميرى مقدارى حنوط و يك كفن داد و سپس به او فرمود: «خداوند، پاداشت را بزرگ گرداند». هنگامى كه محمّد بن جعفر حميرى به گردنه همدان رسيد، وفات يافت، خداوند او را بيامرزد و پس از آن، اموال به بغداد براى نمايندگان مربوطه برده مى شد و از نزد آنان، نامه ها و امضاها صادر مى گشت.

شيخ صدوق در توضيح اين روايت مى گويد: «اين روايت دلالت بر آن دارد كه امامت را مى شناخته است كه چگونه است و جايگاهش كجاست و به اين سبب، از آنچه همراه آن عدّه بود، صرف نظر نمود و جعفر كذّاب را به سبب درخواست آنان، تكذيب كرد. چون مى خواست با اين كار، امامت مخفى بماند و مردم به سوى امام زمان عليه السلام هدايت نشوند و او را نشناسند. هنگامى كه امام عسكرى عليه السلام وفات

يافت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 307

جعفر كذّاب، 20 هزار دينار را به خليفه رشوه داد و گفت: «اى خليفه! آيا مقام برادرم را به من مى دهى؟» خليفه گفت: «بدان كه مقام برادرت در دست ما نبوده و نيست و فقط در دست خداوند است و ما در تلاش بوديم كه جايگاه برادرت را پايين آوريم و از بين ببريم، ولى خداوند مانع از اين مى شود و روز به روز بر بزرگى و عظمتى كه در او از پرهيزكارى، هيئت مناسب، دانش و عبادت بود، افزوده مى شود و اگر تو در نزد شيعيان برادرت جايگاه و مقامى داشتى، هيچ نيازى به ما نداشتى و اگر منزلت و جايگاه او را نداشتى و آنچه در برادرت بود، در تو نبود، تو را از چيزى بى نياز نمى نموديم».[429] 9. رشيق صاحب كتاب «الماداى» گفت: معتضد فرستاده اى نزد ما راهى كرد و ما سه نفر بوديم و فرمان داد كه هر كدام از ما اسبى سوار شود و در كنار هم باشيم و مخفيانه از شهر خارج شويم و هيچ چيز از كم و زياد همراهمان نباشد، مگر بر روى زمين باشد، به ما گفت كه وارد سامرا شويد او محلّه وخانه اى را برايمان توصيف كرد و گفت: «اگر آنجا رسيديد، بر درب، خادمى سياه را مى بينيد، به خانه يورش ببريد و هر كه را در آن ديديد، سرش را از تنش جدا كنيد». پس به سوى سامرّا رفتيم و جريان را همان طوركه توصيف كرده بود، يافتيم و در دالان خانه، خادم سياهى بود و در دستش چيزى بود كه مى بافت. از او در مورد كسانى كه در

خانه هستند، پرسيديم، گفت: «خانه، براى صاحبش است». به خدا قسم! اصلًا به ماتوجهّى نكرد. به منزل يورش برديم، همان طوركه به ما فرمان داده شده بود، اتاقى مخفى را يافتيم كه در جلوى آن پرده اى بود كه هرگز بهتر و زيباتر از آن نديده بودم.

گويا دستانى آن را بالا برد. كسى در خانه نبود، پس پرده را كنار زديم، به ناگاه اتاقى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 308

بزرگ را ديديم كه دريايى از آب در آن بود و در انتهاى اتاق حصيرى بود، دانستيم كه روى آب است و بر رويش مردى كه زيباترين مردم بود، ايستاده و نماز مى گذارد. به ما و سلاح هاى ما توجهى نمى كرد. احمد بن عبداللَّه جلوتر رفت تا از اتاق بگذرد، ولى در آب غرق شد و دست و پا مى زد تا آنكه دستم را به سويش دراز كردم و او را نجات دادم و از حال رفت. همراه دوم نيز آن كار را انجام داد و مانند او شد و درمانده شد. به صاحب خانه گفتم: «از خدا و از تو معذرت خواهى مى كنم. به خدا قسم! نمى دانستم جريان چيست و به سوى چه كسى مى آيم و به درگاه خداوند توبه مى كنم». به چيزهايى كه گفتم، دقت و توجّهى نكرد و نسبت به آنچه اتفاق افتاده بود، بى تفاوت بود، پس از آن نگران شديم و نزد معتضد بازگشتيم و آنچه ديديم، برايش نقل نموديم. به ما گفت: «آيا اين جريان را براى شخص ديگرى نيز گفته ايد؟» گفتيم: «نه». گفت: «من حلال زاده نيستم، اگر اين جريان را براى كسى بازگو كنيد و من شما را نكشم».[430] 10.

از ابراهيم بن مهزيار اهوازى نقل شده كه گفت: براى ديدن صاحب الزمان به مكه و مدينه راهى شديم، در حالى كه در طواف بودم، مردى با چهره اى سبزه گفت: «از كدام سرزمين هستى؟» گفتم: «از اهواز». گفت: «ابراهيم بن مهزيار را مى شناسى؟» گفتم: «من هستم». پس در آغوشم گرفت. به او گفتم: «آيا از صاحب الزمان خبرى دارى؟» گفت: «به دور از چشم همراهانت با من راهى طائف شو». پس پياده به سوى طائف رفتيم و از تپه شنى به تپه ديگر تا به دشت رسيديم، در اين هنگام خيمه اى را ديدم كه ريگ ها از آن تابان شده بودند و زمين ها از آن مى درخشيدند. با شتاب رفتيم تا به آن رسيديم و با گرفتن اجازه، نزد صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 309

الزمان عليه السلام داخل شديم. به من فرمود: «اى ابا اسحاق! خوش آمدى». گفتم: «پدر و مادرم به فدايت! شهر به شهر به دنبالت بودم تا اينكه خداوند بر من منت نهاد و مرا به سويت راهنمايى نمود». فرمود: «اى ابااسحاق!» بايد اين جريان نزد تو پنهان و مخفى باشد». ابراهيم گفت: مدّت زمانى را در آنجا ماندم و از او آشكار كنندگان راه هاى هدايت و روشن كنندگان احكام را فرا گرفتم و در نهايت به من اجازه بازگشت به اهواز داد و با دعاى نيكش به من عنايت فرمود كه ذخيره اى براى من و فرزندان و اقوامم نزد خداوند باشد و مالى كه همراهم بود كه بيشتر از پنجاه هزار درهم بود، به او تقديم كردم و از او خواستم كه با قبولش بر من لطف نمايد؛ پس لبخندى

زد و فرمود: «از اينها براى بازگشتت كمك بگير و از نپذيرفتن ما غمگين نباش و خداوند آنچه را به تو بخشيده، مبارك گرداند و اطرافيانت را باقى گذارد و بر تو نيكوترين پاداش نيكوكاران را بنويسد و خودت را به او بسپار، امانتى كه آن را منت نهادن و لطفش از بين نمى برد».[431] 11. ابا محمّد عيسى بن مهدى جوهرى گفت: در سال 268 به سوى حج راهى شدم و قصد مدينه كردم، آنجايى كه در نزد ما مسلّم بود كه صاحب الزمان عليه السلام در آنجا ظهور خواهد كرد. هنگامى كه وارد مدينه شديم و در آن دوستانمان را ديدم و به ظهور و آشكار شدن او مرا بشارت دادند، پس وقتى بر فراز و مشرف بر وادى و دره شدم چوب هاى باريكى ديدم، پس داخل قصر شدم و ايستادم و مراقب امور و كارها بودم تا آنكه نماز مغرب و عشا را خواندم و در دعا، راز و نياز و درخواست مى كردم كه به ناگاه خادمى همچون ماه را ديدم كه به من گفت: «اى عيسى بن مهدى جوهرى! داخل بيا». تكبير و تهليل گفتم و خداوند را بسيار شكر و سپاس نمودم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 310

زمانى كه وارد محوطه قصر شدم، سفره اى چيده شده اى را ديدم، خادم مرا به سويش برد و در كنار سفره نشانيد و به من گفت: «مولايت تو را امر نموده كه هر چه اشتها دارى، براى بيمارى ات بخورى و تو از مرگ دور هستى». گفتم: «چگونه بخورم، در حالى كه سرور و مولايم را نمى بينم». فرمود: «اى عيسى! از غذايت بخور كه تو

مرا مى بينى». بر سفره نشستم. به ناگاه مشاهده كردم كه بر آن ماهى گرمى است كه پخش شده و خرمايى در كنارش، شبيه ترين خرماها به خرماهاى ما و در كنار خرما، شير بود با خودم گفتم: بيمار و ماهى، خرما و شير؟!

فرمود: «اى عيسى، آيا در فرمان ما شك مى كنى؟ آيا تو به سود و زيانت داناترى؟» پس گريه كردم و نزد خداوند بزرگ مرتبه طلب آمرزش نمودم و از تمام آنان خوردم و هرگاه دستم را از آن بالا مى بردم، جايش در آن پيدا نبود. پاك و خوشمزه ترين خوراك دنيايى بود كه خورده بودم و از آن بسيار خوردم تا آنجا كه خجالت كشيدم. به من فرمود: «اى عيسى! خجالت نكش كه آن، غذاى بهشتى است كه انسان ها آن را درست نكرده اند». خوردم و ديدم كه اشتها و نفسم از خوردن آن تمام نمى شود، گفتم: «مولاى من! بس است». فرمود: «به سويم بيا». با خود گفتم:

به سوى مولايم مى روم، در حالى كه دستم كثيف است. فرمود: «اى عيسى! آيا از آنچه خوردى اثرى بر روى دستت مانده است؟» دستم را بوييدم و ديدم كه خوشبوتر از مشك و كافور است. نزديكش شدم و نورى شروع به تابيدن به چشمم كرد و ترسيدم تا آنجا كه گمان كردم، فكرم درهم ريخته است. پس به من فرمود: «اى عيسى! چه دليلى دارى كه مرا ديدى؟ اگر كه تكذيب كنندگان و رد كنندگان بگويند:

او در كجا بوده؟ و چه زمان بوده؟ كجا متولّد شده؟ چه كسى او را ديده؟ چه كسى از سوى او به نزد تو آمده است و تو را از چه چيز باخبر مى كند؟

و معجزاتش برايتان چيست؟ به خدا قسم! اميرالمؤمنين عليه السلام را با آنچه از او روايت شده بود، ترك كردند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 311

و بر ضدش اقدام نمودند و بر او مكر و حيله به كار بستند و او را كشتند، همين طور پدرانم كه آنان را قبول نكردند و به آنان نسبت جادوگرى و تسخير جن دادند. اى عيسى! آنچه ديدى را به دوستدارانمان و به دشمن ما خبر نده كه آن را از بين مى برى». گفتم: «اى مولاى من! براى ثبات و آرامش من دعا فرما». فرمود: «اگر خداوند تو را استوار و آرام نمى كرد، مرا ديدار نمى كردى و با هدايت، پيروزيت را انجام بده». سپس خارج شدم و ستايش و سپاس خداوند را بسيار به جا آوردم.[432] 12. در كتاب «بحارالانوار» آمده است: محمّد بن ابا عبداللَّه كوفى، نام هاى تعدادى از كسانى كه به معجزات صاحب الزمان عليه السلام آگاهى داشته و او را ديده اند از وكيلان و نمايندگان در بغداد و غيره را ذكر كرده است:[433] 1) عمرى، 2) پسرش 3) حاجز 4) بلالى 5) عطّار 6) عاصمى از كوفه 7) محمّد بن ابراهيم بن مهزيار از اهواز 8) احمد بن اسحاق از قم 9) محمّد بن صالح از همدان 10) بسامى از رى 11) اسدى 12) قاسم بن علا از آذربايجان 13) محمّد بن شاذان از نيشابور 14) ابوالقاسم بن ابى حابس از بغداد 15) ابوعبداللَّه كندى 16) ابوعبداللَّه جنيدى 17) هرون قزّار 18) نيلى 19) ابوالقاسم بن دبيس 20) ابوعبداللَّه بن فروخ 21) مسرور 22) آشپز امام هادى عليه السلام 23) احمد 24) محمّد بن حسن 25)

اسحاق كاتب از بنى نيبخت 26) صاحب فراء 27) صاحب الصرة المختومه 28) محمّد بن كشمرد از همدان 29) جعفر بن حمدان 30) محمّد بن هارون عمران 31) حسن بن هارون از دينور 32) احمد بن اخيه 33) ابوالحسن 34) ابن بادشاله از اصفهان 35) زيدان از صيمرة

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 312

36) حسن بن نصر از قم 37) محمّد بن احمد 38) على بن محمّد بن اسحاق 39) پدرش 40) حسن بن يعقوب 41) قاسم بن موسى از رى 42) پسرش 43) ابومحمّد بن هارون 44) صاحب الحصاة 45) على بن محمّد 46) محمّد بن محمّد كلينى 47) ابوجعفر رفا 48) مرداس از قزوين 49) على بن احمد 50 و 51) دو مرد از قابس 52) ابن خال از شهرزور 53) مجروح از فارس 54) صاحب هزار دينار از مرو 55) صاحب مال 56) رقعه البيضا 57) ابو ثابت 58) محمّد بن شعيب بن صالح از نيشابور 59) فضل بن زيد از يمن 60) حسن، پسرش 61) جعفرى 62) ابن الاعجمى 63) شمشاطى 64) صاحب دو فرزند از مصر 65) صاحب مال در مكه 66) ابورجاء 67) ابومحمّد بن وجنا از نصيبين 68) حصينى از اهواز.

محدث نورى در ابتداى باب هفتم از كتاب «نجم الثاقب» بعد از ذكر ترجمه فارسى اين خبر، اسامى ديگر افرادى كه معجزه يا خود امام زمان عليه السلام را ديده اند را آورده است. بد نيست كه ما هم اسامى آن ها را بياوريم و هر كس كه اطلاعات كاملى درباره آن ها مى خواهد به كتاب مذكور مراجعه كند. 69) شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح 70) ابوالحسن على بن محمّد

سمرى 71) حكيمه دختر امام جواد عليه السلام 72) نسيم، خادم امام عسكرى عليه السلام 73) ابونصر طريف، خادم 74) كامل بن ابراهيم مدنى 75) بدر خادم 76) پيرزن مربى احمدبن بلال بن داود كاتب 77) ماريه خادم 78) كنيز ابوعلى خيزرانى 79) ابوغانم خادم 80) عدّه اى از اصحاب 81) ابو هارون 82) معاوية بن حكيم 83) محمّد بن ايوب بن نوح 84) عمر اهوازى 85) مردى از اهل فارس 86) محمّد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام 87) ابو على بن مطهر 88) ابراهيم بن عبده نيشابورى 89) خادم او 90) رشيق 91 و 92) دو هم نشين او 93) ابوعبداللَّه بن صالح 94) ابو على بن ابراهيم ابن ادريس 95) جعفر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 313

پسر امام هادى عليه السلام 96) مردى از جلاوزه 97) ابوالحسين محمّد بن محمّد بن خلف 98) يعقوب بن منفوس 99) ابوسعيد غانم هندى 100) محمّد بن شاذان كابلى 101) عبداللَّه سورى 102) حاج همدانى 103) سعد بن عبداللَّه قمى اشعرى 104) ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابورى 105) على بن ابراهيم مهزيار 106) ابونعيم انصارى زيدى 107) ابوعلى محمّد بن احمد محمودى 108) علّان بن كلينى 109) ابوالهيثم انبارى 110) ابوجعفر احول همدانى ... 141) محمّد بن ابوالقاسم علوى عقيقى و سى نفر از مردان ديگر 142) جد ابى الحسن بن وجنا 143) ابو الاديان 144) ابوالحسين محمّد بن جعفر حميرى و عدّه اى از اهل قم 145) ابراهيم بن محمّد بن احمد انصارى 146) محمّد بن عبداللَّه قمى 147) يوسف بن احمد جعفرى 148) احمد بن عبداللَّه هاشمى عباسى ...

188) ابراهيم بن محمّد تبريزى

همراه با سى و نه نفر 189) حسن بن عبداللَّه تميمى زيدى 190) زهرى 191) ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى 192) عفيد نوبى خادم 193) مربى امام محمّد بن حسن عسكرى عليه السلام 194) يعقوب بن يوسف ضراب غسانى يا اصفهانى، راوى صلوات كبيره 195) پيرزن خادم امام عسكرى عليه السلام در منزل ايشان در مكه 196) محمّد بن عبداللَّه حميد 197) عبد احمد بن الحسن مادوانى 198) ابوالحسن عمرى 199) عبداللَّه سفيانى 200) ابوالحسن حسنى 201) محمّد بن عباس قصرى 202) ابوالحسن على بن الحسن يمانى 203) دو مرد مصرى 204) عابد اهوازى 205) ام كلثوم دختر ابوجعفر محمّد بن عثمان عمرى 206) فرستاده قمى 207) سنان موصلى 208) احمد بن حسن بن احمد كاتب 209) حسين بن على بن محمّد معروف به ابن بغدادى 210) محمّد بن حسن صيرفى 211) بزاز قمى 212) جعفر بن احمد 213) حسن بن وطاة صيدلانى وكيل وقف در واسط 214) احمد بن ابى روح 215) ابوالحسن خضر بن محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 314

216) ابوجعفر محمّد بن احمد 217) المرئة الدينويه 218) حسن بن حسين اسباب آبادى 219) مردى از استرباد 220) محمّد بن حصين كاتب مروى 221 و 222) دو مرد از مدائن 223) على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى پدر شيخ صدوق 224) ابومحمّد دعلجى 225) ابوغالب احمد بن احمد بن محمّد بن سليمان زرارى 226) حسين بن حمران ناصر الدوله 227) احمد بن سوره 228) محمّد بن حسن بن عبداللَّه تميمى 229) ابوطاهر على بن يحيى زرارى 230) احمد بن ابراهيم بن مخلد 231) محمّد بن على اسود داودى 232)

عفيف 233) ابو محمّد ثمالى 234) محمّد بن احمد 235) رجل وصل اليه التوقيع فى عكبرا 236) عليان 237) حسن بن جعفر قزوينى 238) مرد فاينمى 239) ابوالقاسم جليسى 240) نصر بن صباح 241) احمد بن محمّد سراج دينورى 243) ابوالعباس 244) حسين بن محمّد اشعرى 245) محمّد بن جعفر وكيل 246) مردى از آبه 247) ابوطالب، خادم مردى از مصر 248) مرداس بن على 249) حميد، مردى از ربض 250) ابوالحسن بن كثير نوبختى 251) محمّد بن على شلمغانى 252) هم صحبت ابوغالب زرارى 253) ابن رئيس 254) هارون بن موسى بن فرات 255) محمّد بن يزداد 256) ابوعلى نيلى 257) جعفر بن عمر 258) ابراهيم بن محمّد بن فرج زحجى 259) ابومحمّد سروى 260) كنيز موسى بن عيسى هاشمى 261) صاحب الحقه 262) ابوالحسن احمد بن محمّد بن جابر بلاذرى، صاحب تاريخ اشراف 263) ابوطيب، احمد بن محمّد بن بطة 264) احمد بن الحسن بن ابى صالح خجندى 265) فرزند خواهر ابوبكر عطار صوفى ... 304) محمّد بن عثمان عمرى به همراه چهل نفر كه در خانه امام عسكرى عليه السلام فرزندش (حضرت مهدى عليه السلام) را زيارت كردند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 315

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى

1. على بن محمّد بن عبداللَّه رازى مى گويد كه نصر بن صباح بلخى نقل مى كند: در مرو كاتب و نويسنده اى خوزستانى بود كه (نام كاتب را نصر به من گفت) نزد او هزار دينار براى امام عليه السلام جمع آورى شده بود، پس با من مشورت نمود[434] و گفتم: «اينها را براى حاجزى بفرست». كاتب گفت: «آيا به گردن مى گيرى، اگر خداوند در روز قيامت درباره آن از

من بپرسد؟» گفتم: «آرى». نصر گفت: «از او جدا شدم و پس از دو سال نزدش بازگشتم و او را ملاقات نمودم و از آن اموال پرسيدم، گفت: دويست دينار از اموال را براى حاجزى فرستاده، پس برگه وصول و دريافت آن ها و دعا بر او صادر شده است و به او نوشته است كه اموال هزار دينار بوده است و دويست دينار فرستادى، پس اگر دوست داشتى در اين باره اقدام كنى، اسدى در رى است از طريق او اقدام كن». نصر گفت: «خبر مرگ حاجز به من رسيد و از آن، بسيار اندوهگين و نالان شدم و غمناك گشتم و او را گفتم:" غمناك و اندوهگين شده اى و ناله سر مى دهى؟ و خداوند بر تو به دو راهنما و دليل، منت نهاده، تو را از مبلغ اموال خبر داده است و خبر مرگ حاجز را از ابتدا به تو رسانده است.[435] 2. ابوجعفر محمّد بن على اسود گفت: على بن حسين بن موسى بن بابويه پس از وفات محمّد بن عثمان عمرى از من خواست كه از ابوالقاسم روحى بخواهم كه از مولايمان صاحب الزمان عليه السلام بخواهد كه نزد خداوند عزيز و بزرگوار دعا فرمايد كه فرزند پسرى به او عطا فرمايد. گفت: از او خواستم و آن را انجام داد. سه روز پس از آن به من خبر داد كه او براى على بن حسين دعا فرموده است و اينكه فرزند پسرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 316

با بركت كه خداوند عزيز و بزرگوار به وسيله او به او سود مى رساند، به او مى دهد و پس از او نيز

فرزندانى ديگر متولّد مى شوند. ابوجعفر محمّد بن على اسود گفت:

از او در مورد خودم درخواست نمودم كه نزد خداوند دعا فرمايد كه فرزند پسرى به من عطا فرمايد؛ آن را اجابت نكرد و فرمود: «براى اين كار راهى وجود ندارد». پس براى على بن حسين، محمّد و پس از او، فرزندانى متولّد شد، ولى براى من فرزندى به دنيا نيامد.» (صدوق گفت:) ابوجعفر محمّد بن على اسود هنگامى كه مرا مى ديد به مجالس درس شيخمان محمّد بن حسن بن احمد بن وليد رفت و آمد مى كنم و به كتاب هاى علمى هم علاقمند هستم به حفظ آن بسيار تأكيد مى نمود و به من مى گفت: «عجيب نيست كه اين اشتياق به دانش و علم در تو باشد، چون تو به دعاى امام عليه السلام به دنيا آمدى».

در كتاب «غيبت» شيخ آمده كه ابن نوح گفت: ابو عبداللَّه، حسين بن محمّد بن سوره قمى هنگامى كه از سفر حج بازگشت و نزد ما آمده بود، گفت: على بن حسن بن يوسف صايغ قمى و محمّد بن احمد بن صيرفى معروف به ابن دلال و غير از اين دو، از بزرگان علم قمى به من گفتند كه على بن حسين بن موسى بن بابويه، دختر عمويش محمّد بن موسى بن بابويه، همسرش بود و از آن صاحب فرزندى نشد، پس به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نامه اى نوشت كه از حضرت بخواهد كه نزد خداوند دعا بفرمايد تا به او فرزندانى فقيه و عالم عطا نمايد، پس در جواب آمد:

«تو از اين همسر صاحب فرزندى نمى شوى و با زنى ديلمى ازدواج مى كنى و از او دو پسر فقيه مى آورى».

و ابوعبداللَّه بن سوره (خداوند او را حفظ نمايد) به من و به اباالحسن بابويه (خداوند او را بيامرزد) گفت: سه فرزند محمّد و حسين دو فقيه توانمند در حفظ هستند و آنچه را كه غير از آن دو از اهل قم حفظ نمى كنند، حفظ مى كنند و براى همسرش، برادرى است كه نامش حسن است و او ميانه است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 317

مشغول ومعروف عبادت و پرهيزكارى است، با مردم ارتباط ندارد و علمى ندارد، ابن سوره گفت: هرگاه ابو جعفر ابو عبداللَّه، دو فرزند على بن حسين، چيزى را نقل و روايت مى كردند، مردم از قدرت حفظ آن دو شگفت زده مى شدند و به آنان مى گفتند: «اين منزلت و جايگاه مخصوص شما به خواسته امام عليه السلام است»؛ و اين جريان در ميان اهالى قم مشهور است. ابوعبداللَّه بن بابويه گفت: مجلسى را برقرار ساختم، درحالى كه كمتر از بيست سال داشتم، پس گاهى در مجلسم ابو جعفر محمّد بن على اسود حاضر مى شد و هرگاه به پاسخ هاى سريع من در حلال و حرام نگاه مى كرد، تعجبش از كم سن و سالى من بيشتر مى شد و مى گفت: «تعجبى نيست؛ زيرا تو به دعاى امام عليه السلام ولادت يافتى».[436] 3. اباجعفر مى گويد: فرزندى برايم متولّد شد و نوشته اى براى امام زمان عليه السلام نوشتم كه از او اجازه پاك كردن و شستشويش را در روز هفتم گرفتم. ايشان نوشت:

«نه»؛ و نوزاد روز هفتم مُرد. سپس نامه ديگرى نوشتم و ايشان را از مرگش آگاه نمودم. در جواب نوشت: «خداوند به جز او، دو فرزند ديگر به تو خواهد داد كه نام اولى

را احمد و دومى را جعفر بگذار».[437] 4. قاسم بن علا مى گويد: چند پسر برايم به دنيا آمدند و از دنيا رفتند، نامه هايى به امام عليه السلام نوشتم و درخواست دعا نمودم كه آنان زنده بمانند، ولى ايشان در مورد آنان برايم چيزى ننوشت و تمام آنان وفات يافتند. زمانى كه فرزندم حسن متولّد شد، نوشتم كه درخواست دعايى از شما دارم كه در جواب فرمود: «باقى مى ماند و حمد و ستايش مخصوص خداست».[438]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 318

5. حسن بن حمزه علوى طبرى در كتابش كه به نام «غيبت» است، مى گويد:

مردى صالح از يارانمان با ما گفتگو مى كرد، وى نقل نمود: در سالى از سال ها به قصد به جا آوردن حج راهى شدم. آن سال، هوا بسيار گرم بود و بادهاى گرم، زياد و شديد مى وزيد. از قافله و كاروان جدا شدم و راه را گم نمودم و تشنگى بر من چيره شد تا آنكه بر زمين افتادم و در آستانه مرگ قرار گرفتم كه ناگاه صداى شيهه اى را شنيدم، چشمانم را باز نمودم، جوانى را ديدم كه زيباروى و با رايحه خوش و بر اسبى نيرومند، سوار بود. مرا با آبى سردتر از يخ و گواراتر از عسل سيراب نمود و از مرگ نجات داد.

گفتم: «اى سرورم تو كيستى؟» فرمود: «من حجت خداوند بر بندگانش و نماينده او بر روى زمين هستم، منم كه زمين را پر از انصاف و عدالت مى كنم، همان گونه كه از ستم و ظلم پر شده است. من فرزند حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن

على بن ابى طالب عليه السلام هستم».

سپس فرمود: «چشمانت را ببند». سپس فرمود: «چشمانت را باز كن». پس خودم را جلوى قافله ديدم و او از نظرم پنهان شد.[439]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 319

سفيران و نمايندگان امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى 440]

1. احمد بن اسحاق بن سعد قمى مى گويد: نزد امام هادى عليه السلام رفتم و گفتم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 320

«سرورم! من گاهى توفيق تشرف به خدمتتان را پيدا مى كنم و گاهى نه و برايم رسيدن به شما ممكن نيست، پس سخن كه را بپذيريم؟ و فرمان چه كسى را اطاعت نماييم؟» فرمود: «ابوعَمرو، انسان مورد اعتماد و امانتدارى است و هر چه او برايتان مى گويد، آن را از من نقل مى كند و آنچه برايتان مى رساند، از جانب من مى رساند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص320

گامى كه امام هادى عليه السلام درگذشت. يكى از روزها نزد فرزندش امام عسكرى عليه السلام رسيدم و به او، همانند سخن خود به پدرش را گفتم. پس به من فرمود: «ابوعمرو، فرد مورد اعتماد و امين گذشته (هم اكنون نيز) مورد اعتماد من در زندگى و مرگ است، پس گفته هاى او، گفته هاى من است و آنچه به شما مى رساند، از سوى من مى باشد».[441] 2. محمّد بن اسماعيل و على بن عبداللَّه حسنيان روايت نموده اند: «در سامرّا، نزد امام عسكرى عليه السلام رفتيم، در حالى كه عدّه اى از دوستداران و شيعيانش در نزدش بودند تا آنكه خادمش بدر، به نزد ايشان آمد و گفت: «مولاى من! پشت درب، عدّه اى با موهاى دراز و چهره هايى غبار آلود هستند». فرمود: «آنان چند نفر از شيعيان ما از يمن هستند». سپس به بدر

فرمود: «برو و عثمان بن سعيد عمرى را بياور». مدّتى نگذشت كه عثمان داخل شد و امام عسكرى عليه السلام به او فرمود: «برو، اى عثمان كه تو وكيل، مورد اعتماد و امانتدار مال خداوند هستى و از آن افراد يمنى، اموال را تحويل بگير». سپس ما همگى گفتيم: «اى مولاى ما! به خدا قسم كه حقيقتاً عثمان از برگزيدگان شيعيانت است و مقام او را در نزد ما روشن تر ساختى كه او وكيل و مورد اعتماد شما بر اموال خداوند مى باشد». فرمود: «آرى و شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و فرزندش محمّد، وكيل فرزندم مهدى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 321

است».[442] 3. عبداللَّه بن جعفر گفت: نامه اى از امام عليه السلام به ابوجعفر عمرى در تسليت به عزاى او بر پدرش آمد در آن نامه نوشته شده بود: «پدرت خوشبخت زندگى كرد و با خصلت هاى خوبى درگذشت. تو و ما، ناراحت و مصيبت زده شده ايم. از نهايت خوشبختى او اين است كه خداوند فرزندى همچون تو به او عطا نموده است كه جانشينش مى شود. جان ها به وسيله جايگاه تو پاك است».

عبداللَّه بن جعفر گفت: نامه اى براى شيخ اباجعفر، محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى در تسليت عزاى پدرش فرستاده شد: «همانا ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم، به امر او فرمانبرداريم و به حكم و تقديرش خوشنوديم. پدرت خوشبخت زندگى كرد و نيكوكار درگذشت و خداوند او را رحمت كند و به اوليا و پيروانش ملحق گرداند. او هميشه در كارش كوشا و تلاشگر بود و در آنچه او را به خداوند، نزديك مى گردانيد،

همواره در سعى و تلاش بود. خداوند چهره اش را نورانى گرداند و لغزش هايش را ببخشد»؛ و در بخشى ديگر آمده: «خداوند، پاداش تو را بسيار كند و اين عزا را به نيكى تبديل نمايد. اين، مصيبتى براى تو و ماست و جدايى او، تو و ما را غمگين ساخته است، پس خداوند او را خشنود و شادمان سازد. از نهايت خوشبختى او اين است كه خداوند بزرگوار به او فرزندى چون تو عطا فرموده است كه پس از او جانشين اوست و به فرمان او بر جايگاهش تكيه داده است، خداوند او را مورد رحمتش قرار دهد. سپاس و حمد، مخصوص خداوند است، پس جان ها به وسيله جايگاه و آنچه خداوند- عزّوجلّ- در تو و نزد تو قرار داده، پاك هستند. خداوند تو را يارى كند و نيرومند و با قدرت سازد و تو راكمك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 322

كند و موفق و پيروز گرداند. خداوند، براى تو سرپرست، محافظ، همراه و كفايت كننده باشد».[443] 4. محمّد بن على بن اسود قمى نقل كرده: ابا جعفر عمرى براى خودش قبرى حفر نمود و آن را با چوب ساج هموار كرد و گفت: «به من امر شده است كه كارهايم را تمام كنم». كه دو ماه پس از آن درگذشت.[444] 5. جعفر بن احمد نوبختى از پدرش و عمويش، عبداللَّه بن ابراهيم و عدّه اى از خاندان بنى نوبخت نقل نمود كه زمانى كه حال اباجعفر عمرى سخت و بد شد، عدّه اى از سران شيعه از جمله ابوعلى بن همام، ابوعبداللَّه بن محمّد كاتب، ابوعبداللَّه باقطانى، ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى، ابوعبداللَّه بن وجنا

و ديگر سران و بزرگان جمع شدند و نزد ابا جعفر رفتند و به او گفتند: «اگر اتّفاقى بيفتد، چه كسى به جاى تو خواهد بود؟» گفت: «اين فرد، ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى، جانشين من و نماينده بين شما و صاحب الامر عليه السلام است و وكيل او و مورد اعتماد و امانتدار است و در امورتان به او مراجعه كنيد و در كارهاى مهم تان به او تكيه كنيد كه اين جريان را ابلاغ نمودم».[445] 6. يكى از سخنرانان از حسين بن روح پرسيد: «دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله چند نفرند؟» گفت: «چهار نفرند». گفت: «كدامشان بهتر و برتر است؟» گفت: «فاطمه».

گفت: «چرا برتر و بهتر شده است؟ با آنكه كم سن ترين آنان بود و كمتر از آنان با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم نشين بود». گفت: «براى دو خصوصيت كه با آن دو، خداوند او را از ديگران متمايز نمود و به او لطف نمود و به او شرف و كرامت عطا كرد. يكى آنكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 323

از رسول خدا صلى الله عليه و آله ارث برد و ديگر فرزندانش ارث نبردند و ديگر آنكه خداوند بزرگ مرتبه نسل و دودمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را از او قرار داد و از ديگران قرار نداد و آن ها را براى او اختصاص نداد، مگر براى برترى خالص شناخت او از نيّتش». من كسى را نديدم كه جواب و سخنى در اين باره به زيباترين و خلاصه ترين شكل جواب دهد.[446] 7. على بن حسين بن موسى بن بابويه گفت:

عدّه اى از هم شهريان ما كه در بغداد اقامت داشتند، نقل كردند: در سالى كه قرمطى ها بر حاجيان شوريدند و آن سالى بود كه ستارگان پراكنده بودند، پدرم به شيخ ابى القاسم حسين بن روح نامه اى نوشت و در آن اجازه خروج به قصد انجام حج را خواست كه در جواب نوشت: «امسال راهى حج نشو». پس دوباره نوشت و ذكر كرد: «آن نذر واجب است. آيا اجازه دارم كه آن را انجام ندهم؟» پس در جواب نوشت: «اگر چاره اى نيست، با آخرين كاروان راهى شو». كاروان آخر رفت و جانش را سالم نگه داشت و كسانى كه پيشاپيش و در كاروان هاى ديگر بودند، كشته شدند.[447]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 325

فصل چهارم: معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى و كسانى كه به ديدارش شرفياب شدند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 327

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى

1. در كتاب «جنة المأوى» حكايت 32 آمده: در ماه جمادى الاوّل سال 1299 هجرى مردى كه نامش آقا محمّد مهدى بود، وارد كاظمين شد و از ساكنان بندر ملومين از بنادر ماچين و كشورهاى برمه بود و از شهر كلكته در سرزمين هند تا آنجا مسافتى شش روزه از دريا با كشتى هاى بخار است. پدرش شيرازى بود، ولى او در بندر مذكور متولّد شد و در آنجا زندگى كرد و پيش از تاريخ ياد شده، سه سال به بيمارى شديدى مبتلا شده بود و هنگامى كه بيمارى تمام شد، نابينا و ناشنوا شد، سپس براى شفاى بيمارى اش به زيارت امامان عراق متوسل شد و او اقوام و خويشاوندانى در شهر كاظمين از تاجران معروف داشت، مدتى را نزد آنان اقامت كرد و بيست روز آنجا ماند.

زمان حركت كشتى بخار به سوى سامرّا، مصادف با طغيان و بالا آمدن آب شد. او را داخل كشتى آوردند و به مسافران آن، كه از اهالى بغداد و كربلا بودند، سپردند و از آن ها خواستند تا مراقب حال او باشند و به نيازهايش توجه كنند، براى آنكه نمى توانست آن ها را بيان كند و به بعضى از نزديكان از اهل سامرا نامه اى نوشتند كه به كارهايش توجه بيشترى نمايند. هنگامى كه به آن سرزمين شريف و مكان پاك وارد شد، بعد از ظهر روز جمعه دهم جمادى الآخر سال مذكور به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 328

سرداب منوّر رفت كه در آنجا عدّه اى از معتمدين و افراد مقدس بودند تا آنكه به صفّه مباركه رسيد و

مدتى را به گريه و راز و نياز مشغول شد و قبل از آن حالش را بر ديوار نوشته بود و از ناظرين، دعا و شفاعت را درخواست كرده بود.

گريه و راز و نيازش تمام نشده بود كه خداوند بزرگ مرتبه، زبانش را گشود و با معجزه امام زمان عليه السلام از آن جايگاه ارجمند با زبانى روان خارج شد و در روز دوشنبه، در مجلس درس سرور، و استاد بزرگوارمان، حاج ميزرا محمّد حسن شيرازى حاضر شد و نزدش سوره مباركه فاتحه را براى تبرك خواند، به گونه اى كه حاضران به درستى و قرائت نيكويش اقرار كردند و مشهور شد و به مقامى نيكو رسيد و در شب يكشنبه و دوشنبه عالمان و بزرگان علم در صحن شريف، خوشحال و شادمان گِرد آمدند و فضاى آن را با چراغ ها و قنديل ها روشن كردند و اين جريان را نوشتند و در شهرها پخش كردند و مدّاح اهل بيت عليهم السلام و انسان فاضل و متفكر، حاج ملاعبّاس صفّار زنوزى بغدادى نيز در مركب همراه او بود. ايشان در قصيده اى طولانى در مورد او گفت:

و فى عامها جئت و الزائرين الى بلدة سرّ من قد رآها

«در آن سال با زائرانى آمدى به سوى سرزمينى (سامرا) كه هر كسى آن را ديد، خوشحال شد». در كتاب «جنة المأوى» كه حاوى شرح و تفصيل معجزه ذكر شده است تا انتهاى بيت آورده شده است و همچنين قصيده فصيح و رسايى نقل شده كه استاد صناعات شعرى، استاد ادبيات، اديب متفكر بزرگ علم آموزان و صاحب اسرار سادات، سيد حيدر، فرزند سيد سليمان حلى آن را سروده است.[448] 2. على

بن حمزه اقسانى در منزل سيد على بن جعفر بن على مداينى علوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 329

گفت: شيخ قصّار در كوفه بود و معروف به پارسايى و زهد و در راه گردشگرى مشغول شده بود و زاهد در عبادت خداوند و مشغول به امور نيكو بود. روزى كه من در مجلس پدرم بودم و اين شيخ با پدرم سخن مى گفت، نقل كرد: يك شب در مسجد جعفى بودم كه آن مسجدى قديمى در كوفه است؛ نيمه شب شد و من مشغول به عبادت بودم كه به ناگاه سه نفر به سويم آمدند و داخل مسجد شدند او را فرياد زدم، يكى از آنان نشست، سپس زمين را با دست راست و چپش لمس كرد و آب از آن جارى شد و وضوى كاملى گرفت، سپس به دو شخص ديگر اشاره نمود تا وضوى صحيحى بگيرند. آن ها نيز وضو گرفتند، سپس جلو آمد و نماز گزارد و آن دو به او اقتدا كردند، پس من هم نماز را به امامت او و با آنان خواندم.

هنگامى كه سلام نماز را داد و نمازش تمام شد، كارش مرا مبهوت كرد و جارى نمودن آب در نظرم بزرگ آمد، پس از شخصى كه در سمت راستم بود، در مورد آن مرد پرسيدم و به او گفتم: «او كيست؟» گفت: «او صاحب الامر عليه السلام فرزند حسن عليه السلام است». به او نزديك شدم و دستانش را بوسيدم و گفتم: «اى فرزند رسول خدا! درباره سيد عمر فرزند حمزه چه نظرى دارى، آيا او برحق است؟» فرمود: «بر حق نيست و شايد كه هدايت شود، مگر

آنكه نميرد تا آنكه مرا ببيند».

اين سخن را عجيب دانستم. مدّت زمان درازى گذشت و سيد عمر درگذشت و شنيده نشد كه او امام عليه السلام را ملاقات نموده باشد. وقتى نزد شيخ زاهد بن باديه رفتم، داستانى كه بيان شد را براى او نقل كردم و به او همچون انكار كننده اى گفتم:

«آيا بيان ننموده بودى كه اين سيد شريف نمى ميرد تا صاحب امرى كه به آن اشاره كردم را ببيند؟» گفت: «از كجا مى دانى كه او را نديده است؟»

چندى بعد با شريف و سيد ابوالمناقب فرزند سيد شريف عمر ديدار كردم و در مورد اوضاع و احوال پدرش بررسى كردم كه گفت: «در انتهاى شبى نزد پدرم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 330

بوديم و او در بيمارى اى بود كه از آن درگذشت. قوّت و نيرويش از بين رفته و صدايش بسيار كم شده بود. درها بر ما بسته و قفل شده بود كه شخصى نزد ما داخل شد، به او دقت كرديم و از وارد شدنش تعجب نموديم، فراموش كرديم كه از او طريقه وارد شدنش را سؤال كنيم. كنار پدرم نشست و در مدتى طولانى، با او سخنانى گفت، در حالى كه پدرم گريه مى كرد، سپس او برخاست و از جلوى ديدگان مان غايب شد و اين امر براى پدرم خيلى سنگين شد و گفت: «مرا بنشانيد».

او را نشانديم، چشمانش را گشود و گفت: «مردى كه نزدم بود، كجاست؟» گفتيم: «از جايى كه آمده، بيرون رفته است». گفت: «او را بخواهيد و پيدايش كنيد».

به دنبالش رفتيم و درها را قفل شده ديديم و اثر و نشانه اى از او نديديم، به سوى پدرم

بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، پس گفت: «او صاحب الامر عليه السلام بود».

سپس به سختى بيمارى اش بازگشت و بى هوش شد».[449] 3. سيد على بن عبدالحميد در كتاب «السلطان المفرَّج عن اهل الايمان» در بيان كسانى كه حضرت قائم عليه السلام را ديده اند، گفته: در صفر سال 759 هجرى مولاى بزرگوار و شريف، دانشمند برتر و اسوه كامل، محقق باريك بين، مجموعه برترى و بزرگى ها و استاد فاضل، افتخار عالمان در دو جهان، فرد كامل در ملت و دين، عبدالرحمن بن عمّانى برايم نقل نمود و با خط زيبايش به اين شكل نوشت: بنده ناچيز و فقير به رحمت الهى، عبدالرحمن بن ابراهيم قبا مى گويد: من در حلّه شنيدم كه مولاى بزرگوار، جمال الدين فرزند شيخ بزرگوار، يگانه عالم وقارى، نجم الدين جعفر بن زهدرى در آن شهر فلج شد و مادربزرگش تمام معاينات و معالجات مخصوص افراد فلج را براى او انجام داد، ولى مداوا نشد و به او گفته شد: «چرا او را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 331

شبانه در زير گنبد شريف حلّه، معروف به مقام و جايگاه صاحب الزمان عليه السلام نمى برى تا شايد خداوند تعالى او را تندرستى و شفا دهد؟»

اين كار را انجام داد و او را شبانه به آنجا برد و امام زمان عليه السلام او را بر پايش ايستاند و فلج را از او دور كرد، پس از آن، ميان من و او هم نشينى پديد آمد تا آنجا كه ما از هم جدا نمى شديم، او منزلى داشت كه در آن، افراد سرشناس حلّه، جوانان، فرزندانشان و امثال آن ها جمع مى شدند. من از او خواستم كه اين

داستان را تعريف كند. پس او گفت: من فلج بودم و پزشكان از درمانم ناتوان شده بودند تا اينكه صاحب الزمان عليه السلام در حالى كه مادر بزرگم مرا زير قبّه برده بود، گفت: «برخيز». گفتم:

«سرور من! دو سال است كه توان برخاستن ندارم». فرمود: «به خواست و اراده خداوند برخيز».

مرا در ايستادن كمك كرد، پس ايستادم و فلج در من از بين رفت و مردم بر سر من ريختند تا آنكه نزديك بود، مرا بكشند و هر چه لباس داشتم، تكه تكه و جدا كردند كه با آن تبرك نمايند و عدّه اى از مردم از لباس هاى خودشان مرا پوشاندند و به منزلم رفتيم و نشانه اى از فلج در من نبود و لباس هاى مردم را برايشان فرستادم.[450] 4. در كتاب «بحارالانوار» آمده است: اين جريان را از فرد مورد اعتمادم نقل مى كنم كه آن جريانى مشهور نزد بيشتر اهالى مرقد شريف و حرم غروى است كه بدين صورت مى باشد:

خانه اى كه هم اكنون در سال 789 هجرى من در آن ساكن هستم، براى مردى نيكوكار و صالح، معروف به حسين مدلل بود كه به عنوان دربان و مجاورت آستان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 332

شريفه بود و او در حرم شريف غروى معروف بود. اين مرد دچار فلج مى شود و مدتى بى حركت مى ماند كه توان ايستادن را نداشته است و خانواده اش او را در صورت نياز، بلند مى نمودند. مدتى طولانى بر اين حالت مى ماند و سختى بسيارى بر خانواده اش وارد مى شود و نيازمند مردم مى شوند و رنج و سختى بر آنان شدت مى گيرد.

هنگامى كه سال 720 هجرى بوده، در شبى از شب ها پس از

آنكه يك چهارم از شب گذشته بود، خانواده اش را بيدار مى كند و به ناگاه خانه پر از نور مى شود كه چشمگير بوده، مى گويند: «چه خبر است؟» مى گويد: امام عليه السلام نزدم آمد و به من فرمود: «اى حسين! برخيز». گفتم: «اى سرورم! گمان مى كنى كه توان ايستادن دارم؟» پس دستم را گرفت و مرا از روى زمين بلند كرد، بيمارى ام برطرف شد و من اكنون در كمال تندرستى هستم. همچنين به من فرمود: «اين دربان درِ من، براى زيارت نمودن جدم عليه السلام است، پس آن را هر شب ببند و قفل كن». گفتم: «چشم و براى خداوند و از شما اى مولاى من، اطاعت مى كنم». مرد ايستاد و به سوى آستان شريف غروى راهى شد و امام عليه السلام را زيارت نمود و خداوند بزرگ مرتبه را براى آنچه از نعمت ها به دست آورده بود، شكر و سپاس گفت. اين دربان هم اكنون نيز هنگام حاجات ضرورى برايش نذر مى شود و نذر كننده، از او نااميد و شكست خورده برنمى گردد و اين از رحمت و بركت هاى امام قائم عليه السلام است.[451] 5. ابوالوفاى شيرازى كه بسيار راستگو است، مى گويد: ابوعلى الياس، ولى و امير كرمان مرا دستگير كرد و به زندان انداخت، مأموران او به من گفتند: «او در مورد تو قصد شوم و بدى دارد». از آن نگران شدم و شروع كردم به مناجات و راز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 333

و نياز با خداوند بلند مرتبه واو را به پيامبر وامامان عليهم السلام قسم دادم. هنگامى كه شب جمعه بود، نماز را تمام كردم و خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه

و آله را در خوابم ديدم كه فرمود: «به من، به دختر و دو پسرم براى چيزهاى دنيوى متوسل مشو، مگر براى طاعت و عبادت خداوند بزرگ و خشنودى او؛ ولى در مورد على عليه السلام برادرم بدان كه او از آنكه به تو ستم روا نموده، انتقامت را مى گيرد».

گفتم: «اى رسول خدا! چگونه از آنكه به من ستم روا داشته، انتقام مى گيرد كه به طنابى بسته شده ام و نمى توانم انتقام بگيرم و حقم گرفته شده و نمى توانم سخنى بگويم». ايشان به من، همانند فرد متعجّبى نگريست و فرمود: «اين پيمانى است كه انجامش را به عهده گرفته ام و فرمانى است كه او را به آن امر نمودم و به وعده اش عمل خواهد نمود. آگاه باش! بدى و بدبختى براى كسى است كه با ولىّ خداوند بدى و دشمنى كند. از امام سجاد عليه السلام براى نجات از دست پادشاهان و دسيسه شياطين، از باقر عليه السلام و صادق عليه السلام براى نجات از عذاب آخرت و آنچه براى خداوند از بندگى و اطاعت او مى خواهى، از موسى كاظم عليه السلام تندرستى را از خداوند درخواست كن، از على بن موسى الرضا سلامتى در خشكى ها و درياها را طلب كن، از جواد عليه السلام درخواست روزى و رزق از خداوند بنما، از هادى عليه السلام براى انجام مستحبات و نيكى به برادران و پيروى و عبادت خداوند تعالى را درخواست كن و از عسكرى عليه السلام و صاحب الزمان عليه السلام پس اگر شمشير به سويت رسيد و دستش را بر حلقه اش گذاشت، از آن ها يارى بجوى كه تو را يارى مى كنند».

در خواب فرياد زدم:

«اى صاحب الزمان! مرا درياب كه سختى و مشكل به من روى آورده است». ابوالوفاء گفت: از خوابم بيدار شدم و مأموران حاكم، بندها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 334

و طناب ها را از من باز كردند.[452]

كسانى كه امام زمان عليه السلام را در غيبت كبرى ديده اند

1. در كتاب" الانوار نعمانيه" بعد از ذكر پارسايى شيخ مقدس اردبيلى رحمه الله و بالا بودن درجه اش در زهد و تقوا و ذكر بعضى از كرامت هايش نقل مى كند: مورد اعتمادترين استادم از جهت علمى و عملى به من گفت: كه اين مرد مقدس اردبيلى شاگردى از اهل تفرش داشت كه نامش مير فيض اللَّه 453] بود وى مى گويد: من حجره اى در مدرسه اى داشتم كه به گنبد شريف مسلط بود. يك شب كه از مطالعه فارغ شدم و بسيارى از شب گذشته بود، از حجره ام خارج شدم تا در حياط حرم نگاه كنم. آن شب، بسيار تاريك بود؛ در اين هنگام مردى را ديدم كه رو به حرم حضرت مى آمد، پيش خود گفتم: «شايد اين دزد است آمده تا چيزى از قنديل ها را بدزدد».

پايين آمدم و به نزديكش رفتم، من او را مى ديدم، ولى او مرا نمى ديد. به طرف در رفت و ايستاد، ديدم كه قفل درِ حرم باز شد و درِ دوم و سوم هم همين طور براى او باز شدند. نزد ضريح رفت و سلام كرد و از طرف قبر، جواب سلامش داده شد، صدايش را هنگامى كه با امام عليه السلام در مسئله علمى صحبت مى كرد، شناختم، صداى شيخ مقدس اردبيلى بود. از شهر بيرون آمد و به سوى مسجد كوفه روانه شد. من نيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 335

پشت سرش بيرون آمدم،

ولى او مرا نمى ديد. زمانى كه به محراب مسجد رسيد، شنيدم كه با مرد ديگرى در مورد همان مسئله صحبت مى كند، پس از لحظه اى برگشت و من هم پشت سرش برگشتم.

هنگامى كه به دروازه شهر رسيديم، هوا روشن شده بود، پس من خودم را به او شناساندم و گفتم: «مولاى من! از اوّل تا آخر با تو بودم، به من بگو مرد اولى كه در حرم با او صحبت كردى كه بود؟ و مرد ديگرى كه در مسجد كوفه با تو صحبت مى كرد كه بود؟» از من قول گرفت كه اين راز را به كسى نگويم تا زمانى كه بميرد، آنگاه به من گفت: «پسرم! مسئله اى براى من مشكل شد، در قسمتى از شب به طرف قبر مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمدم و درباره آن مسئله با او صحبت كردم و جواب شنيدم و مرا به مولايمان صاحب الزمان عليه السلام حواله كرد و به من فرمود:

«امشب پسرم مهدى عليه السلام در مسجد كوفه است، به سوى او برو و از او در مورد اين مسئله سؤال كن»؛ و آن مرد، همان مهدى عليه السلام بود».[454] 2. عدّه اى از اهل نجف به من خبر دادند كه مردى از اهل كاشان به سوى نجف آمده و مى خواهد بعد از آن به خانه خدا برود، امّا او دچار بيمارى شديدى شد، حتى پاهايش خشك شد و ديگر قدرت بر راه رفتن نداشت و رفقايش او راتر ك كردند و او را نزد مردى صالح كه در يكى از حجره هاى مدرسه كه مشرف به حرم بود، گذاشتند و به حج رفتند.

اين مرد هر روز در را روى

او مى بست و براى گردش و به دست آوردن گياهان دارويى به صحرا مى رفت. روزى آن مرد مريض گفت: «سينه ام تنگ شده و از اين مكان، وحشت دارم، مرا امروز با خودت ببر و در جايى مرا بگذار و هر جا كه مى خواهى برو». مى گويد: او قبول كرد و مرا با خود به مقام قائم عليه السلام در خارج نجف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 336

برد و مرا آنجا نشانيد و لباسش را در حوض شست و بر روى درختى كه آنجا بود، پهن كرد و به صحرا رفت و من تنها و ناراحت ماندم و درباره اين فكر مى كردم كه عاقبت كارم چه خواهد شد، ناگهان ديدم كه جوانى زيبا و گندم گون وارد صحن شد و به من سلام كرد و به بيت مقام رفت و كنار محراب، چند ركعت نماز با خضوع و خشوعى كه مثل آن را هيچ گاه نديده بودم، خواند.

زمانى كه نمازش تمام شد، نزد من آمد و از حالم پرسيد. به او گفتم: «به بلايى گرفتار شده ام كه براى آن درد مى كشم، خدا مرا شفا نمى دهد تا از دست بيمارى راحت شوم. از پيش من نرو و استراحت كن». او گفت: «ناراحت نباش كه خداوند به زودى هر دو را به تو مى دهد». زمانى كه او از مسجد بيرون رفت، ديدم كه پيراهن بر زمين افتاده، بلند شدم و پيراهن را برداشتم، شستم و روى درخت پهن كردم و در مورد خودم فكر كردم و گفتم: «قدرت برخاستن و حركت كردن نداشتم، پس چگونه اين طور شد؟» به خودم نگاه كردم، چيزى كه از خودم باشد، نديدم، پس

دانستم كه او قائم عليه السلام بوده، از مسجد بيرون رفتم و به صحرا نگاه كردم، ولى كسى را نديدم و بسيار پشيمان شدم.

زمانى كه صاحب حجره پيش من آمد، از حالم پرسيد و از جريان من متحيّر شد و به او از آنچه اتفاق افتاده بود، خبر دادم. او نيز بر چيزى كه آن را از دست داده بود، حسرت خورد و با او به حجره رفتم. مى گويند كه او سالم بود تا زمانى كه حاجى ها و رفقايش آمدند و آن ها را ديد و مدّت كمى با آن ها بود، مريض شد، مُرد و در صحن به خاك سپرده شد و صحت آنچه از وقوع دو كار با هم را خبر داده بود، روشن شد. اين داستان بين اهل مشهد مشهور است و معتمدين و صلحاى آنجا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 337

آن مرا باخبر كرده اند.[455] 3. حكايتى است كه عالم عامل، عارف كامل، صيد كننده در درياى خوف و رجا، گردش كننده بيابان هاى زهد وتقوا، همراه مفيد و دوست شايسته ما، آقا على رضا پسر عالم جليل، حاج آقا محمّد نائينى رحمه الله از عالم پرهيزكار متّقى، صاحب كرامات و مقامات بلند، آقاى زين العابدين پسر عالم جليل مولى محمّد سلماسى رحمه الله شاگرد آيت اللَّه سيد سند و عالم مسدّد، فخر شيعه و زينت شريعت علّامه طباطبايى، سيد محمّد مهدى معروف به بحرالعلوم رحمه الله واين مزبور از شاگردان خاص او در نهان و آشكار بود، مى گويد:

در مجلس سيد در نجف حاضر بودم كه محقق قمى، صاحب كتاب «قوانين» براى ديدار او داخل شد، در همان سالى كه از ايران به عراق

براى زيارت اهل بيت عليهم السلام و حج خانه خدا آمده بود. كسانى كه در مجلس براى استفاده از ايشان حاضر شده بودند، بيش از صد نفر بودند و پس از پايان جلسه پراكنده شدند و سه نفر از شاگردان كه اربابان پرهيزكارى و شايستگى كه به رتبه اجتهاد رسيده بودند، باقى ماندند. محقق با دستش به طرف سيد اشاره كرد و گفت: «شما رسيديد و از مرتبه ولادت روحانى و جسمانى و نزديكى جايگاه ظاهرى و باطنى بهره برديد؛ پس به ما صدقه بدهيد با ذكر مقدارى از غذا و ميوه هاى بهشتى تا اينكه سينه هاى ما به وسيله آن ها گشاده شود و قلب هاى ما مطمئن شود».

سيد بدون تأمل جواب داد و گفت: من دو شب پيش از اين شب و يا كمتر (ترديد از راوى) است «در مسجد بزرگ كوفه براى اداى نافله شب حضور داشتم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 338

عازم برگشتن به نجف در اوّل صبح بودم تا بحث و درس تعطيل نشود (اين روش او در سال هاى متمادى بوده است) زمانى كه از مسجد خارج شدم، در دلم شوق مسجد سهله افتاد، از ترس نرسيدن به شهر، قبل از صبح و از دست رفتن بحث در آن روز، از آن صرف نظر كردم؛ ولى اين شوق، هر لحظه بيشتر مى شد و دلم مايل مى شد كه به آن مكان بروم لذا يك قدم پيش مى گذاشتم و قدم ديگر را عقب مى گذاشتم كه ناگهان بادى كه در آن غبار زيادى بود، به طرف من آمد و مرا از راه بيرون انداخت، مثل اينكه آن باد توفيقى بود كه بهترين رفيق باشد تا اينكه

مرا به درِ مسجد رساند.

پس داخل شدم و مسجد، خالى از بندگان و زائران بود، مگر يك شخص جليل القدر كه مشغول مناجات با پروردگار خود با كلماتى كه قلوب سخت را نرم و اشك ها را از چشم هاى خشك، جارى مى نمود، بود. ذهنم پر كشيد، حالم دگرگون شد، زانوهايم لرزيد و اشك فراوانى از شنيدن آن كلماتى كه گوش هايم آن ها را نشنيده بود و چشمانم نديده بود، ريختم. دانستم كه مناجات كننده، آن ها را همان زمان انشا مى كند، نه اينكه آنچه در ذهنش بوده را مى خواند، پس در همان مكان، ايستادم كه آن مناجات راگوش كرده و لذت ببرم تا اينكه مناجات تمام شد او متوجه من شد و به زبان فارسى صدا زد: «مهدى بيا». چند قدم جلو رفتم و ايستادم. به من دستور داد كه جلوتر بروم، كمى جلوتر رفتم، سپس ايستادم، دوباره مرا امر به جلو آمدن كرد و گفت: «ادب در اطاعت امر است». پس جلو رفتم، به حدى كه دستم به او و به دست شريفش مى رسيد و چيزى گفت.

آقاى سلماسى مى گويد: تا كلام سيد به اينجا رسيد، از آن چشم پوشيد و نزد خود پنهان داشت و شروع كرد به جواب آن سؤالى كه محقق قمى قبل از آن از سرّ كم بودن نوشته هاى سيد با وجود اطلاع عميق او در علوم، پرسيده بود، پس براى محقق دلايلى بيان كرد، محقق قمى رحمه الله سخنش را تكرار كرد و از آن سخن مخفى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 339

پرسيد، سيد با دستش اشاره كرد؛ شبيه منكر به اينكه اين سرّ نبايد گفته شود.

محدث نورى در «جنة الماوى»

در حكايت دهم مى گويد: برادر پاك مذكور از آقاى سلماسى نقل كرد كه گفت: در محفل سخنرانى او حاضر بودم، مردى از او در مورد رؤيت امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى پرسيد. در دست سيد، غليان بود و جواب او را نداد و سرش را پايين انداخت و با خودش به كلام پنهانى و مخفى كه آن را نمى شنيدم، سخن مى گفت. گفت: «به او چه بگويم، در حالى كه آن حضرت مرا به سينه اش چسبانيد».[456] 4. كتاب «دارالسلام» كه مشتمل بر ذكر جريان كسانى است كه به سلام دادن به امام عليه السلام سعادتمند شدند، در حكايت نوزدهم نقل مى كند: سيد محمّد بن صاحب رياض به نقل از خط آيت اللَّه علّامه در حاشيه بعضى از كتاب هايش نقل مى كند:

يك شب براى زيارت مولايمان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام بيرون آمد و بر الاغش سوار بود و به دستش شلاقى بود كه به وسيله آن، مركبش را مى راند. در اواسط راه، مردى در لباس اعراب پيش او آمد و با هم همراه شدند و علّامه از سخنان او فهميد كه او عالِم آگاهى است كه نظيرش كم است، از مسائل مشكل از او مى پرسد و او را حلّال مشكلات و معضلات مى بيند، از او سؤالاتى مى پرسد كه علم به آن ها سخت بود، ولى او پرده از چهره تمام آن ها برمى دارد تا اينكه سخن به جايى مى رسد كه در آن، علّامه خلاف ايشان فتوا داده بود، پس اين سخن او را رد كرده و مى گويد: «اين فتوا خلاف اصل و قاعده است و در مورد چيزى كه مخالف اين دو باشد، نياز به دليلى داريم كه بر

آن دو وارد شود».

آن عرب گفت: «دليل بر اين نظر من، حديثى است كه شيخ طوسى در تهذيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 340

خود ذكر كرده است». علّامه گفت: «من تا آنجا كه مى دانم اين حديث در تهذيب نيست و شيخ طوسى و غيره اين حديث را ذكر نكرده اند». عرب گفت: «به نسخه تهذيب كه الان پيش توست، رجوع كن و در فلان صفحه، سطرهايى را بشمار كه آن حديث را مى يابى».

علّامه وقتى اين را شنيد و خبر دادن او از غيب را ديد، در مورد او شديداً متحيّر شد و در معرفتش متعجب ماند و با خود گفت: «شايد اين مرد كه پيشاپيش من از فلان جا پياده راه مى رود و من سواره ام، همان كسى باشد كه به وجود او چرخه جهان موجود است و مى چرخد». همين طور كه فكر مى كرد، شلاق از دستش، از شدت تفكر و تحير مى افتد و در همان حال افتادن شلاق از دستش از او مى پرسد: «آيا در زمان غيبت كبرى تشرف به ديدار سيد ما و مولاى ما، صاحب الزمان عليه السلام امكان دارد؟» آن مرد خم شده و شلاق را از زمين برمى دارد و در كف دست علّامه مى گذارد و مى گويد: «چرا ممكن نباشد، در حالى كه دست او در دست توست». پس علّامه خودش را بر پاهاى او مى اندازد و بى هوش مى شود، زمانى كه به هوش مى آيد، كسى را نمى بيند؛ پس ناراحت شده و غمگين مى شود و به سوى خانواده اش برمى گردد و از نسخه تهذيب خودش صفحه مى زند، حديث را همان طوركه امام عليه السلام فرموده بود، مى يابد و در حاشيه آن نسخه با

خط خودش در همان جا اين داستان را مى نويسد: «اين حديث را سيد و مولاى من در ورق فلان، سطر فلان به من خبر داده است»؛ و فاضل تنكابنى از آقا صفرعلى از سيد مذكور رحمه الله نقل كرده كه آن نسخه را به خط علّامه در حاشيه اش ديده است.[457]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 341

فصل پنجم: نشانه هاى قيام و ظهور امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 343

چگونگى قيام و ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداى بلند مرتبه نقل فرمود: «هر رعيتى كه به اطاعت امامى كه از من نيست، نزديك شود او را عذاب مى كنم، اگر چه آن شخص، آدم خوبى باشد و بر هر رعيتى كه به اطاعت امام عادلى از جانب من عمل كند، رحم مى كنم، اگرچه بنده اى خوب و پرهيزكار نباشد».

سپس به من فرمود: «اى على! تو امام و جانشين بعد از من هستى و دشمن تو، دشمن من و دوست تو، دوست من است و تو پدر، دو فرزند من و شوهر دخترم هستى و ائمه طاهرين از فرزندان تو هستند، پس من، سرور پيامبران و تو، سرور اوصيايى و من و تو از يك درخت هستيم و اگر من نبودم، خداوند، بهشت، جهنم، پيامبران و ملائكه را نمى آفريد».

امام على عليه السلام فرمود: «ما برتريم يا ملائكه؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! ما بهترين مخلوقات خداوند بر روى زمين و بهتر از ملائكه مقرب هستيم و چگونه ما از آن ها بهتر نباشيم، درحالى كه ما زودتر از آن ها به معرفت و يگانگى خدا رسيديم و ملائكه به وسيله ما، خدا را شناختند و او را عبادت كردند و به مسير معرفت خدا هدايت شدند. اى على! تو از منى، من از توام و تو، برادر و وزير من هستى. هنگامى كه من از دنيا رفتم، كينه هايى كه در سينه گروهى قرار دارد، بر تو نمايان مى شود و تو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

344

بعد از من، آزمايش سختى را خواهى ديد كه در آن آزمايش، هر دوست و آشنايى سقوط مى كند و آن هنگام است كه شيعه در غيبت فرزند پنجم از هفتمين نواده ات قرار دارند كه براى نبودش، اهل زمين و آسمان ناراحت هستند و چه بسيار مرد و زن مؤمنى كه در نبود او متأسف هستند و غصه دارند».

سپس سرش را براى مدتى طولانى پايين انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: «پدر و مادرم به فداى كسى كه هم نام و شبيه من وشبيه موسى بن عمران عليه السلام است كه براى او قلب پر نورى است، جامه هاى نورانى اى دارد كه از شعاع قدس خدا نور مى گيرند، گويى مردمان آخرالزمان را مى بينم كه نااميد شده اند، سپس صدايى را مى شنوند كه از دور و نزديك، يكسان شنيده مى شود:

رحمت بر مؤمنين و عذاب بر منافقين باد».

امام على عليه السلام فرمود: «آن صدا چيست؟» فرمود: «سه صدا كه در ماه رجب است، اولين صدا اين است: همانا لعنت خدا بر ظالمان باد، دومين صدا اين است:

نزديك شدن آن نزديك است و سومى: بدن نمايانى را در خورشيد مى بينند كه صدا مى زند: همانا خداوند فلانى را برانگيخت تا اينكه او را منسوب به من مى كند «براى هلاك ظالمان. در آن وقت فرج مى رسد و سينه هاى مؤمنان شفا مى يابد و ناراحتى هاى دل هايشان برطرف مى شود». فرمود: «اى رسول خدا! او چندمين امام بعد از من است؟» فرمود: «بعد از حسين عليه السلام، نُه امام است و او نُهمين آنهاست».[458] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! گويى قائم عليه السلام را مى بينم كه پشتش را به حجرالاسود تكيه

داده است و خداوند، حق او را اعلام مى كند و او مى گويد:" اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 345

مردم! چه كسى با من درباره خدا بحث مى كند، حال آنكه من نزديك تر از شما به خدا هستم. اى مردم! چه كسى در مورد آدم عليه السلام بامن بحث مى كند كه من نزديك تر از شما به آدم هستم. اى مردم! چه كسى درباره نوح عليه السلام با من مناظره مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به نوح هستم. اى مردم! چه كسى با من در مورد ابراهيم عليه السلام بحث مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به ابراهيم هستم. اى مردم! چه كسى در مورد موسى عليه السلام با من بحث مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به موسى هستم. اى مردم! چه كسى درباره عيسى با من مناظره مى كند، در حالى كه من از شما به عيسى نزديك تر هستم. اى مردم! چه كسى درباره محمّد صلى الله عليه و آله بامن مجادله مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شمابه محمّد صلى الله عليه و آله هستم. اى مردم! چه كسى با من در مورد قرآن بحث مى كند و حال آنكه من از شما به قرآن نزديك تر هستم."» سپس به مقام مى رود و دو ركعت نماز مى خواند و خداوند حقش را اعلام مى كند».

سپس امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام به خدا قسم! همان «مضطر» در قرآن كريم است كه مى فرمايد:

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ [459] «كيست كه مضطر را هنگامى كه دعا مى كند، اجابت كند و شما را جانشين (خليفه) خود

در زمين قرار دهد؟»

اوّل كسى كه با او بيعت مى كند، جبرئيل است، سپس سيصد و سيزده مرد با او بيعت مى كنند، پس كسى كه در راه است، مى ايستد و كسى كه در مسير نيست، از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 346

رختخوابش (بر مى خيزد و) بيعت مى كند و اين معناى سخن اميرالمؤمنين عليه السلام است: آن ها از رختخواب هايشان ناپديد مى شوند؛ و معناى سخن خداست كه:

فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً؛[460] «به سوى خوبى ها از هم سبقت بگيريد كه هر كجا كه باشيد، خداوند همه شما را مى آورد».

فرمود: خوبى همان ولايت است و در جاى ديگر مى فرمايد:

وَلَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛[461] «و اگر عذاب را از آن ها به تأخير بيندازيم تا امّت شمرده شود»؛

و آن امّت، اصحاب قائم عليه السلام هستند كه در يك ساعت پيش او جمع مى گردند، پس زمانى كه سپاه سفيانى، به سرزمين بيداء مى آيد، به سوى آنجا بيرون مى آيند و خداوند به زمين دستور مى دهد كه آن ها را با پاهايشان بگير و اين همان سخن خداست:

وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ* وَقالُوا آمَنّا بِهِ [462] «و اگر ببينى چون ترسيده اند، پس درنگى نيست و از جاى نزديكى گرفته مى شوند و در آن حال مى گويند، به او ايمان آورده ايم»؛

يعنى به قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله

وَأَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ* وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشْتَهُونَ [463]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 347

«و با اين همه دورى از مقام ايمان كجا به آن مقام نائل مى شوند و ميان آن ها و آرزوهايشان دورى افتاد و آرزويشان اين است كه عذاب نشوند»؛

كَما

فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِن قَبْلُ [464] «همانطورى كه قبلًا با پيروان آن ها هم، چنين كرد»؛

يعنى مكذّبينى كه قبل از آن ها بودند، هلاك شدند.

إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكّ مُرِيبٍ [465] «همانا آن ها در شك و ترديدند».[466]

فتنه ها، بدعت ها، ستم ها، كثرت گناهان،

قدرتمند شدن گناه كاران، كم اطاعت كردن خداوند، آشكار شدن معصيت، علنى كردن فسق و فجور و غيره

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «امرى كه منتظرش هستيد، محقق نمى شود تا اينكه بعضى از شما، از بعض ديگر بيزار شويد، بعضى از شما، آب دهان به صورت ديگرى بيندازيد، بعضى از شما به كفر بعضى ديگر شهادت دهيد و بعضى از شما، بعضى ديگر را لعنت كند». راوى مى گويد: «آيا خيرى در آن زمان هست؟» امام حسن عليه السلام فرمود: «تمام خوبى ها را در آن زمان قائم ما عليه السلام به پا مى كند و همه آن بدى ها را از بين مى برد».[467] 2. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آخرالزمان و در نزديكى قيامت كه بدترين زمان هاست، زنان برهنه و عريان و آرايش كرده كه از دين خارج شده اند و در فتنه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 348

داخل شده اند، مايل به شهوات هستند و به سوى لذّت ها مى روند و حرام ها را حلال مى شمرند، در جهنم جاويدان اند».[468] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى زمانى براى امّت من فرا مى رسد كه باطن هايشان كثيف و ظاهرشان زيبا مى شود، براى طمع به دنيا، آنچه را كه نزد خداى- عزّوجلّ- است، نمى خواهند. كارهايشان از روى ريا مى باشد و ترسى از خداوند در آن ها نيست و خداوند نيز همه آن ها را شامل عذاب خود مى كند، پس خدا را مثل دعاى انسان غرق شده مى خوانند، ولى به

اجابت نمى رسد».[469] 4. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى زمانى بر امّت من مى آيد كه از قرآن، جز خطش باقى نمى ماند و از اسلام، جز اسمش باقى نمى ماند، آن ها در ظاهر مسلمان هستند، ولى دورترين مردم از اسلام مى باشند، مساجدشان آباد است، ولى از هدايت در آن خبرى نيست».[470] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود: «اى ابن مسعود! بعد از من اقوامى مى آيند كه پاكيزه ترين و رنگين ترين غذاها را مى خورند و سوار بر مركب ها مى شوند و مرد با زينت و زيور آلات زن، خود را مى آرايد و با آرايش زنان، آرايش مى كند.

لباس هايشان مثل لباس هاى پادشاهان زورگوست و حال آنكه اينان، منافقين اين امّت در آخرالزمان هستند كه شراب مى خورند، قمار بازى مى كنند، بر هوسشان سوارند، جماعت هاى مسلمين را رها كرده اند، ثلث اوّل شب را در خواب اند.

خداى متعال مى فرمايد:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلَواةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 349

يَلْقَوْنَ غَيّاً؛[471] «بعد از آن ها جانشينانى آمدند كه نماز را ضايع كردند و از شهواتشان پيروى نمودند، به زودى كيفر گمراهى شان را خواهند ديد».

اى ابن مسعود! مَثل آن ها مثل خرزهره است كه گلش زيباست، ولى مزه اش تلخ مى باشد، كلام آن ها حكمت است، ولى اعمالشان بيمارى اى است كه درمان ناپذير است».[472] 6. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه ديدى حق مُرد، اهل آن رفتند، ستم، تمام كشورها را فرا گرفت، چيزى به قرآن اضافه شد، بر هواهاى نفسانى توجيه شد، دين راكد ماند، همان گونه كه آب راكد مى ماند، اهل باطل بر اهل حق برترى يافتند، شر ظاهر شد و از آن جلوگيرى به عمل نيامد

و اهل شر عذر آوردند، انجام گناه آشكار و علنى شد، در مسائل جنسى مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كردند، مؤمن مجبور به سكوت شد و سخنش پذيرفته نشد، گناه كار، دروغ گفت و دروغ و افترايش را رد نكردند، كوچك، بزرگ را حقير شمرد، رابطه خويشاوندى قطع شد، هر كسى كه گناهى انجام داد، از او تعريف و تمجيد شد و برايش خنديدند و سخن او رد نشد، با جوان، آن كار را كه با زن مى كنند، انجام شد، زنان با زنان ازدواج كردند، تعريف و ستايش زياد شد، مرد مالش را در غير اطاعت خداوند انفاق كرد و كسى او را نهى نكرد و جلوى اين كار را نگرفت، مرد، پناه به خدا برد از اينكه مؤمنى را ببيند كه اهل تلاش است، همسايه پيش همسايه رفت و او را اذيت كرد و هيچ مانعى براى او در اين كار نبود، كافر از ناخشنودى مؤمن (ديدن فساد بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 350

روى زمين) خوشحال شد، شراب در ملأ عام خورده شد، دور آن كسانى كه از خداى- عزّوجلّ- نمى ترسند، جمع شدند، امر به معروف كننده، ذليل شد، گنه كار در چيزى كه خدا آن را دوست ندارد، مورد ستايش قرار گرفت، دوستداران و ياران قرآن تحقير شدند، راه خير بسته و راه شرّ باز شد، خانه خدا تعطيل شود و دستور به ترك آنجا داده شد، انسان آنچه را كه عمل نمى كند، گفت، مردان براى مردان و زنان براى زنان آرايش كردند، امورات زندگى مرد از طريق عمل لواط گذشت، راه كسب زن از عمل زنا به دست آمد،

زنان مثل مردان مجلس گرفتند، همان طوركه زن براى شوهرش آرايش مى كند، مردان اموال را براى اعمال جنسى دادند و تلاش كردند تا مردانگى مرد را تغيير دهند، صاحب مال عزيزتر از مؤمن شد، ربا، علنى گرديد و تغيير نكرد، زنان را براى زنا مدح و تعريف كردند، زن كارى كرد كه شوهرش با مردان ازدواج كند، بيشتر مردم و بهترين خانه براى كسى باشد كه به زنان براى گناه كردنشان كمك كنند، مؤمن، ناراحت، حقير و ذليل شد، بدعت و زنا علنى گشت، مردم، شهادت دروغين را حساب كردند، حرام، حلال شد، دين بر طبق نظرات مردم گشت، قرآن و احكامش تعطيل شد، كسى در شب از گناه كردن و جرأت بر خداوند نترسيد، مؤمن نتوانست منكرات را انكار كند، مگر در قلبش و اموال بسيارى در راه خشم خدا انفاق شد، حاكمان به اهل كفر نزديك شدند و از اهل خير دور گشتند، حاكمان، رشوه گرفتند، مرد براساس تهمت و گمان به مرگ محكوم شد، مردانگى مَرد تغيير يافت و از دسترنج زنش كه از راه گناه به دست آمده، خورد و اين را دانسته و با اين حال كارهاى گناه زنش را مرتب و برنامه ريزى كرد، زن، شوهرش را مجبور كرد كه آنچه را كه مرد دوست ندارد، انجام دهد و به شوهرش نفقه داد، مرد، زن و كنيزش را مجبور به كار كرد و به غذا و نوشيدنى كم راضى شد، قسم هاى دروغ به خداى عزّوجلّ- زياد و قمار، علنى و شراب، معامله شد و مانعى بر سر اين راه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 351

نبود، زنان، خودشان را

در اختيار كفار قرار دادند، وسايل لهو و لعب، علنى گرديد و هر كسى اينها را ديد، ممانعتى نكرد، انسان شريف به وسيله حاكم ظالم، ذليل گشت، نزديك ترين مردم به حاكمان كسى شد كه به اهل بيت عليهم السلام دشنام داده، كسى كه ما را دوست داشته، مورد زورگويى واقع شد و شهادتش قبول نشد، در دروغ گفتن، مسابقه داده شد، شنيدن قرآن بر مردم، سنگين و شنيدن سخنان باطل براى مردم آسان شد، همسايه از ترس زبان همسايه اش به او احترام كرد، حدود الهى تعطيل شد، در آن به هواهاى نفسانى عمل گرديد، مساجد طلاكارى شد، راست گوترين مردم، در نزد آن ها افترا بند و دروغ گو بود، شرّ آشكار شد، در سخن چينى كردن، تلاش شد، سركشى رواج يافت، غيبت كردن، دوست داشتنى شد، بعضى از مردم به وسيله آن به بعضى ديگر بشارت دادند، حج و جهاد براى غيرخدا انجام شد، سلطان در برابر كافر ذليل گرديد، خرابى بيشتر از آبادانى شد، مرد از راه كم فروشى زندگى اش را چرخاندند، ريختن خون آسان شمرده شد، انسان، رياست را براى دنيا خواست و خودش را به بدزبانى مشهور كرد، تا مردم از او بترسند و كارها به او سپرده شد، نماز بى اهميت شمرده گشت، انسان، مال فراوانى داشت كه از زمان مالك شدن بر آن اموال، آن ها را پاك نكرد و خمس و زكات نداد، مرده را از قبرش بيرون آوردند و او را اذيت كرده و كفنش را فروختند، هرج و مرج زياد شد، مرد با مستى شب را به سر برد و صبح خود را با مستى آغاز كرد و حال آنكه مردم

به او اهتمام نمى ورزند، با چارپايان عمل نامشروع انجام شد و بعضى از چارپايان بعضى ديگر را دريدند، مردى كه به سوى نمازخانه مى رفت و وقتى كه برمى گشت، هيچ چيز از لباسش باقى نمانده بود، قلب مردم، سنگ و چشمانشان، خشك و تذكّر بر آنان، سنگين شود، براى به دست آوردن مال حرام، مسابقه گذاشتند، نمازگزار براى اينكه مردم او را ببينند، نماز خواند، مردم با كسى بودند كه پيروز شود، طلب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 352

كننده مال حلال، مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفت، به دست آورنده مال حرام، ستايش و بزرگ شمرده شد، در مسجد الحرام و مسجد النبى آنچه را كه خدا دوست ندارد، انجام گردد و كسى آنان را منع نكند، بين آن ها و بين عمل زشت، كسى مانع نشود، موسيقى ها در اين دو حرم علنى گردد و انسان حق را گفته و امر به معروف و نهى از منكر كرده، پس آن كس كه نصيحت مى شود، برمى خيزد و به او مى گويد:

«اين كارها به تو ربطى ندارد»؛ و بعضى از مردم به بعضى نگاه كردند و از اهل شر شمرده شدند و روش خوب و راه آن، خالى بود و كسى در آن قدم نگذاشته، براى مرده مجلس عزا گرفتند، ولى كسى براى او ناراحت نشد، در هر سال، شرّ و بدعت بدتر از سال پيش شد، خلايق و مجالس جز از پولدارها پيروى نكردند، براى خنداندن، پول بگيرند، براى غير رضاى خدا به او ترحم شود، نشانه ها در آسمان بود، ولى كسى از آن ها نترسيد، مردم مثل چارپايان جفت گيرى كردند، كسى منكرى را براى ترس از مردم،

انكار نكرد، مرد مال بسيارى را در راه غير خدا انفاق كرد، ولى از دادن مالى اندك در راه اطاعت خدا امتناع ورزيد، عاق والدين شدن علنى گشت و به والدين اهميت داده نشد، والدين پيش فرزند بدترين مردم به حساب آمدند، انسان خوشحال شد كه به والدينش دروغ بسته و زنان بر حكومت تسلط يافتند و هر كارى كه آنان را به هواى نفسشان برساند، انجام دادند، پسر به پدرش دروغ بسته و با والدينش دعوا كرد و از مرگشان شاد شد، اگر روزى بر انسان بگذرد كه او در آن روز گناه بزرگ نكرده باشد، از جمله: كم فروشى يا غش حرام يا خوردن شراب، اندوهگين و غمگين شده و گمان نمايد كه آن روزى كه بر او گذشته، لكه ننگى در عمر اوست.

حاكم، غذا را احتكار كرد، شراب براى مداوا كردن، استفاده گشت و به مريض سفارش شد، براى مردم، ترك امر به معروف و نهى از منكر و ترك ديندارى، عادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 353

شد، بوى منافقين و اهل نفاق دائماً موجود بود و بوى اهل حق، ساكن يا اصلًا نبود، براى اذان و نماز پول گرفتند، در مساجد كسانى كه از خداوند نمى ترسند، وارد شدند و در آن براى غيبت كردن و خوردن گوشت اهل حق، دور هم جمع شدند و در آن خوردن شراب را وصف كردند، شخص مست با مردم نماز جماعت خواند، در حالى كه نمى فهمد و هوش در سرش نبود، مستى را ناپسند ندانستند و هنگامى كه كسى مست شد، به او احترام گذاشتند، از او دورى نكردند، او را رها ننمودند، تنبيهش نكردند

و مستى اش را بهانه قرار دادند، كسى كه اموال يتيم را خورد، به صلاحش شد، قاضيان بر خلاف دستور خدا قضاوت كردند، سردمداران، خائنين را براى طمع، امانت دار كردند، حاكمان، ميراث را به اهل گناه و مخالفت با خداوند دادند كه از آن ها بگيرند و آن ها و هر كس كه دلشان بخواهد را به دوستى گرفتند، به اوقات نماز اهميت داده نشد، صدقه اى كه براى شفاعت است، در آن رضاى خدا نبود؛ بلكه براى مردم داده شود، تمام سعى و تلاش مردم براى شكم و فرج شان بود كه برايشان فرقى نكرد كه چه بخورند و با كه ازدواج كنند، دنيا به سوى آن ها روى آورد و نشانه هاى حق، كهنه و پوسيده شد؛ پس، از آن زمان بر حذر باش و از خداوند بخواه كه نجاتت دهد و بدان كه مردم مورد خشم خدا هستند و فقط به آن ها به علّت كارى كه با آن ها دارد، مهلت مى دهد؛ پس منتظر باش و تلاش كن تا خداوند تو را در خلاف جهت آن ها ببيند، پس اگر عذاب بر آن ها نازل شد، در حالى كه تو در بين آن ها بودى، به سرعت به سوى رحمت خداوند برو و اگر عذاب به تأخير افتاد و تو از جرأت آن ها بر خداوند- عزّو جلّ- خارج شدى، بلا بر سرشان آيد و بدان كه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند و همانا رحمت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 354

خداوند به نيكوكاران نزديك است».[473] 7. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام ظهور نمى كند، جز با وجود ترس شديد، زلزله و فتنه اى كه به مردم رسيده است و

طاعون كه قبل از آن است و شمشير قاطعى بين عرب و اختلاف شديدى كه بين مردم به وجود مى آيد و مردم در دينشان دچار اختلاف مى شوند و حالت هايشان عوض مى شود، تا اينكه در صبح و شب، مرگ را آرزو مى كند. به علّت سختى آنچه از حماقت مردم مى بينند و از اينكه بعضى از آن ها بعضى ديگر را مى خورند؛ پس قيام او عمومى است و زمانى كه يأس و نااميدى از ديدن فرج حاكم شود، قيام مى كند؛ پس خوش به حال كسى كه او را درك كند و از يارانش باشد و واى بر كسى كه با او و اوامرش مخالفت كند».[474] 8. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه تاريكى و ظلمت بالا بگيرد».[475] 9. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مردان به زنان و زنان به مردان شبيه شوند، زنان بر زين ها سوار شوند، مردم نماز را بميرانند، از شهوت پيروى كنند، خون ها بى ارزش شوند، با ربا معامله كنند، تظاهر به زنا نمايند، ساختمان ها بنا كنند، دروغ را حلال دانند، رشوه بگيرند، از هواى نفسشان پيروى كنند، دين را به دنيا بفروشند، رابطه خويشاوندى را قطع كنند، به غذا بخيل شوند، بردبارى، نقطه ضعف شمرده شود، ظلم موجب افتخار گردد، اميران، گنه كار؛ وزيران، دروغ گو؛ امين ها، خائن؛ ياران، ظالم؛ و قاريان، اهل گناه شوند، ستم ظاهر شود، طلاق زياد گردد، گناهان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 355

علنى شود، شهادت دروغ مورد قبول واقع شود، شراب ها خورده شود، در مسائل جنسى، مردان سوار بر مردان شوند، زنان به زنان اكتفا كنند، آنچه بر جاى مانده غنيمت شمرده شود،

صدقه، ضرر به حساب آيد، از بدها به خاطر ترس از زبانشان دورى شود، سفيانى از شام شورش كند، يمانى از يمن قيام كند، در سرزمين بيداء (بين مكه و مدينه) «خسفى روى دهد؛ جوانى از آل محمّد صلى الله عليه و آله بين ركن و مقام كشته شود و فرياد زننده اى از آسمان فرياد برآورد: «حقّ با او و پيروان اوست». فرمود:

پس هنگامى كه قيام كند، پشت خود را به كعبه تكيه مى دهد و سيصد و سيزده نفر از پيروانش گردش جمع مى شوند و اوّل، اين آيه را مى خواند:

بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ [476] «باقى مانده الهى براى شما بهتر است، اگر مؤمن باشيد».

سپس مى گويد: «من بقية اللَّه و خليفه خدا و حجّت او بر شما هستم»؛ و هر كسى كه به او سلام مى كند، مى گويد:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى الارض»

؛ «سلام و درود بر تو اى باقى مانده الهى در زمين». زمانى كه گِرد او لشكر ده هزار نفرى جمع شوند، هيچ يهودى و نصرانى و هر كسى كه غير خدا را مى پرستد، باقى نمى ماند مگر اينكه به او ايمان مى آورد و او را تصديق مى كند و همگى يك ملّت مى شوند، ملّت اسلام و هر چيزى كه در زمين غير از خداى متعال پرستيده مى شود، از آسمان آتشى بر آن نازل مى شود و آن را مى سوزاند».[477] 10. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آن زمان، باطل از سرچشمه گرفته مى شود، جهل بر مركب هايش سوار مى شود، شورشيان، بزرگ شمرده مى شوند، دعوت كنندگان كم مى شوند، روزگار، به روزگار هجوم درندگان خون خوار تبديل مى شود،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 356

باطل پس از مدّت ها

سكوت، نعره مى كشد، مردم قصد گناه مى كنند، از دين جدا مى شوند، به دروغ گفتن عشق مى ورزند و از راست گويى بدشان مى آيد، پس زمانى كه اين طور شد، فرزند كم مى شود، باران ويران كننده فراوان مى آيد، بد ذات ها خيلى زياد مى شوند، خوبان خيلى كم مى شوند، اهل آن زمان گرگ مى گردند، سلاطين، درنده مى شوند، افراد متوسط جامعه، شكم پرست و فقيران همچون مرده مى شوند، راستى غارت مى شود، دروغ فراوان مى گردد، مهربانى فقط به وسيله زبان مى شود، مردم در دل ها با يكديگر دعوا مى كنند، گنه كارى، شرف حساب مى شود، عفّت مورد تعجب واقع مى گردد و به وسيله آنها لباسى بر عكس بر اسلام پوشانيده مى شود».[478] 11. حكيم بن عتيبه گفت: به امام باقر عليه السلام گفتم: «شنيده ام به زودى مردى از شما قيام مى كند كه در اين امّت عدل را به پا مى دارد؟» فرمود: «همانا ما اميد داريم به آنچه مردم مى بينند و همانا اميدواريم اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا اينكه آنچه ما اميدش را داريم، محقق شود و قبل از آن روز، فتنه هايى است كه بدترين فتنه هاست كه مردى در شب، مؤمن است و صبح كافر مى شود؛ پس هر كس آن موقع را درك كرد، تقواى خدا را پيشه سازد و بايد انسان در خانه اش بماند».[479] 12. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بر مردم زمانى مى آيد كه ديندار، دينش سالم نمى ماند، مگر اينكه از بلندى به بلندى ديگرى و از سنگى به سنگ ديگرى فرار كند، مثل فرار روباه از بچه شير». گفتند: «آن زمان چه وقتى خواهد بود؟» فرمود: «زمانى كه رزق

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 357

و روزى جز با نافرمانى خداوند به دست نيايد و در آن زمان، مجرد بودن حلال مى شود».

گفتند: «اى رسول خدا! به ما دستور به ازدواج مى دهى؟» فرمود: «بله، ولى هرگاه آن زمان برسد، هلاك شدن مرد به دست والدينش است، اگر والدين نداشت، به دست زنش و فرزندش است و اگر همسر و فرزند نداشت پس به دست خويشاوندان و همسايه هايش مى باشد». گفتند: «اى رسول خدا! آن مرگ چگونه خواهد بود؟» فرمود: «او را براى تنگى رزقش سرزنش مى كنند و او را به حدى كه در حد توانش نيست، مكلّف مى كنند تا اينكه به جاهاى هلاك كننده واردش مى نمايند».[480] 13. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم مى آيد كه تمام كوشش و كارشان براى شكمشان است و شرفشان، وسايل و كالاهاى دنيوى و قبله شان زنان و دينشان، پول هايشان است. آن ها بدترين خلايق هستند كه پيش خدا هيچ ارزشى ندارند».[481] 14. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت به پا نمى شود تا اينكه قرآن موجب ننگ دانسته شود و اسلام، غريب گردد تا اينكه علم، كم و زمان، پير شود و عمر انسان ها، سال ها و محصولات كم شوند. متهمين، امين شمرده مى شوند، راست گو تكذيب شود و هرج، زياد گردد». گفتند: «اى رسول خدا! هرج چيست؟» فرمود: «كشتن و كشتن تا اينكه اتاق ها ساخته شود، تا اينكه صاحبان فرزندان غمگين شوند، عقيم ها خوشحال شوند، ستم، حسد و بخل ظاهر شود، علم خيلى كم شود، جهل بسيار گردد، زمستان كم شود، فحشا علنى شود و عمر زمين به پايان رسد».[482]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 358

علائم ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام

صادق عليه السلام فرمود: «پنج چيز قبل از قيام قائم عليه السلام است: يمانى، سفيانى، نداى آسمانى، فرو رفتن در سرزمين بيداء و كشته شدن نفس زكيه».[483] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «بين قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله و كشته شدن نفس زكيه، جز پانزده شب بيشتر فاصله نيست».[484] 3. ميمون بان مى گويد: نزد امام باقر عليه السلام و در خيمه ايشان بودم كه گوشه خيمه را بلند كرد و فرمود: «امر ما روشن تر از آفتاب است». سپس فرمود: «منادى از آسمان ندا سر مى دهد كه فلانى امام زمان است و او را به نامش صدا مى كند و ابليس [لعنت اللَّه عليه از زمين ندا مى دهد، همان طوركه به رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب عقبه ندا سر داد».[485] 4. محمّد بن مسلم گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «قبل از قائم عليه السلام علائمى از خداوند- عزّو جلّ- براى مؤمنين است». پرسيدم: «فدايت شوم! آن علائم چيست؟» فرمود: «همان سخن خداى- عزّو جلّ- است:

وَلَنَبْلُوَنَّكُم

«و آن ها را مى آزماييم»؛

يعنى مؤمنين را قبل از قيام قائم عليه السلام

بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشّرِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 359

الصّابِرِينَ [486] «به چيزى از ترس و گرسنگى و كمبود اموال و جان ها محصولات و صابرين را بشارت ده».

فرمود: شما را به چيزى از ترس از پادشاهان بنى فلان در آخر سلطنتشان و گرسنگى به وسيله بالا رفتن قيمت ها و در كمبود اموال به وسيله فاسد شدن تجارت ها و كمى بركت و در مورد كمبود جان ها به وسيله مرگ زودرس و كمبود محصولات به وسيله

كمى محصول كه از زراعت به دست مى آيد، مى آزماييم.

بشارت به صابران آن زمان، تعجيل قيام قائم عليه السلام است». سپس به من فرمود: «اى محمّد! اين تأويل اين آيه است، خداى متعال مى گويد:

وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ [487] «تأويل آن را جز خداوند و راسخين و مستحكمين در علم نمى دانند».[488] 5. عبداللَّه بن عجلان مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام از قيام قائم عليه السلام صحبت شد.

به ايشان گفتم: «چگونه ما آن را بدانيم؟» فرمود: «صبح مى شود و زير سر يكى از شما كتابى است كه بر آن نوشته شده:

طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ؛[489] «فرمانبردارى نيك».[490] 6. امام باقر عليه السلام فرمود: «دو نشانه قبل از ظهور است: گرفتن ماه پنج بار، و گرفتن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 360

خورشيد پانزده بار، كه از زمان پايين آمدن آدم عليه السلام به زمين چنين اتّفاقى نيفتاده است. آن هنگام حساب منجمين به هم مى ريزد». نعمانى رواياتى نقل كرده كه در بعضى از آن روايات آمده است: گرفتن ماه و خورشيد در ماه مبارك رمضان است.[491] 7. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «پيشاپيش ظهور قائم عليه السلام مرگ قرمز، مرگ سفيد و ملخ در فصل و غيرفصلش است، مثل رنگ هاى خون. مرگ قرمز، شمشير و مرگ سفيد، طاعون است».[492] 8. امام صادق عليه السلام فرمود: «خورشيد در پنجمين روز ماه رمضان مى گيرد كه قبل از قيام قائم عليه السلام است».[493] 9. داود بن سرحان گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «سال قبل از سالى كه در آن نداى آسمانى است، نشانه اى در ماه رجب خواهد بود». گفتم: «آن نشانه چيست؟» فرمود: «صورتى كه آشكارا در ماه،

نمايان مى شود».[494] 10. سعيد بن جبير گفت: «سالى كه مهدى عليه السلام در آن قيام مى كند، بيست و چهار روز باران مى بارد كه اثر و بركتش ديده مى شود».[495]

نداى آسمانى و بردن اسم امام زمان عليه السلام و پدر گرامى اش

1. امام باقر عليه السلام در مورد آيه

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ؛[496]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 361

«و اگر بخواهيم از آسمان بر آن ها نازل مى كنيم».

فرمود: «اين آيه در مورد قائم عليه السلام نازل شده كه منادى نام او و نام پدرش را از آسمان صدا مى كند».[497] 2. امام صادق عليه السلام در مورد آيه

وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ* يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ [498] «و بشنو روزى كه منادى از جايگاه نزديكى صدا مى كند، روزى كه صيحه به حق را مى شنوند، آن روز، روز قيام است».

فرمود: «منادى نام قائم عليه السلام و نام پدرش عليه السلام را صدا مى كند و صيحه در اين آيه، صيحه اى از آسمان است و آن، روز قيام قائم عليه السلام است».[499] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه بالاى سرش فرشته اى است كه مى گويد: اين مهدى عليه السلام است، از او پيروى كنيد».[500] آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه بالاى سرش فرشته اى است كه مى گويد: اين مهدى عليه السلام خليفه خداست، از او پيروى كنيد».

4. هنگام ظهور امام عليه السلام يك فرشته بالاى سرش صدا مى زند: «اين مهدى عليه السلام و خليفه خداست، پس از او پيروى كنيد».[501] 5. امام صادق عليه السلام فرمود: «براى قائم عليه السلام منادى است كه در

شب بيست و سوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 362

ندا سر مى دهد و او، روز عاشورا كه روز شهادت امام حسين عليه السلام است، قيام مى كند».[502] 6. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه آتش را سه يا هفت روز از سمت مشرق ديديد، پس منتظر فرج آل محمّد صلى الله عليه و آله بشويد، إن شاءاللَّه». سپس فرمود: «منادى از آسمان، نام مهدى عليه السلام را صدا مى زند كه هر كس در مشرق و مغرب است، آن را مى شنود و از ترس آن، هر انسان خوابيده اى، بيدار مى شود، هر كه ايستاده، مى نشيند و هر كه نشسته، بر دو پايش مى ايستد، پس خداوند رحمت كند كسى كه آن صدا را بشنود و دعوت آن را اجابت كند. صداى اوّل، صداى جبرئيل روح الامين عليه السلام است».[503] 7. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «آن زمان منادى از آسمان صدا مى زند: اى مردم! خداوند، دست زورگويان، منافقين و پيروانشان را از شما قطع كرد و بهترين فرد امّت محمّد صلى الله عليه و آله را رهبر شما قرار داد، پس در مكّه به او ملحق شويد كه او مهدى عليه السلام است».[504] 8. از امام باقر عليه السلام در مورد قائم عليه السلام سؤال شد كه ايشان فرمود: «او قيام نخواهد كرد تا اينكه منادى از آسمان، صدايى زند كه اهل مشرق و مغرب و حتى دختران جوان در اتاق هاى خود آن را بشنوند».[505] 9. زراره مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «منادى اسم قائم عليه السلام را صدا مى زند».

گفتم: «اين ندا خصوصى است يا عمومى؟» فرمود: «عمومى است كه هر قومى

به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 363

زبان خودش آن صدا را مى شنوند». پرسيدم: «چه كسى با قائم عليه السلام مخالفت مى كند با اينكه نام او از آسمان صدا زده مى شود؟» فرمود: «ابليس آن ها را رها نمى كند، تا اينكه در آخر شب، ندا سر مى دهد و مردم را به شك مى اندازد».[506] 10. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه منادى از آسمان نام او را صدا زند كه دختران جوان در اتاق هايشان و اهل مشرق و مغرب آن را مى شنوند و در همين مورد اين آيه نازل شده:

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ [507] «اگر بخواهيم نشانه اى از آسمان نازل مى كنيم كه گردن هاى آن ها در برابر اين نشانه به صورت فروتنى پايين افتد».[508] 11. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در ماه رمضان صدايى است، در ماه شوال، مهمهه (صداى پايان جنگ)، در ماه ذى القعده قبيله ها با هم مى جنگند، در ذى الحجّه حاجيان غارت مى شوند و در ماه محرّم، منادى از آسمان صدا مى زند: بدانيد كه برگزيده خداوند از بين خلقش، فلانى است، به دستورات او گوش دهيد و اطاعت كنيد».[509] 12. عمار بن ياسر رحمه الله گفت: «هنگامى كه نفس زكيه كشته شود و برادرش در مكه به سبب كارى به قتل برسد. منادى از آسمان صدا مى زند: امير شما فلانى است و او مهدى عليه السلام است كه زمين را از حق و عدل پر مى كند».[510]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 364

13. سعيد بن مسيب گفت: «اختلاف و تفرقه پيش مى آيد تا اينكه كف دستى از آسمان نمايان مى شود و

منادى از آسمان صدا مى زند: همانا امير شما فلانى است».[511]

بالا رفتن قيمت ها، زياد شدن مريضى ها،

وقوع قحطى ها، جنگ هاى بزرگ، آزمايشات زياد و مردن بسيارى از مردم

1. از ابوبصير و محمّد بن مسلم است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قيام قائم عليه السلام به وقوع نخواهد پيوست تا اينكه دو سوم مردم بميرند». گفتيم: «اگر دو سوم مردم بميرند، چه كسى باقى مى ماند؟» فرمود: «آيا دوست نداريد كه در يك سوم باقى مانده باشيد».[512] 2. از ابوبصير است كه مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: «فدايت شوم! قيام قائم عليه السلام چه زمانى است؟» فرمود: «اى ابامحمّد! ما اهل بيت عليهم السلام وقت تعيين نمى كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند». اى ابامحمّد! قبل از قيام قائم عليه السلام پنج نشانه خواهد بود: صدايى در ماه رمضان، قيام سفيانى، قيام خراسانى، كشته شدن نفس زكيه و فرو رفتن در سرزمين بيداء». سپس فرمود: «اى ابامحمّد! به ناچار قبل از ظهور، طاعون سفيد و طاعون قرمز است». گفتم: «فدايت شوم! آن دو چيستند؟» فرمود: «طاعون سفيد، مرگ سخت و طاعون قرمز، شمشير است و قائم عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه منادى، نام او را در دل آسمان و در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان صدا بزند».

گفتم: «چه چيزى را صدا مى زند؟» فرمود: «نام او و نام پدرش را كه: آگاه باشيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 365

كه فلانى قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله است، به دستورات او گوش دهيد و از او اطاعت كنيد.

پس هر چيزى از مخلوقات خدا كه در آن روح است، اين صدا

را مى شنود و كسى كه خوابيده، بيدار مى شود و از خانه به حياطش بيرون مى آيد و دختران از اتاقشان بيرون مى آيند. قائم عليه السلام از آنچه مى شنود، قيام مى كند و آن، صداى جبرئيل عليه السلام است».[513] 3. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه يك سوم مردم كشته شوند و يك سوم بميرند و يك سوم باقى بمانند».[514]

شورش سفيانى، فرو رفتن و كشتن نفس زكيه، يمانى و نداى آسمانى

1. امام على عليه السلام در مورد آيه

وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ [515] «و اگر ببينى كه ناگهان مى ترسند كه مرگى (برگشتى) در كار نيست».

فرمود: «قبل از قيام قائم عليه السلام سفيانى شورش مى كند و به اندازه زمان حاملگى زن (يعنى نُه ماه) حكومت مى كند و سپاه او به مدينه مى آيند تا اينكه به سرزمين بيداء مى رسند و در آنجا خداوند آن ها را در زمين فرو مى برد.[516] 2. امام باقر عليه السلام برادرش زيد بن على كه از ايشان در مورد قيام كردن، مشورت مى خواست را نهى كرد و فرمود: «مى ترسم كه در پشت كوفه تو را بكشند و به صلّابه بكشند، آيا نمى دانى كه كسى از فرزندان فاطمه عليها السلام قبل از قيام سفيانى قيام نمى كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 366

مگر اينكه كشته مى شود و بعد از قيام سفيانى قائم ما، مهدى عليه السلام قيام مى كند».[517] 3. بعضى از اصحاب گفتند: به امام صادق عليه السلام گفتيم: «آيا سفيانى از علائم حتمى است؟» فرمود: «بله، كشتن نفس زكيه نيز از علائم حتمى است، فرو رفتن در سرزمين بيداء از علائم حتمى است، كف دستى كه از آسمان نمايان مى شود از علائم حتمى است و همين طور نداى آسمانى».

گفتم: «ندا چيست؟» فرمود:

«منادى اى كه نام قائم عليه السلام و نام پدرش عليه السلام را صدا مى زند».[518] 4. امام صادق عليه السلام فرمود: «قيام سه نفر: سفيانى، خراسانى و يمانى، در يك سال، يك ماه و يك روز خواهد بود و در بين آن ها پرچمى هدايت شده تر از پرچم يمانى نيست، براى اينكه او دعوت به حق مى كند».[519] 5. امام باقر عليه السلام فرمود: «بين قيام قائم عليه السلام و كشتن نفس زكيه، بيش از پانزده شب فاصله نيست».[520] 6. امام على عليه السلام فرمود: «مردمى از مدينه به مكه فرار مى كنند تا اينكه خبر سفيانى به آن ها مى رسد. سه نفر از آن ها از قريش، تازه نفس به سوى آنان مى روند».[521] 7. ابو منصور بجلى گفت: از امام صادق عليه السلام در مورد اسم سفيانى پرسيدم، فرمود: «به اسمش چه كار دارى؟ هنگامى كه پنج منطقه از شام را تصرف كند:

دمشق، حمص، فلسطين، اردن و تنسرين، آن زمان منتظر فرج باشيد». گفتم: «نُه ماه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 367

حكومت مى كند؟» فرمود: «نه، بلكه هشت ماه كه يك روز بيشتر نمى شود». امام على عليه السلام فرمود: «پسر هند جگرخوار مى باشد كه از وادى خشكى قيام مى كند». تا اينكه فرمود: «نامش عثمان و پدرش عنبسه است و از فرزندان ابوسفيان مى باشد».[522] 8. امام صادق عليه السلام فرمود: «اختلاف بنى عباس از علائم حتمى است، نداى آسمانى از علائم حتمى است و قيام قائم عليه السلام از علائم حتمى است». گفتم: «ندا چگونه است؟» فرمود: «منادى در اوّل روز ندا سر مى دهد: بدانيد كه على عليه السلام و شيعيان او رستگاران اند؛ و در آخر روز ابليس

صدا مى زند: عثمان و پيروانش رستگارند».[523] 9. عبداللَّه بن عمر مى گويد: «هنگامى كه سپاه سفيانى در سرزمين بيداء فرو مى رود، آن موقع، نشانه قيام مهدى عليه السلام است».[524] 10. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «سفيانى از فرزندان خالد بن يزيد ابوسفيان است، مردى كه زخم بزرگى دارد، در صورتش اثر آبله است و در چشمش نقطه سفيدى مى باشد. او از اطراف شهر دمشق قيام مى كند و عموم پيروانش از بنى كلب هستند.

مى كشد و زنان را زنده نگه مى دارد و كودكان را مى كشد. قيس عدّه اى را بر ضدّ او جمع مى كند، او را مى كشد تا مانع از ريشه كن شدن گناه نشود و مردى از اهل بيت من در حرم قيام مى كند، خبر به سفيانى مى رسد و سپاهى را به آنجا مى فرستد كه آن ها را در هم بكوبد، سفيانى با كسانى كه با او هستند، به طرف او مى آيند تا اينكه به سرزمين بيداء مى رسند كه در آنجا در دل زمين فرو مى روند و از آن ها كسى نجات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 368

نمى يابد، مگر دو نفر كه خبر دهند».[525]

شورش دجّال

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر پيامبرى كه بعد از نوح عليه السلام آمده قومش را از دجال ترسانيد و من هم شما را از او مى ترسانم». سپس فرمود: «شايد بعضى از كسانى كه مرا مى بينند يا سخنم را مى شنوند، او را درك كنند». گفتند: «اى رسول خدا! قلوب ما در آن روز چگونه خواهد بود؟» فرمود: «مثل آن، يعنى روشن تر از آن».[526] 2. رسول خدا صلى الله عليه و آله در بين مردم ايستاد، خداوند را به آن مقدار كه

شايسته آن است، سپاس گفت، سپس دجّال را ياد كرد و فرمود: «من شما را از او مى ترسانم و تمام پيامبران، قوم خودشان را از او ترساندند و نوح عليه السلام قومش را از او ترساند، ولى به زودى درباره او سخنى خواهم گفت كه هيچ پيامبرى براى قومش نگفته است، بدانيد كه او يك چشم است».[527] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله حديثى طولانى در مورد دجّال بيان فرمود، از جمله: «او مى آيد و حال آنكه بر او حرام است كه به اماكن مذهبى شهر بيايد تا اينكه به بعضى از شوره زارها كه در ادامه شهر است، مى رسد. در آن روز مردى كه بهترين مردم يا از بهترين مردم است، به سوى او مى رود و به او مى گويد: «شهادت مى دهم، تو همان دجّالى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او با ما سخن گفته بود». دجّال مى گويد: «اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 369

ببينيد اين شخص را بكشم، سپس زنده اش كنم آيا در اين امر شكايتى داريد؟» به او مى گويند: «نه». پس او را مى كشد، سپس زنده مى كند و زمانى كه او را زنده مى كند، مى گويد: «قسم به خدا! من در مورد تو هيچ گاه مثل الان آگاهى نداشتم». دجال مى خواهد كه براى دومين بار او را بكشد كه نمى تواند». ابواسحاق كه ابراهيم بن سعد است، مى گويد: «اين مرد همان خضر عليه السلام است».[528] 4. پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه خواند و دجّال را ياد كرد و فرمود: «ناپاك (دجّال) را از شهر بيرون مى كند، همان طوركه ناخالصى را از آهن خارج مى كند و آن روز، روز رهايى

(آزادى) ناميده مى شود». ام شريك گفت: «اى رسول خدا! عرب در آن روز كجا هستند؟» فرمود: «عرب در آن روز كم هستند و خيلى از آن ها در بيت المقدس هستند و امام آنها مهدى عليه السلام است كه مردى صالح است».[529]

تعيين وقت براى ظهور امام زمان عليه السلام

1. فضيل گفت: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «آيا براى زمان ظهور، وقت معينى است؟» فرمود: «تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند، تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند، تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند».[530]

روز، ماه و سال ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام در روز شنبه و در روز عاشورا كه حسين عليه السلام را در آن روز كشتند، ظهور مى كند».[531] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «منادى، نام قائم عليه السلام را در شب بيست و سوم صدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 370

مى زند و در روز شنبه و در روز عاشورا كه حسين عليه السلام در آن روز كشته شد، قيام مى كند. گويى مى بينم كه در روز شنبه، دهم محرم، بين ركن و مقام ايستاده است و جبرئيل عليه السلام در سمت راستش مى گويد: بيعت براى خداست. پس شيعيان از اطراف زمين به سوى او مى آيند و زمين براى آن ها مى چرخد تا با او بيعت كنند و خداوند به وسيله او، زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ستم و ظلم پر شده است».[532] 3. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام فقط در سال فرد ظهور مى كند؛ يعنى در سال اوّل يا سوّم يا پنجم يا هفتم يا نهم».[533] 4. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام در روز عاشورا كه امام حسين عليه السلام در آن روز كشته شد، ظهور مى كند. گويى او را مى بينم كه در روز شنبه، دهم ماه محرم، بين ركن و مقام ايستاده و جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل عليه السلام در سمت چپ اوست و شيعيانش از اقصا نقاط زمين

به سوى او مى آيند و زمين زير پاى آن ها طى مى شود، تا اينكه با او بيعت كنند. او به وسيله آن ها زمين را پر از عدل مى كند، همان طوركه پر از ستم و ظلم شده است».[534]

روستايى كه امام زمان عليه السلام از آنجا قيام مى كند و جايگاه منبرش

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از روستايى كه به آن كرعه 535] گويند قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 371

مى كند».[536] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم ما، به وسيله ترس انداختن در دل دشمنان، يارى مى شود و به وسيله يارى شدن، تأييد مى گردد. آن زمان، قائم ما عليه السلام قيام مى كند و زمانى كه قيام كند، پشتش را به كعبه تكيه مى دهد و سيصد و سيزده نفر گِردش جمع مى شوند و اوّل چيزى كه، بر او منطبق مى شود، اين آيه است:

بَقِيةُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ [537] زمانى كه لشكرش جمع شدند كه 10 هزار نفر مى باشند، از مكه قيام مى كند».[538]

چگونگى بيعت با امام زمان عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بين ركن و مقام با مهدى عليه السلام بيعت مى كنند. او نامش احمد، عبداللَّه و مهدى عليه السلام است، اين سه اسامى اوست».[539] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «بين ركن و مقام سيصد و اندى به تعداد اهل بدر با قائم عليه السلام بيعت مى كنند كه از جمله: ارجمندانى از مصر، ابدالى از شام و خوبانى از عراق پس آنچه را كه خداوند مى خواهد، اقامه شود، به پا مى دارند».[540] 3. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «امام عليه السلام از اصحابش بيعت مى گيرد كه دزدى و زنا نكنند، به مسلمانى فحش ندهند، جان محترمى را نكشند، به حريم محترمى تجاوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 372

نكنند، به منزلى يورش نبرند، كسى را جز به حق نزنند، طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نكنند، مال يتيم را نخورند، به آنچه نمى دانند شهادت ندهند، مسجدى را خراب

نكنند، شراب نخورند، حرير و ابريشم نپوشند، طلا به خود نبندند، راهزنى نكنند، از راهى نترسند، با جوانى گناه نكنند، غذايى از گندم يا جو را احتكار نكنند، به كم راضى باشند، بوى خوش دهند، از نجاست بدشان بيايد، امر به معروف و نهى از منكر كنند، لباس خشن بپوشند، خاك را بر گونه هايشان بگذارند، در راه خدا حق جهاد او را به جا آورند، با خود شرط كنند، همان گونه كه مردم حركت مى كنند، حركت كنند، آن گونه كه آن ها مى پوشند، بپوشند، آن طور كه سوار مى شوند، سوار شوند، آن گونه كه مى خواهند، باشند و به كم راضى باشند، زمين را به كمك خداوند از عدل و داد پر كنند، همان طور كه از ستم پر شده و خدا را به گونه اى كه شايسته اوست، عبادت كنند و هيچ مانع و واسطه اى نگيرند».[541]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 373

فصل ششم: اتفاقات بعد از قيام امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 375

خداوند، مشرق و مغرب زمين را به دست امام زمان عليه السلام فتح مى كند

1. امام باقر عليه السلام در مورد سخن خداى عزوجلّ:

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلَواةَ وَآتَوُا الزَّكَواةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛[542] «كسانى كه به آن ها در زمين تمكّن (امكانات، قدرت) داديم كه نماز را به پا دارند و زكات بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و عاقبت تمامى امور براى خداوند است».

فرمود: «اين آيه براى آل محمّد صلى الله عليه و آله است، مهدى عليه السلام و اصحاب او كه خداوند مشرق و مغرب زمين را به تصرف آن ها درمى آورد و دين آشكار مى شود و خداوند به وسيله او و يارانش بدعت و باطل ها را مى ميراند، همان طوركه سفيهان حق را مى ميرانند تا اينكه اثرى از ظلم نمى ماند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت امور براى خداوند است».[543] 2. امام جعفر صادق عليه السلام در مورد اين آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 376

قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَايَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ [544] «بگو در روز پيروزى ديگر ايمان كسانى كه كافر بودند، برايشان سودمند نيست و به آنان توجهى نمى شود».

فرمود: «روز پيروزى است، روزى است كه دنيا به وسيله قائم عليه السلام فتح مى شود و كسى كه قبل از آن مؤمن نبوده، آن موقع از نزديك شدن به ايمان نفعى نمى برد و كسى كه قبل از پيروزى به امامتش ايمان داشته و منتظر قيامش باشد، از ايمانش نفع مى برد و نزد خداى عزّوجلّ- منزلت و رتبه اى بيشتر خواهد داشت و اين، مزد دوستداران اهل بيت است».[545]

تمام مردم جهان، مسلمان مى شوند

1. ابن بكير گفت: امام كاظم عليه السلام در مورد اين آيه:

وَلَهُ

أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً؛

«و در برابر او، هر كس كه در آسمان ها و زمين است از روى اختيار و اجبار، تسليم مى شود».

فرمود: «اين آيه در مورد قائم عليه السلام است، هنگامى كه بر ضدّ يهود، نصارا، صابئين، ملحدين واهل ردّ و كفّار در شرق و غرب زمين قيام مى كند و اسلام را بر آن ها عرضه مى كند، پس به كسى كه با اختيار خود مسلمان شود، به او دستور به نماز، زكات و آنچه به مسلمان امر شده، مى دهد و او را براى خدا دوست دارد و كسى كه مسلمان نشود، گردنش را مى زند تا اينكه در مشرق و مغرب كسى نماند، مگر اينكه خدا را به يگانگى بشناسد». گفتم: «فدايت شوم! مردم، بيشتر از اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 377

حرف ها هستند». فرمود: «خداوند هنگامى كه اراده كارى را كند، زياد را كم و كم را زياد مى كند».[546]

زمين گنج ها و معدن هايش را براى امام زمان عليه السلام آشكار مى كند

1. امام كاظم عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

اْلأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً؛[547] «و به شما نعمت هاى ظاهرى و باطنى وسيعى داد».

فرمود: «نعمت ظاهر، امام ظاهر و نعمت باطنى، امام غايبى است كه شخص او از مردم پنهان است و گنجينه هاى زمين براى او آشكار و هر دورى براى او نزديك خواهد شد».[548] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امام مهدى عليه السلام گنج ها را استخراج و اموال را تقسيم مى كند و اسلام، استوار مى شود».[549] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهدى عليه السلام و ظهورش فرمود: «سپس بيرون آمده، به سوى شام مى رود، جبرئيل عليه السلام پيشاپيش او و ميكائيل پشت

اوست كه اهل آسمان، زمين، پرندگان، درندگان و ماهيان در دريا براى او شاد مى شوند، در حكومت او آب ها زياد شده، رودخانه ها امتداد مى يابند و طولانى مى شوند، خوردنى هاى زمين، چند برابر مى گردند و گنج ها استخراج مى شوند».[550]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 378

آشكار شدن بركات آسمانى و زمينى

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرين هاى امّتم، مهدى عليه السلام قيام مى كند كه خداوند او را به باران سيراب مى كند، زمين گياهانش را آشكار مى كند، مال را به طور صحيح عطا مى نمايد، وسيله نقليه زياد مى شود و امّت بزرگ مى شوند. او هفت يا هشت سال زندگى مى كند».[551] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در امّتم، مهدى عليه السلام است كه كم زندگى مى كند، هفت سال يا نُه سال، پس امّتم در آن موقع از نعمت هايى بهره مند مى شوند كه مثل آن نعمت ها داده نشده، زمين خوردنى هايش را بيرون مى دهد كه از آن ها چيزى به تأخير نمى افتد، اموال در آن روز در جايى جمع مى شوند و مردى برمى خيزد كه به او مى گويد: بگير».[552]

اوصاف اصحاب امام زمان عليه السلام و جمع شدن آن ها در يك ساعت در مكه

1. امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير اين سخن خداى متعال:

آتَيكُمْ فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً؛[553] «به خوبى ها سبقت بگيريد، هر كجا باشيد، خداوند همگى شما را مى آورد».

فرمود: «يعنى ياران قائم عليه السلام را كه سيصد و مقدارى بيش از ده نفر هستند را جمع مى كند و قسم به خدا! آن ها امّت شمرده شده هستند كه در يك ساعت، مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 379

ابر بهارى جمع مى شوند».[554] 2. امام باقر و امام صادق عليهما السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

وَلَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛[555] «و اگر عذاب را از آن ها تا امّت مشخصى به تأخير بيندازيم».

فرمود: «امّت مشخص، اصحاب مهدى عليه السلام در آخر الزمان و سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر هستند كه در يك ساعت، مثل جمع شدن ابر پاييزى، جمع مى شوند».[556] 3. امام

صادق عليه السلام فرمود: «آنان كه از رختخوابشان ناپديد مى شوند، سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر هستند كه صبح در مكّه مى باشند و اين معناى سخن خداى- عزّو جلّ-:

أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً

كه آن ها اصحاب قائم عليه السلام هستند».[557]

جمع شدن مردمان شرق و غرب نزد امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، اهل مشرق واهل مغرب نزد او جمع مى شوند، پس جمع شدنى مثل جمع شدن ابر پاييزى، امّا رفيقان از اهل كوفه اند و جانشينان از اهل شام هستند».[558]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 380

2. امام كاظم عليه السلام در مورد اين سخن خداوند:

أَينَ ما تَكُونُوا يأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً[559] فرمود: «به خدا قسم! اگرقائم ما عليه السلام قيام كند، خداوند شيعيان ما را ازتمام كشورهاجمع مى كند».[560]

پر شدن زمين از عدالت

1. امام باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛[561] «بدانيد كه خداوند، زمين را بعد از مرگش زنده مى كند».

فرمود: «زمين را به وسيله قائم عليه السلام زنده مى كند، پس در آن عدالت برقرار مى نمايد و زمين به وسيله عدل او، بعد از مردنش زنده مى شود».[562] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امتش با او انس مى گيرند، همان طوركه زنبور با كندويش انس مى گيرد. او زمين را پر از عدل مى كند، همان طوركه از ستم پر شده است تا اينكه مردم همانند مردم صدر اسلام مى شوند و خوابيده، بيدار و خونى ريخته نمى شود».[563] 3. امام صادق عليه السلام در حديثى طولانى در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه او را به آسمان بردند ايشان در سه مورد سؤال كرده بود، و خداوند به او خبر داد، بعد از ذكر آنچه بر حسين عليه السلام از امّت جدش و از شهادت و چگونگى كشتن فرزندانش و هر كسى كه با او بود و شكستن حريم او، وارد مى شود، مى فرمايد:" سپس

از صلب او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 381

(حسين عليه السلام) مردى را خارج مى كنم كه به وسيله او، تو را يارى مى كنم و شبح او نزد من در زير عرش است كه زمين را پر از عدل مى كند و آن را بر پايه عدالت اداره مى كند.[564]

نزول عيسى بن مريم عليها السلام به زمين و خواندن نماز پشت سر امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً؛[565] «و كسى از اهل كتاب نيست، مگر اينكه قبل از مرگش به او ايمان مى آورد و روز قيامت بر آن ها شاهد خواهد بود».

فرمود: «عيسى عليه السلام قبل از روز قيامت به زمين مى آيد و اهل ملّت يهودى و ....

قبل از مرگشان به او ايمان مى آورند و عيسى عليه السلام پشت سر مهدى عليه السلام نماز مى خواند».[566] 2. سدى گفت: «مهدى عليه السلام و عيسى بن مريم عليها السلام با هم جمع مى شوند. وقت نماز كه رسيد، مهدى عليه السلام به عيسى مى فرمايد: «جلو بايست». عيسى عليه السلام مى فرمايد:

«تو براى امام جماعت شايسته ترى». پس عيسى عليه السلام به عنوان مأموم، پشت سر امام عليه السلام نماز مى خواند».[567] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هميشه گروهى از امّت من كه پاك هستند، براى حق مى جنگند تا روز قيامت فرا رسد». همچنين فرمود: عيسى بن مريم عليها السلام پايين مى آيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 382

و امير آن گروه، مهدى عليه السلام به او مى گويد: «جلو بيا و براى ما نماز بخوان». عيسى عليه السلام مى گويد: «نه، همانا، بعضى از شما امير بعضى ديگريد، براى اينكه خداوند اين امّت را گرامى داشته است».[568]

امام زمان عليه السلام دجال را مى كشد

1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديثى در مورد شورش دجّال و روستايى كه از آن قيام مى كند و بعضى از اوصافش و اينكه ادعاى خدايى مى كند و در اولين روز قيامش هفتاد هزار نفر از يهوديان، زنازاده ها، مشروب خواران، غناكننده ها، اصحاب لهو، عرب ها و زنان

از او پيروى مى كنند، فرمود: «زنا، لواط و ساير گناهان مباح مى شود تا اينكه مردان با زنان و جوانان در كنار خيابان ها به صورت عريان و علنى عمل نامشروع انجام مى دهند و يارانش در خوردن گوشت خوك، شراب خوارى و مرتكب شدن انواع زشتى و بدى ها زياده روى مى كنند ودجّال تمام نقاط زمين را جز مكه، مدينه و مرقدهاى امامان عليهم السلام به تسخير خود در مى آورد. زمانى كه طغيانش را زياد كند و زمين از ستم او و يارانش پر شود، كسى كه عيسى بن مريم عليها السلام پشت سر او نماز مى خواند، او را مى كشد».[569]

نبرد امام زمان عليه السلام با سفيانى

1. در روايات آمده است: هنگام ظهور امام زمان عليه السلام فرشته اى بالاى سر او مى گويد: «اين مهدى عليه السلام و خليفه خداست، پس از او پيروى كنيد». مردم تسليم او مى شوند و محبتش را مى نوشند و او شرق و غرب زمين را تصرف مى كند و اولين كسانى كه با او بيعت مى كنند، بين ركن و مقام و به تعداد اهل بدر هستند، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 383

ابدالى از شام، نجيبانى از مصر، گروه هايى از اهل مشرق و همانند آن ها پيش او مى آيند. خداوند، سپاهيانى از خراسان با پرچم هاى سياه به سوى او مى فرستند، سپس به سوى شام مى رود در روايتى است كه به سوى كوفه مى رود كه جمع بين دو روايت امكان دارد «خداى متعال او را با سه هزار فرشته يارى مى كند و اصحاب كهف از ياران او هستند. سيوطى مى گويد: «تأخير اصحاب كهف تا اين مدّت به گرامى داشتن آن ها به شرف داخل شدن در اين امّت تفسير مى شود؛ يعنى به

خليفه حق كمك مى كنند و همانا پيشاپيش لشكر امام عليه السلام مردى از قبيله بنى تميم است كه ريشش كم مى باشد و به او شعيب بن صالح گفته مى شود و جبرئيل عليه السلام پيشاپيش و ميكائيل عقب سپاه اوست و سفيانى سپاهى از شام به سوى امام عليه السلام مى فرستد كه در سرزمين بيداء فرو مى روند و از آن ها جز يك خبررسان نجات پيدا نمى كند، سفيانى با همراهانش به سوى او مى آيند و امام عليه السلام با همراهانش به سوى سفيانى مى روند و پيروزى با مهدى عليه السلام است و سفيانى را سر مى برد».[570]

آبادى زمين توسط امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام در سال خود قيام مى كند و حكومت او به مشرق و مغرب عالم مى رسد و گنج ها براى او ظاهر مى شود و هيچ خرابى در زمين باقى نمى ماند، مگر اينكه آن را آباد مى كند».[571]

آسان شدن امور و كامل شدن عقل ها در عصر امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم ما قيام كند، خداوند، گوش ها و چشمان شيعيان ما را تيز مى گرداند تا اينكه بين آن ها و بين قائم عليه السلام واسطه اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 384

نباشد، امام با آن ها صحبت مى كند و آن ها مى شنوند و به او نگاه مى كنند، در حالى كه او در جايگاه خودش است».[572] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «انسان مؤمن در زمان قائم عليه السلام در حالى كه در مشرق است، برادرش را كه در مغرب است، مى بيند و همچنين آنكه در مغرب است، برادرش را كه در مشرق است، مى بيند».[573]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 385

فصل هفتم: اوصاف همراهان و ياران امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 387

فضايل همراهان و ياران امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «زمين پر از ظلم و ستم شده، به طورى كه كسى نمى تواند لفظ خدا را بر زبان جارى كند، مگر اينكه با ترس اين كار را بكند، سپس خداوند گروهى صالح را مى آورد كه زمين را از عدل و داد پر مى كنند، همان طوركه از ظلم و ستم پر شده است».[574] 2. امام على عليه السلام فرمود: «خدا از مردم طالقان در گذرد كه براى خداوند در آنجا گنج هايى است كه از طلا و نقره نيست و آن ها مردانى هستند كه خداوند را به حق معرفتش شناخته اند و آن ها ياران مهدى عليه السلام در آخرالزمان هستند».[575] 3. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ياران مهدى عليه السلام جوان هستند و پيرمرد در بين آن ها نيست، مگر به اندازه سرمه در چشم و نمك در غذا».[576] 4. امام صادق عليه السلام به عفّان بصرى فرمود: «علّت نامگذارى قم چيست؟» گفتم:

«خداوند، پيامبرش و شما داناتريد». فرمود: «قم ناميده شد، براى اينكه اهل آن گرد قائم عليه السلام جمع شده، با او قيام مى كنند، با او استقامت مى نمايند و او را يارى مى كنند».[577]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 388

در «سيره حلبيه» ج 1، ص 22 و بعضى گفته اند: «اصحاب كهف همگى عجم هستند، ولى به غير از عربى صحبت نمى كنند و آن ها وزيران مهدى عليه السلام هستند».

نيرو و قدرت ياران امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام در مورد سخن لوط عليه السلام كه به قوم خود فرمود:

لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ؛[578]

«اگر من نيرويى در برابر شما داشتم يا به ستون محكمى تكيه داشتم».

فرمود: «اين آرزويى براى داشتن نيروى مهدى عليه السلام و

قدرت ياران اوست، آن ها ستون محكم هستند و به مردى از آن ها نيروى چهل مرد داده شده و قلب آن ها از تكّه هاى آهن محكم تر است كه اگر بر كوه هاى آهنين عبور كنند، آن ها را خرد مى كنند. دست از شمشيرشان برنمى دارند و آن قدر مى جنگند تا اينكه خداوند- عزّو جلّ- راضى شود».[579]

2. امام باقر عليه السلام فرمود: خداى متعال مى فرمايد: «در قلوب دوستداران مان ترس مى اندازيم و زمانى كه قائم ما قيام كرد و مهدى ما ظهور نمود، آن ها مردانى شجاع تر از شير و برنده تر از شمشير مى شوند».[580]

3. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام حداقل با دوازده هزار و حداكثر با پانزده هزار نفر قيام مى كند و ترس و وحشت پيشاپيش او در حركت است، به دشمنى نمى رسد، مگر اينكه نابودشان مى كند و شعارشان اين است: اى مردم، اى مردم! در راه خدا از هيچ سرزنش انسان پستى نهراسيد».[581]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 389

فصل هشتم: مدّت حكومت و چگونگى زندگى امام زمان عليه السلام و آنچه به آن دعوت مى كند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 391

مدّت حكومت امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «خداوند، مردى را در آخرالزمان در هنگامه وحشى صفتى و جهالت مردم برمى انگيزد كه خداوند او را به وسيله فرشتگان يارى مى كند، يارانش را حفظ مى كند، او را به نشانه هايش يارى مى نمايد و او را بر همه زمين پيروز مى كند تا اينكه مردم متديّن شوند. او زمين را از عدل و داد، نور و نشانه هاى الهى پر مى كند، عرض و طول كشورها از او پيروى مى كنند، كسى باقى نمى ماند، مگر اينكه ايمان مى آورد، تبه كارى نمى ماند، مگر اينكه اصلاح مى شود، در دوران حكومت او درندگان، اهلى مى شوند، زمين گياهانش را آشكار مى كند، آسمان بركت هايش را نازل مى نمايد، گنج ها براى او ظاهر مى شود و در چهل سال، در شرق و غرب زمين حكومت مى كند، پس خوش به حال كسى كه روزگار او را درك كند و سخنش را بشنود».[582] 2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام امور مردم را در سى يا چهل سال انجام مى دهد».[583]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 392

3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام امور مردم را در هفت يا ده سال انجام مى دهد، خوش به حال اهل كوفه».[584] 4. امام زمان عليه السلام در سال فرد قيام مى كند؛ يعنى در سال يكم يا سوم يا پنجم يا هفتم يا نهم و بعد از اينكه در مكه بيعت او منعقد شد، از آنجا به كوفه حركت مى كند، سپس سپاهيان را به شهرها تقسيم مى كند و يك سال از آن سال ها به مقدار ده سال كنونى است. در روايت هاى ديگرى

مدّت حكومت او را زيادتر گفته اند، در روايتى چهل سال، در روايتى بيست و يك سال و در روايتى چهارده سال نيز گفته شده است، سپس سخن ابن حجر را ذكر مى كند كه: ممكن است بتوان بين اين روايات جمع كرد، اين گونه كه ظهور و قدرت سلطنت امام عليه السلام متفاوت است، پس چهل به اعتبار تمام سلطنتش است، هفت و مثل آن به اعتبار نهايت ظهور و قدرت حكومتش مى باشد و بيست و مثل آن به اعتبار امر وسط است.[585] علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار» مى گويد: «اخبار در مورد مدّت حكومت امام عليه السلام مختلف است كه بعضى از آن اخبار بر تمام مدّت حكومتش، بعضى بر زمان استحكام حكومتش و بعضى بر دوران اوج قدرت و شهرتش حمل مى شود».

چگونگى زندگى، خوراك و پوشاك امام زمان عليه السلام

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه امام مهدى عليه السلام قيام كند، بين او و بين عرب، جز شمشير نخواهد بود و به قيام مهدى عليه السلام عجله نمى كنند و لباس او به خدا قسم! جز لباس زبر و غذايش جز جو نيست و او با غير شمشير نيست و مرگ زير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 393

سايه شمشير است».[586]

آنچه به آن دعوت مى كند و به آن عمل مى كند

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام هنگام عشا در مكّه ظهور مى كند و همراهش پرچم، لباس، شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله، علائم، نور و بيان مى باشد و زمانى كه نماز عشا را خواند، با صدايى بلند ندا سر مى دهد: «اى مردم! خدا را به ياد شما مى آورم و مقام خودم در پيشاپيش پروردگارتان را يادآور مى شوم و خداوند، حجت را تأكيد نمود، پيامبران را برانگيخت، كتاب را نازل كرد، به شما دستور داد كه چيزى را شريك او نگيريد، بر اطاعت او و پيامبرش صلى الله عليه و آله محافظت نماييد، آنچه قرآن زنده نگه داشته، زنده نگه داريد، آنچه قرآن مى رانده است، بميرانيد و ياوران هدايت و وزير تقوا باشيد كه فنا و پايان دنيا نزديك شده است و اجازه خداحافظى مى خواهد. من شما را به خدا، پيامبرش، عمل به كتابش، از بين بردن باطل و زنده كردن سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم».

پس او در ميان سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر، بدون وعده قبلى، مثل جمع شدن ابر پاييزى ظهور مى كند كه آن ها عابدان شب و شيران بيشه روزند و خداوند، سرزمين حجاز را براى مهدى عليه السلام

فتح مى كند و هر كس از بنى هاشم كه در زندان است را آزاد مى كند و پرچم هاى سياه در كوفه فرود مى آيند و براى بيعت با مهدى عليه السلام فرستاده مى شوند و سپاهيانش را به اقصا نقاط زمين مى فرستد و ستم و اهل آن مى ميرند و كشورها به تصرّفش در مى آيند و مطيع او مى شوند و خداوند به وسيله او قسطنطنيه را فتح مى كند».[587]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 395

فصل نهم: مواردى مربوط به امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 397

انكار امام زمان عليه السلام و بزرگى گناه انكار او

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه مهدى قائم عليه السلام از فرزندان مرا انكار كند، مرا انكار كرده است».[588]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه قائم عليه السلام از فرزندان من در زمان غيبتش را انكار كند، به مرگ جاهليّت مرده است».[589]

فضيلت انتظار فرج امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه بميرد، در حالى كه منتظر ظهور باشد، مثل كسى است كه با قائم عليه السلام در خيمه او، نه، بلكه مثل شمشير زننده (براى اسلام) در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله است».[590]

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى از شما كه براى اين امر و در حالت انتظار او بميرد، مثل كسى است كه در خيمه قائم عليه السلام است».[591]

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بهترين اعمال امّت من، انتظار فرج از خداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 398

- عزّو جلّ- است».[592] 4. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «كسى كه منتظر امر ما باشد، مثل كسى است كه در راه خدا در خونش غلتيده است».[593] 5. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «منتظر فرج باشيد و از روح خدا مأيوس نشويد كه محبوب ترين اعمال نزد خداى- عزّو جلّ- انتظار فرج است و هر كس به امر ما چنگ زند، با ما در فرداى قيامت در بهشت خواهد بود و منتظر امر ما، همانند كسى است كه در خونش در راه خدا غلتيده باشد».[594] 6. جدّه مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: «كسى كه بر اين امر، در حالى كه منتظر آن است، بميرد، چگونه خواهد بود؟» فرمود: «او به منزله كسى

است كه همراه قائم عليه السلام در خيمه اوست». سپس مقدارى سكوت كرد و سپس فرمود: «او مثل كسى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله است».[595] 7. امام باقر عليه السلام فرمود: «ضرر نمى كند كسى كه بميرد، در حالى كه منتظر امر ما باشد، مگر اينكه در وسط خيمه امام مهدى عليه السلام و لشكرش بميرد».[596] 8. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بهترين عبادت، انتظار فرج است».[597]

تكاليف مردم و شيعيان به امام زمان عليه السلام

1. زراره مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قبل از اينكه قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 399

كند، غيبتى دارد». گفتم: «براى چه؟» فرمود: «مى ترسد»؛ و با دستش اشاره به شكمش كرد و سپس فرمود: «اى زراره! او مورد انتظار و كسى است كه در ولادتش شك مى شود. بعضى مى گويند، پدرش مرده و جانشينى ندارد، بعضى مى گويند، در شكم مادر است، بعضى مى گويند، او غايب است و بعضى مى گويند، دو سال قبل از وفات پدرش متولّد شده است و او مورد انتظار است، خداوند مى خواهد كه به وسيله او قلوب شيعيان را امتحان كند، پس در آن زمان، اهل باطل، ترديد مى كنند».

گفتم: «فدايت شوم! اگر آن زمان را درك كردم، چه بكنم؟» فرمود: «اى زراره! هنگامى كه آن زمان را درك كردى، اين دعا را بخوان:

«اللهمّ عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك» «اللهمّ عرَّفنى رَسولَكَ فانّك ان لم تعرّفنى رَسولَك لم اعرف حُجَّتكَ اللّهم عرَّفنى حُجّتك فانّك ان لم تعرّفنى حُجّتك ضللت عن دينى»؛

«خدايا! خودت را به من بشناسان، پس اگر خودت را به من نشناساندى، پيامبرت را نمى شناسم. خدايا پيامبرت

را به من بشناسان، چون اگر پيامبرت را نشناسم، امامت را نمى شناسم. خدايا امامت را به من بشناسان، چون اگر امامت را نشناسم، از دينم گمراه مى شوم».

سپس فرمود: «اى زراره! در هنگامه ظهور، جوانى در مدينه كشته مى شود».

گفتم: «فدايت شوم! آيا او را سپاه سفيانى مى كشند؟» فرمود: «نه، او را سپاه بنى فلان مى كشند. او خارج مى شود تا اينكه به مدينه وارد مى شود و مردم نمى دانند در مورد چه چيزى آمده است و جوان را مى گيرد و مى كشد، پس زمانى كه او را ظالمانه كشتند، خداوند به آن ها مهلت نمى دهد و در آن زمان بايد منتظر فرج بود».[598]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 400

2. هنگامى كه دعبل، قصيده اى را براى امام رضا عليه السلام خواند و گفت: «عجّل اللَّه تعالى فرجه» امام رضا عليه السلام دستش را بر سرش گذاشت و با ايستادن تواضع كرد و براى امام زمان عليه السلام و فرجش دعا نمود.[599] 3. سيد بن طاووس قدس سره مى گويد: «از كارهاى بسيار مهم، بعد از نماز عصر اقتدا به مولايمان امام كاظم عليه السلام در دعا براى مولايمان امام مهدى عليه السلام است، همان طوركه نوفلى مى گويد: نزد امام كاظم عليه السلام رفتم، زمانى كه نماز عصرش به پايان رسيد، دستانش را به آسمان بلند كرد و شنيدم كه فرمود:

«انت اللَّه الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و أنت اللَّه لا اله الّا انت اليك زيادة الأشياء و نقصانها و أنت اللَّه لا اله الّا أنت خلقت خلقك بغير معونة من غيرك و لا حاجة اليهم و أنت اللَّه لا اله الّا أنت قبل القبل و خالق القبل و أنت اللَّه

لا اله الّا أنت بعد البعد و خالق البعد أنت اللَّه لا اله الّا أنت تمحو ما تشاء و تثبت و عندك ام الكتاب و أنت اللَّه لا اله الّا أنت غاية كل شى ء و وارثه، أنت اللَّه لا اله الّا أنت لا يعزب عنك الدّقيق و لا الجليل، أنت اللَّه لا اله الّا أنت لاتخفى عليك اللغات و لا تتشابه عليك الأصوات كلّ يوم انت فى شان لا يشغلك شأن عن شأن عالم الغيب و اخفى ديان يوم الدين مدبر الامور باعث من فى القبور محيى العظام و هى رميم اسئلك باسمك المكنون المخزون الحىّ القيوم الذى لا يخيب من سئلك به اسألك ان تصلّى على محمّد و آله و ان تعجّل فرج المنتقم من اعدائك و انجز له ما وعدته يا ذالجلال و الاكرام».

نوفلى مى گويد كه گفتم: «براى چه كسى دعا مى كنيد؟» امام عليه السلام فرمود: «مهدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 401

آل محمّد صلى الله عليه و آله». سپس فرمود: «پدرم به فداى كسى كه ابروانى به هم چسبيده و ساق پاهايى كشيده دارد و بين دو كتفش فاصله زيادى است، گندم گون است كه رنگ صورتش در شب گندم گون مى شود؛ پدرم به فداى كسى كه شب را به سجده و ركوع مى گذراند؛ پدرم به فداى آنكه سرزنش سرزنش كننده اى او را از راه خدا باز نگه نمى دارد، او روشن كننده تاريكى هاست؛ پدرم به فداى قائم به امر خدا».

گفتم: «او چه زمانى قيام مى كند؟» فرمود: «هنگامى كه لشكرها را در شهر انبار در كنار رود فرات و دجله ديدى و هنگامى كه پل كوفه منهدم شد و بعضى از خانه هاى كوفه

در آتش سوخت. آن زمان، خداوند آنچه را كه مى خواهد، انجام مى دهد كه هيچ چيزى مانع از امر و حكم خدا نيست».[600] كتاب «مكيال المكارم»، كتاب بزرگ و خوبى است كه مثل آن را در موضوعى كه مصنفش براى خواندن دعا براى قائم آورده، نديدم و در آن دعاهايى بسيار بزرگ و معتبرى براى امام و ظهور او و نزديك شدن به او جمع آورى شده است كه آداب، فوايد، آثار دعا، اوقات، حالات و مكان هايى كه در آن تأكيد شده، بيان نموده است كه در اين كتاب، گنجايش ذكر آن نيست.

4. صابونى در حديثى كه در آن، غيبت امام زمان عليه السلام ذكر شده، مى گويد: «شيعه تو چه كنند؟» فرمود: «بر شما لازم است كه دعا نماييد و انتظار فرج را بكشيد، پس به زودى براى شما آشكار مى شود و زمانى كه آشكار شد، خدا را ستايش كنيد و به آنچه براى شما آشكار شده، چنگ بزنيد». گفتم: «چه دعايى براى او بخوانيم؟»

فرمود: بگوييد:

«اللهمَّ انت عرّفتنى نفسك و عرفتنى رسولك و عرَّفتنى ملائكتك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 402

و عرّفتنى نبيك و عرَّفتنى ولاة امرك اللهمَّ لا آخذ الّا ما اعطيت و لا اوقى الّا ما وقيت اللهمَّ لا تغيبنى عن منازل اوليائك و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى اللهّمَ اهدنى لولاية من افترضت طاعته».[601]

فضيلت كسى كه امام زمان عليه السلام را درك كند، او را امام خود بداند و به او اقتدا نمايد

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا درك كند، در غيبت و قبل از قيامش او را امام خود بداند و دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدارد، چنين كسى از رفيقان من، صاحب محبت

من وگرامى ترين امّت من بر من در روز قيامت خواهد بود».[602] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيتم را درك كند، قبل از قيامش به او اقتدا كرده، او و ائمه قبل از او را امامان خود بگيرد و به خداى- عزّوجلّ- از دشمنانش بيزارى بجويد، چنين كسى از رفقاى من و گرامى ترين امّت من است».[603]

فضيلت كسى كه به امام زمان عليه السلام در غيبتش ايمان بياورد و بر ولايتش ثابت قدم باشد

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «كسى كه بر ولايت ما در غيبت قائم ما عليه السلام ثابت قدم باشد، خداوند- عزّو جلّ- اجر هزار شهيد از شهداى بدر و احد را به او مى دهد».[604]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 403

2. پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: «يا على! بدان عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين آن ها از جهت يقين، گروهى در آخرالزمان هستند كه پيامبرى در نزد آن ها حضور ندارد و امام از آن ها غايب است و با وجود سياهى بر سفيد ايمان آورده اند».[605] 3. يحيى بن ابى القاسم گفت: از امام صادق عليه السلام در مورد اين سخن خداى عزّو جلّ:

الم* ذلِكَ الْكِتابُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ [606] «الم، آن كتابى است كه شكى در آن نيست، هدايت براى متقيان است كه ايمان به غيب دارند».

پرسيدم ايشان فرمود: «متقيان، شيعيان على عليه السلام و غيب، همان امام غايب است و شاهد بر اين مطلب، همان سخن خداى متعال است:

وَيَقُولُونَ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبّهِ فَقُلْ إِنَّما الْغَيْبُ للَّهِ فانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنتَظِرِينَ [607] «و مى گويند چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود، پس بگو

(دانستن) غيب از آنِ خداست، پس منتظر باشيد كه من با شما از منتظرانم».[608] 4. امام محمّد باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى- عزّوجلّ-:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 404

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرَابِطُوا؛[609] «اى مؤمنين، صبور باشيد و به مقاومت و صبر سفارش كنيد و مراقب كار دشمن باشيد».

فرمود: «بر انجام واجبات، صبر كنيد، و بر اذيت دشمنانتان، سفارش به صبر و مقاومت نماييد و منتظر امامتان، مهدى منتظر عليه السلام باشيد».[610] 5. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «... بر بلاها صبر كنيد، دستان و شمشيرتان را در پشت زبانتان به حركت در نياوريد و در آنچه خداوند براى شما عجله نمى كند، عجله نكنيد، پس اگر كسى از شما در رختخوابش بميرد، در حالى كه حق پروردگار، پيامبر و اهل بيتش را شناخته باشد، شهيد مرده است و اجرش بر عهده خداوند است و مستوجب ثواب صالحين مى شود».[611] 6. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى بعد از من گروهى مى آيند كه يك مرد از آن ها ثواب پنجاه مرد شما را دارد». گفتند: «اى پيامبر! ما با تو در بدر، احد و حنين بوديم و قرآن در ميان ما نازل شد». فرمود: «آنچه را كه آن ها تحمّل مى كنند، شما تحمّل نمى توانيد بكنيد و صبر آن ها را نمى توانيد، عمل نماييد».[612] پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شما اصحاب من هستيد، ولى برادرانم كسانى هستند كه بعد از شما مى آيند كه به من ايمان دارند، مرا دوست دارند و مرا تصديق مى كنند و حال آنكه مرا نديده اند، پس اى كاش برادرانم را ملاقات مى كردم».[613]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

405

7. امام باقر عليه السلام مى فرمود: «كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد، مرگش، مرگ جاهلى بوده و مردم عذرى و بهانه اى ندارند تا اينكه امامشان را بشناسند، كسى كه بميرد، در حالى كه عارف به امامت باشد، جلو افتادن يا عقب افتادن اين امر به او ضررى نمى زند و كسى كه بميرد، در حالى كه عارف به امامت باشد، مثل كسى است كه با قائم عليه السلام در خيمه اش است».[614]

چگونگى سلام و درود فرستادن بر امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كسى از شما قائم عليه السلام را درك كند، پس آن موقع كه او را مى بيند، بگويد:

«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن العلم و موضع الرسالة».[615]

2. در كتاب «كمال الدين» روايت شده كه سلام بر قائم عليه السلام اين گونه است:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه».[616]

3. از حميرى از ناحيه مقدس امام عليه السلام نامه اى به شرح ذيل نقل شده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. نه درباره امرش فكر مى كنند و نه از دوستانش قبول مى كنند، حكمت رسايى است، پس ترساندن ها كافى نبود از قومى كه ايمان نمى آورند. سلام بر ما و بر بندگان صالحش. هنگامى كه خواستيد به وسيله ما به خدا و به ما توجّه كنيد، همان طوركه خداى متعال فرمود، بگوييد:

«سلام على آل يس، السلام عليك يا داعى اللَّه ...».[617]

پس به «احتجاج» ص 276 و كتاب هاى دعا و زيارت معتبر كه از ناحيه اهل بيت عليهم السلام رسيده است مراجعه كنيد و همچنين توجه به وجود مقدّس امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 406

عصر عليه السلام مخصوصاً در مكان ها و اوقاتى كه زيارت در آنجا مورد تأكيد است را ترك نكنيد

و مرا هم از دعايتان محروم ننماييد، إن شاء اللَّه تعالى».

دعاهايى از امام زمان عليه السلام

1. اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد قائم عليه السلام فرمود: «گويى او را مى بينم كه از وادى السلام به مسجد سهله مى رود، در حالى كه بر اسبى با پاهاى سفيد سوار است و دعا مى كند و در دعايش مى گويد:

«لا اله الّا اللَّه حقّاً حقّاً لا اله الّا اللَّه ايماناً و صدقاً لا اله الّا اللَّه تعبداً و رقاً اللهمَّ معين كلّ مؤمن وحيد، و مذلّ كلّ جبّار عنيد، انت كهفى حين تعيينى المذاهب، و تضيق علىّ الارض بما رحبت، اللهمَّ خلقتنى و كنت عن خلقى غنّياً و لو لا نصرك اياى لكنت من المغلوبين يا مبعثر الرحمة من مواضعها، و مخرج البركات من معادنها و يا من خصَّ نفسه بشموخ الرفعة فاوليائه بعزّه يتعززون، يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على اعناقهم فهم من سطوته خائفون، اسئلك باسمك الذى قصرت عنه خلقك فكلّ لك مذعنون، اسئلك ان تصلّى على محمّد و على آل محمّد و ان تنجز لى امرى و تعجِّل لى الفرج و تكفينى و تعافينى و تقضى حوائجى الساعة الساعة الليلة الليلة انّك على كل شئ قدير».[618]

2. دعايى كه امام زمان عليه السلام به احمد بن ابى ليث رحمه الله در شهر بغداد و در قبرستان قريش ياد داد، در حالى كه او به قبرهاى قريش فرار كرد و از ترس كشته شدن به آن ها پناه برد و به بركت اين دعا نجات يافت و آن دعا اين است:

«اللهمَّ عظم البلآء و برح الخفآء و انقطع الرجآء و انكشف الغطآء و ضاقت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 407

الارض و منعت

السمآء و اليك يا ربِّ المشتكى و عليك المعوّل فى الشدَّة و الرخاء اللهمَّ فصلِّ على محمّد و آل محمّد اولى الأمر الَّذين فرضت علينا طاعتهم فعَرّفتنا بذلك منزلتهم ففرّج عنّا بحقّهم فرجاً عاجلًا كلمح البصر او هو اقرب يا محمّد يا على اكفيانى فانكما كافياى و انصرانى فانّكما ناصراى يا مولاى يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث، ادركنى ادركنى ادركنى».

راوى مى گويد: «هنگام گفتن «يا صاحب الزمان» به سينه شريف خودش اشاره مى فرمود».[619] 3. از امام مهدى عليه السلام نقل شده كه هر كس اين دعا را در ظرفى نو و تازه، با تربت امام حسين عليه السلام بنويسد، آن را بشويد و بنوشد، از مريضى اش شفا مى يابد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، بسم اللَّه دوآء و الحمدللَّه شفآء و لا اله الّا اللَّه كفاء هو الشافى شفآء و هو الكافى كفآء اذهب الباس بربّ الناس شفآء لايغادره سقم و صلّى اللَّه على محمّد و آله النجبآء».

من اين دعا را به خط سيد زين الدين على بن الحسين رحمه الله ديدم كه اين دعا را مردى كه در مجاورت حائر كربلا بود از امام مهدى عليه السلام در خواب ياد گرفته بود كه در آن خواب از مريضى اى كه داشت، به امام عليه السلام شكايت كرد و ايشان دستور به نوشتن، شستن و نوشيدن آن را داد و او اين كار را انجام داد و همان جا خوب شد.[620] 4. اين دعاى بزرگى از امام زمان عليه السلام است، براى كسى كه چيزى را گم كرده يا حاجتى دارد و ماجراى اين دعا داستان عجيبى است، نزديك به داستان دعايى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 408

قبل

از آن آمد، پس دعا كننده هنگام خواستن حوايج مهمش اين دعا را زياد بخواند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم أنت اللَّه الّذى لا اله الّا أنت مبدى ء الخلق و معيدهم و أنت اللَّه الّذى لا اله الّا أنت مدبّر الامور و باعث من فى القبور و أنت اللَّه الذى لا اله الّا أنت القابض الباسط و أنت اللَّه الذى لا اله الّا أنت وارث الارض و من عليها اسئلك باسمك الذى اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت و اسئلك بحقّ محمّد و اهل بيته و بحقّهم الذى اوجبته على نفسك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تقضى لى حاجتى الساعة الساعة يا سيداه يا مولاه يا غياثاه اسئلك بكل اسم سميته به نفسك و استأثرت به فى علم الغيب عندك ان تصلى على محمّد و آل محمّد و ان تعجل خلاصنا من هذه الشدّة يا مقلّب القلوب و الابصار يا سميع الدعاء انَّك على كل شئ قدير برحمتك يا ارحم الراحمين».[621]

5. اين حرز امام زمان عليه السلام است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم يا مالك الرقاب و هازم الأحزاب يا مفتح الابواب يا مسبّب الأسباب سبّب لنا سبباً لا نستطيع له طلباً بحقّ لااله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه و على آله اجمعين».[622]

6. اين دعاى قنوت امام زمان عليه السلام است:

«اللهمّ صلَّ على محمّد و آل محمّد و اكرم اوليائك بانجاز وعدك و بلِّغهم درك ما يأملونه من نصرك و اكفف عنهم بأس من نصب الخلاف عليك و تمرّد بمنعك على ركوب مخالفتك و استعان برفدك على فلَّ حدِّك و قصد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 409

لكيدك بايدك

و وسعته حلماً لتأخذه على جهرة، و تستأصله على عزّة فانّك اللهم قلت و قولك الحق حتّى اذا اخذت الارض زخرفها و ازّينت (الآية) «و قلت فلمّا آسفونا انتقمنا منهم و انَّ الغاية عندنا قد تناهت و انّا لغضبك غاضبون و على نصر الحق متغاضبون و الى ورود امرك مشتاقون و لانجاز وعدك مرتقبون و لحلول وعيدك باعدائك متوقّعون، اللهم فأذن بذلك و افتح طرقاته و سهِّل خروجه و وطّى ء مسالكه و اشرع شرائعه و ايد جنوده و اعوانه و بادر بأسك القوم الظالمين و ابسط سيف نقمتك على اعدائك المعاندين و خذ بالثار انّك جواد مكّار».

سپس دعاى جليل ديگرى از آن در مهج ذكر مى كند كه در قنوت اولش اين است:

«اللهم مالك الملك».[623]

7. در كتاب «مصباح كفعمى» آمده: بدان كه براى امام زمان عليه السلام دو دعاست كه به زبانى آسان ولى در ميزان حساب، سنگين هستند و مناسب است كه اينجا بيان شوند كه اولى از «مهج الدعوات» و دومى از «ادعية المستجابات» نقل شده است.

سپس دعاى «يا مالك الرقاب ..». را نقل مى كند و دعاى دوم اين است:

«الهى بحقِّ من ناجاك و بحقِّ من دعاك فى البّر و البحر صلِّ على محمّد و آله و تفضل على فقرآء المؤمنين و المؤمنات بالغنى و السعة و على مرضى المؤمنين و المؤمنات بالشفاء و الصحّة و على احيآء المؤمنين و المؤمنات بالمغفرة و الرحمة و على غربآء المؤمنين و المؤمنات بالردِّ الى اوطانهم سالمين بحقِّ محمّد و آله اجمعين».[624]

________________________________________

[1] ( 1). بحارالأنوار، ج 8، ص 368، در ضمن بيان علّامه مجلسى.

[2] ( 1). سوره نساء، آيه 83.

[3] ( 1). بحارالأنوار، ج 2،

ص 92، ح 21.

[4] ( 1). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55.

[5] ( 1). شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55.

[6] ( 2). بحارالأنوار، ج 30، ص 535.

[7] ( 1). سوره نجم، آيه 3 و 4.

[8] ( 1). سوره حشر، آيه 7.

[9] ( 2). سوره مائده، آيه 67.

[10] ( 1). سوره انفال، آيه 60.

[11] ( 2). بحارالأنوار، ج 10، ص 226.

[12] ( 1). بحارالأنوار، ج 36، ص 352.

[13] ( 1). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 3، قسمت 17.

[14] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33.

[15] ( 1). سوره انسان، آيه 3.

[16] ( 1). سوره نحل، آيه 125.

[17] ( 1). سوره توبه، آيه 30.

[18] ( 1). بحارالأنوار، ج 21، ص 257.

[19] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، كلمات قصار، ش 117.

[20] ( 1). بحارالأنوار، ج 76، ص 167، ح 7.

[21] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33.

[22] ( 1). سوره نمل، آيه 59.

[23] ( 2). سوره آل عمران، آيه 42.

[24] ( 3). سوره بقره، آيه 247.

[25] ( 4). سوره اعراف، آيه 144.

[26] ( 5). سوره فاطر، آيه 32.

[27] ( 6). سوره فاطر، آيه 32.

[28] ( 1). سوره بقره، آيه 130.

[29] ( 2). سوره حج، آيه 75.

[30] ( 3). سوره ص، آيه 47.

[31] ( 4). سوره مريم، آيه 58.

[32] ( 5). سوره انعام، آيه 87.

[33] ( 6). سوره آل عمران، آيه 179.

[34] ( 7). سوره شورى، آيه 13.

[35] ( 1). سوره يوسف، آيه 6.

[36] ( 1). سوره يس، آيات 38- 40.

[37] ( 1). سوره نساء، آيه 54.

[38] ( 2). سوره انعام، آيه 124.

[39] ( 1). سوره آل عمران، آيه 28.

[40] ( 1). سوره نحل، آيه 106.

[41] (

2). سوره تحريم، آيه 9.

[42] ( 3). سوره اعراف، آيه 199.

[43] ( 4). سوره فصلت، آيه 34.

[44] ( 5). سوره بقره، آيه 194.

[45] ( 6). سوره نور، آيه 2.

[46] ( 1). سوره مائده، آيه 55.

[47] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[48] ( 2). سوره انبياء، آيه 73.

[49] ( 1). سوره بقره، آيه 124؛( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ...).

[50] ( 1). سوره رعد، آيه 7.

[51] ( 2). سوره بقره، آيه 124.

[52] ( 1). سوره يونس، آيه 35.

[53] ( 2). سوره نساء، آيه 59.

[54] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[55] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[56] ( 2). سوره انبياء، آيه 105.

[57] ( 1). سوره انعام، آيه 76.

[58] ( 1). بحارالأنوار، ج 18، ص 123.

[59] ( 2). مدرك پيشين، ج 36، ص 286، ح 106.

[60] ( 3). مدرك پيشين، ص 368، ح 233.

[61] ( 1). بحارالأنوار، ج 36، ص 309، ح 148.

[62] ( 2). بحارالأنوار، ج 51، ص 102.

[63] ( 3). بحارالأنوار، ج 51، ص 78.

[64] ( 4). سوره طه، آيه 50.

[65] ( 1). ر. ك: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اوّل، ص 320- 347.

[66] ( 1). فرق الشيعه، ابى محمّد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.

[67] ( 1). غيبت طوسى، ص 282.

[68] ( 1). معجم رجال الحديث، ج 7، ص 76؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 403.

[69] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.

[70] ( 1). بحارالأنوار، ج 6، ص 233.

[71] ( 1). سوره يونس، آيه 35.

[72] ( 2). سوره رعد، آيه 7.

[73] ( 3). سوره قصص، آيه 51.

[74] ( 4). سوره اسراء، آيه 71.

[75] ( 1). صحيفه سجاديه، فرازى از

دعاى 47.

[76] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 378، ب 36، ح 3، در كتاب معانى الاخبار نيز حديثى مشابه اين وجود دارد.

[77] ( 2). ارشاد شيخ مفيد، ص 364، فصل في سيرته عليه السلام.

[78] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 2.

[79] ( 2). سوره انفال، آيه 37.

[80] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[81] ( 1). اعلام الورى، ص 397.

[82] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 187، قسمت 4.

[83] ( 3). بحارالأنوار، ج 52، ص 111، ح 21.

[84] ( 1). الزام الناصب، ج 1، ص 429.

[85] ( 1). بحارالأنوار، ج 1، ص 188.

[86] ( 1). سوره اعراف، آيه 96.

[87] ( 2). سوره روم، آيه 41.

[88] ( 3). سوره غافر، آيه 60.

[89] ( 4). سوره نوح، آيه 10 و 11.

[90] ( 5). سوره اعراف، آيه 142.

[91] ( 1). سوره يونس، آيه 98.

[92] ( 2). سوره ابراهيم، آيه 7.

[93] ( 3). سوره طلاق، آيه 2 و 3.

[94] ( 4). سوره انفال، آيه 53.

[95] ( 1). بحارالأنوار، ج 4، ص 197.

[96] ( 1). سوره مائده، آيه 64.

[97] ( 1). بحارالأنوار، ج 77، ص 172.

[98] ( 1). سوره الرحمن، آيه 29.

[99] ( 2). سوره رعد، آيه 39.

[100] ( 1). سوره آل عمران، آيه 26.

[101] ( 2). سوره انعام، آيه 40 و 41.

[102] ( 1). بحارالأنوار، ج 4، ص 107، ح 19.

[103] ( 2). سوره الرحمن، آيه 29.

[104] ( 1). سوره رعد، آيه 39.

[105] ( 2). تفسير العياشى، ابى النضر محمّد بن مسعود بن عياش، ج 2، ص 217، ح 68.

[106] ( 3). سوره انشراح، آيه 6.

[107] ( 4). سوره رعد، آيه 39.

[108] ( 5). براى اطّلاع بيشتر به كتاب«

سرّ البداء» تأليف آية اللَّه صافى گلپايگانى و كتاب هاى بسيار ديگر كه محققان بزرگ در اين موضوع نوشته اند، مراجعه فرماييد.

[109] ( 1). بحارالأنوار، ج 8، ص 368، در ضمن بيان علّامه مجلسى.

[110] ( 2). بحارالأنوار، ج 21، ص 257.

[111] ( 1). سوره نمل، آيه 83.

[112] ( 1). مسند الطيالسى: ج 6، ص 180، ح 1287 و مسند احمد، ج 5، ص 98.

[113] ( 2). مسند احمد، ج 5، ص 87.

[114] ( 1). مسند احمد، ج 5، ص 98.

[115] ( 2). المستدرك على الصحيحين؛ كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 618.

[116] ( 3). مسند احمد، ج 5، ص 87.

[117] ( 1). مسند احمد، ج 1، ص 398؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 312؛ صواعق، ص 12، ينابيع المودة، ص 258.

[118] ( 2). ينابيع المودة، ص 85.

[119] ( 3). ينابيع المودة، ص 258.

[120] ( 1). كمال الدين، ينابع المودة، ص 485.

[121] ( 1). ينابيع المودة، ص 443.

[122] ( 2). كفاية الاثر؛ غاية المرام؛ ينابيع المودة، ص 258؛ از كتاب مودة القربى، ص 445.

[123] ( 3). سوره بقره، آيه 124.

[124] ( 1). سوره زخرف، آيه 28.

[125] ( 2). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 97.

[126] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 75 ..

[127] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 275؛ غاية المرام.

[128] ( 3). كفاية الاثر و مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 282.

[129] ( 1). بحار الانوار، ج 36، ص 282.

[130] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 291.

[131] ( 3). كفاية الاثر؛ مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 293.

[132] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 304.

[133] ( 2). كمال الدين؛ كفاية الاثر؛ بحار؛

ينابيع المودة، ص 258.

[134] ( 3). كفاية الاثر؛ مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 290.

[135] ( 4). همان، ج 36، ص 361.

[136] ( 1). همان، ص 351.

[137] ( 1). همان، ص 353.

[138] ( 1). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 36، ص 227؛ امالى.

[139] ( 1). سوره شعراء، آيه 227.

[140] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 245؛ كمال الدين؛ غاية المرام.

[141] ( 1). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 16، ص 364.

[142] ( 2). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 36، ص 255؛ دلائل الامامة.

[143] ( 3). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 25، ص 363؛ غيبت شيخ طوسى؛ غيبت نعمانى؛ دلائل الامامة.

[144] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 291.

[145] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 373؛ اعلام الورى؛ كمال الدين.

[146] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 359.

[147] ( 1). سوره صف، آيه 8.

[148] ( 2). كفاية الاثر، ص 70.

[149] ( 1). كفاية الاثر، ص 114.

[150] ( 1). كفاية الاثر، ص 61.

[151] ( 1). كفاية الاثر، ص 40.

[152] ( 1). كفاية الاثر، ص 74.

[153] ( 1). كفاية الاثر، ص 99.

[154] ( 1). كفاية الاثر، ص 136.

[155] ( 1). كفاية الاثر.

[156] ( 2). سوره الاحزاب، آيه 33.

[157] ( 3). كفاية الاثر، ص 162.

[158] ( 1). كفاية الاثر، ص 166.

[159] ( 2). سوره انفال، آيه 75.

[160] ( 1). همان، ص 175.

[161] ( 2). همان، ص 177.

[162] ( 1). غيبت شيخ طوسى؛ بحار الانوار؛ طرايف؛ غاية المرام؛ مناقب؛ ينابيع المودة، ص 486.

[163] ( 1). مناقب، ج 1، ص 292.

[164] ( 2). مناقب، ج 1، ص 292.

[165] ( 1). بحارالانوار، ج 36، ص 258.

[166] (

2). كفاية الاثر، ص 244.

[167] ( 3). سوره زخرف، آيه 28.

[168] ( 1). حج، 78.

[169] ( 2). سوره هود، آيه 80.

[170] ( 3). سوره قمر، آيه 10.

[171] ( 4). سوره مائده، آيه 25.

[172] ( 1). كفاية الاثر؛ ينابيع المودة، ص 427.

[173] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين، ج 2، ص 379.

[174] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين، ج 2، ص 382؛ معانى الاخبار.

[175] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 282.

[176] ( 1). كفاية الاثر، ص 262.

[177] ( 1). در احاديث زيادى از عام و خاص به زمان غيبت تصريح شده است.

[178] ( 1). سوره بقره، آيه 157.

[179] ( 2). عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 41؛ غيبت نعمانى؛ غيبت شيخ طوسى؛ اعلام الورى؛ ارشاد القلوب؛ احتجاج؛ بحار الانوار؛ غاية المرام؛ اصول كافى؛ كمال الدين.

[180] ( 1). دلائل الامامة، ص 254.

[181] ( 1). سوره توبه، آيه 36.

[182] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 149.

[183] ( 1). اصول كافى، ج 1، ص 525.

[184] ( 1). صحيح ترمذى، ج 2، ص 46؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 376.

[185] ( 2). در فصل نهم، باب تعيين مدّت حكومت و خلافت آورده ايم.

[186] ( 3). صحيح ترمذى، ج 2، ص 46؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 21؛ التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 364.

[187] ( 1). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ المهدى؛ ينابيع المودة، ص 432؛ نور الابصار، ص 154.

[188] ( 2). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 377.

[189] ( 3). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ سنن ابن ماجه؛ التاج الجامع للاصول، ج 5، ص

364؛ صواعق؛ مصابيح السنة؛ اسعاف الراغبين، ص 134؛ ينابيع المودة، ص 432؛ جواهر العقدين، ص 430؛ مشكوه المصابيح؛ الجامع الصغير، ح 9241؛ البيان؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ البرهان. فى علامة مهدى آخر الزمان؛ غيبت شيخ طوسى؛ مجمع البيان؛ البيان.

[190] ( 4). صحيح ابى داود، ج 2، ص 208؛ المستدرك، ج 4، ص 557؛ التاج، ج 5، ص 364؛ نور الابصار، ص 154؛ معجم طبرانى؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30.

[191] ( 5). صحيح بخارى؛ بدء الخلق؛ صحيح مسلم؛ نور الابصار، ص 154؛ البيان؛ ينابيع المودة، ص 432؛ غاية المرام؛ مطالب السؤل؛ شرح السنة.

[192] ( 6). در غاية المامول شرح التاج الجامع للاصول آمده كه او خليفه اى است كه عيسى عليه السلام در زمان او نازل مى شود، او مهدى عليه السلام است.

[193] ( 1). صحيح ابن ماجه؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30.

[194] ( 2). جامع الصغير، ح 9243؛ ينابيع المودة، ص 488؛ جواهر العقدين، ص 432؛ صواعق؛ مناقب المهدى؛ معجم طبرانى؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان؛ دلائل الامامة.

[195] ( 3). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 465؛ اسعاف الراغبين، ص 134؛ ينابيع المودة، ص 341؛ البيان؛ صواعق؛ بشارة المصطفى.

[196] ( 1). مسند احمد، ج 3، ص 37؛ منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 29؛ اسعاف الراغبين، ص 137؛ نور الابصار، ص 155؛ صواعق؛ ينابيع المودة، ص 469.

[197] ( 2). كنوز الحقائق؛ ينابيع المودة، ص 181، 435 و 489؛ البيان؛ فردوس؛ نور الابصار، ص 154.

[198] ( 3). الجامع الصغير، ح 9245؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ ينابيع المودة، ص 188.

[199] ( 1). مسند احمد، ج 3، ص 17.

[200]

( 2). ينابيع المودة، ص 447؛ فرائد السمطين؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 12.

[201] ( 3). ينابيع المودة، ص 448؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2؛ بحار الانوار.

[202] ( 4). سوره صف، آيه 9.

[203] ( 1). البيان؛ نور الابصار، ص 153.

[204] ( 2). البيان؛ ينابيع المودة، ص 423؛ اسعاف الراغبين، ص 135؛ جواهر العقدين.

[205] ( 3). شرح نهج البلاغه الحديدى، ج 1، ص 93؛ ينابيع المودة، ص 497.

[206] ( 1). صحيح ابن ماجه، ج 2؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان.

[207] ( 2). البيان؛ ينابيع المودة، ص 499؛ الملاحم و الفتن، باب 191؛ نور الابصار، ص 155؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان.

[208] ( 3). منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 30.

[209] ( 4). مسند احمد، ج 3، ص 48.

[210] ( 1). البيان، ص 124.

[211] ( 2). ينابيع المودة، ص 445؛ مودة القربى، ص 259.

[212] ( 3). ينابيع المودة، ص 488 و 490؛ كشف الغمّة؛ المهدى.

[213] ( 4). ينابيع المودة، ص 186.

[214] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 1.

[215] ( 2). تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 62؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 227.

[216] ( 3). ينابيع المودة، ص 489.

[217] ( 1). ينابيع المودة، ص 467.

[218] ( 2). ينابيع المودة، ص 406؛ الدرّ المنظم.

[219] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[220] ( 4). ينابيع المودة، ص 425؛ المحجَّه؛ مجمع البيان.

[221] ( 5). نور، 55.

[222] ( 1). ينابيع المودة، ص 425؛ از المحجّة.

[223] ( 2). نهج البلاغه؛ الملاحم و الفتن، باب 181.

[224] ( 3). منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 34.

[225] ( 4).

المهدى از عقد الدرر، ص 38.

[226] ( 1). ارشاد، ص 385؛ غيبت شيخ طوسى.

[227] ( 1). امالى صدوق، ص 504.

[228] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 179.

[229] ( 3). بحار الانوار، ج 51، ص 74.

[230] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 75؛ غيبت شيخ طوسى.

[231] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 143.

[232] ( 3). سوره حج، آيه 39.

[233] ( 4). غيبت نعمانى.

[234] ( 5). دلائل الامامة، ص 13.

[235] ( 6). بحار الانوار، ج 50، ص 21.

[236] ( 1). الكامل، ج 2، ص 299.

[237] ( 2). قرب الاسناد، ص 13.

[238] ( 1). احتجاج، ص 66.

[239] ( 2). سوره يونس، آيه 20.

[240] ( 3). ينابيع المودة، ص 423؛ از المحجّه.

[241] ( 1). ينابيع المودة، ص 433.

[242] ( 2). صواعق؛ الملاحم و الفتن، باب 192؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2.

[243] ( 3). اسعاف الراغبين؛ نور الابصار، ص 134؛ صواعق؛ ينابيع المودة، ص 433.

[244] ( 4). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 32؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان؛ كشف الغمة.

[245] ( 5). كشف الغمه، ج 2، ص 471.

[246] ( 6). الملاحم و الفتن، ص 85، باب 194.

[247] ( 7). الملاحم و الفتن، ص 86، باب 198.

[248] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، ص 91، باب 2.

[249] ( 2). تذكرة الخواص، ص 377.

[250] ( 3). كفاية الاثر؛ كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 488.

[251] ( 4). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 493.

[252] ( 1). سوره شعراء، آيه 227.

[253] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 411.

[254] ( 3). الملاحم و الفتن.

[255] ( 4). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 3.

[256] ( 5).

جسم اسرائيلى؛ يعنى اينكه از لحاظ قامت و عظيم بودن جثه، همانند بنى اسرائيل است.

[257] ( 1). صواعق المحرمة؛ غاية المامول شرح التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 364؛ مناقب المهدى، معجم طبرانى؛ مورد آخر در الفردوس؛ نور الابصار، ص 154، از فردوس؛ اسعاف الراغبين، ص 135؛ طرائف؛ ينابيع المودة، ص 469؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، كشف الغمه.

[258] ( 2). المهدى؛ عقد الدرر، باب 3.

[259] ( 3). اسعاف الراغبين، المستدرك، ج 4، ص 577.

[260] ( 4). ينابيع المودة، ص 494 از مناقب؛ فرائد السمطين؛ كتاب اليقين؛ كمال الدين.

[261] ( 5). سيد بن طاووس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانست كه حجتى از فرزندان او به نام مهدى خواهد آمد و مقدار زمان غيبت را مى دانست. پدران مهدى عليه السلام به ولادت او خبر داده اند سپس طول غيبت او را بيان كرده اند.

[262] ( 1). الملاحم و الفتن، باب 182.

[263] ( 2). مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557.

[264] ( 1). ينابيع المودة، ص 434 و 436؛ صواعق؛ ذخائر العقبى؛ بحار الانوار.

[265] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 32؛ كنوز الحقائق؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2.

[266] ( 1). ايشان از نسل امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام است، چون مادر امام باقر عليه السلام فاطمه دخترامام حسن مجتبى عليه السلام است، پس امام باقر عليه السلام و امامان پس از او تاامام مهدى عليه السلام از نسل امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام هستند.

[267] ( 1). البيان؛ كشف الغمة؛ المهدى از عقد الدرر؛ ينابيع المودة، ص 436؛ غاية المرام؛ البرهان فى علامات مهدى

آخر الزمان.

[268] ( 2). البيان؛ الملاحم و الفتن، باب 95.

[269] ( 3). ينابيع المودة، ص 432.

[270] ( 1). امالى، ج 2.

[271] ( 2). كفاية الاثر، ص 96.

[272] ( 3). كفاية الاثر، ص 97.

[273] ( 1). سوره نمل، آيه 71.

[274] ( 2). كفاية الاثر، ص 23.

[275] ( 1). بشارة المصطفى، ص 67- 66؛ بحارالانوار، ج 46، ص 61.

[276] ( 1). كفاية الاثر، ص 303- 301.

[277] ( 2). اثبات الوصية، ص 204.

[278] ( 1). كشف الغمه؛ ينابيع المودة، ص 491؛ غاية المرام.

[279] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 33 و 34.

[280] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 360- 359.

[281] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 333.

[282] ( 2). سوره شعراء، آيه 4.

[283] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 489؛ فرائد السمطين؛ غاية المرام.

[284] ( 1). ينابيع المودة، ص 454؛ از فرائد السمطين؛ كفاية الاثر؛ عيون اخبارالرضا؛ كمال الدين؛ اعلام الورى؛ غاية المرام.

[285] ( 2). كفاية الاثر، ص 281- 280.

[286] ( 1). كفاية الاثر، ص 284- 283.

[287] ( 2). كفاية الاثر، ص 288.

[288] ( 1). كفاية الاثر، ص 296.

[289] ( 1). ينابيع المودة، ص 458 از الغيبة.

[290] ( 2). كشف الغمه؛ ينابيع المودة، ص 491؛ غاية المرام.

[291] ( 3). ارشاد، ص 375.

[292] ( 1). سوره حج، آيه 78.

[293] ( 2). سوره يوسف، آيه 38.

[294] ( 1). اعلام الورى، ص 404.

[295] ( 2). بحار الانوار، ج 13؛ امالى.

[296] ( 3). ينابيع المودة، ص 512.

[297] ( 4). غيبت نعمانى، ص 229- 228.

[298] ( 1). بحار الانوار، ج 13.

[299] ( 2). دلائل الامامة، ص 236.

[300] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 319.

[301] ( 2).

كمال الدين، ج 1، ص 317.

[302] ( 3). كفاية الاثر، ج 1، ص 288.

[303] ( 4). ينابيع المودة، ص 448.

[304] ( 1). اصول كافى، ج 1، ص 340.

[305] ( 2). سوره زخرف، آيه 28.

[306] ( 3). ينابيع المودة، ص 427 از المحجة.

[307] ( 4). غيبت نعمانى، ص 172.

[308] ( 1). غيبت نعمانى، ص 175.

[309] ( 2). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 12، ص 171.

[310] ( 1). كفاية الاثر، ص 260.

[311] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 302.

[312] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 303.

[313] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 341؛ علل الشرايع.

[314] ( 3). سوره تكوير، آيه 15.

[315] ( 1). سوره تكوير، آيات 16- 15.

[316] ( 2). غيبت نعمانى؛ غيبت شيخ طوسى؛ ينابيع المودة، ص 430؛ كافى؛ كمال الدين.

[317] ( 3). كمال الدين؛ دلائل الامامة.

[318] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 346؛ غيبت نعمانى؛ كافى؛ اثبات الوصية.

[319] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 347.

[320] ( 1). سوره اسراء، آيه 13.

[321] ( 1). سوره نساء، آيه 57.

[322] ( 1). ينابيع المودة، ص 444؛ مناقب.

[323] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 114.

[324] ( 1). سوره انشقاق، آيه 19.

[325] ( 2). علل الشرايع، ج 1، ص 245؛ كمال الدين.

[326] ( 3). بحار الانوار، ج 57، ص 212؛ تاريخ قم.

[327] ( 1). بايد دانسته شود كه به خاطر مخفى بودن علّت غيبت براى ما، نبايد سبب شود كه ما اصل وقوع غيبت را منكر شويم و يا بگوييم، مصلحتى در اين كار نبوده است؛ زيرا اين مسئله و مسائل ديگرى كه از روى حكمت الهى اتفاق مى افتند، يكى مى باشند. پس

همان گونه كه در افعال ديگر كه ما، وجه حكمت و مصلحت آن ها را نمى دانيم، نمى توانيم آن ها را منكر شويم، پس مسئله غيبت حجت خدا را هم نمى توان منكر شد. از طرفى عقول ناقص ما از درك فوايد بسيارى از چيزها و بسيارى از سنت هاى الهى، چه در عالم تشريع و چه تكوين عاجزند، بلكه حتى ما قوه اى كه بتوانيم با آن بسيارى از مجهولات را درك كنيم، در اختيار نداريم. پس اينكه بگوييم، فهم ما قاصر از درك اين مسائل است، بهتر است و شاعر هم چه خوب گفته است: يك پيراهن كه از به هم آميخته شدن نخ ها به وجود مى آيد*** حال حروف هم اگر به هم آميخته شوند و تشكيل كلمات را دهند، اين 29 حرف از بيان مجهولات ما قاصرند و بعضى ديگر گفته اند:

علم تنها مخصوص خداى بزرگ است*** و غيرخدا در جهالت مشغول است، سعى آدمى براى رسيدن به علوم نيست*** بلكه او تلاش مى كند، تابداند و بفهمد كه نمى داند چقدر باادب بوده، كسى گفته: علم خلايق در كنار علم خداوند، همانند هيچ در كنار آنچه بى نهايت است. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:« اگر پرنده اى قلب تو را بخورد، سير نمى شود و اگر بال حشره اى روى آن قرار گيرد، آن را مى پوشاند، حال تو مى خواهى ملكوت آسمان ها و زمين را بشناسى».

حاصل كلام اينكه: ديگر براى ما پس از اخبار و احاديث پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام به اينكه اين واقعه اتفاق مى افتد، جاى سؤال باقى نمى ماند و پس از اينكه چنين اتّفاقى در امّت هاى گذشته ودر مورد حضرت خضر عليه السلام نيز افتاده است، همان گونه كه امام عليه

السلام در روايت طولانى به آن اشاره كردند.

شيخ خفيه مى گويد: ولىّ خدا آن كسى است كه همه زمين را به عبادت پروردگارش فرا مى خواند و به دورى جستن از ظالمان دعوت مى كند. هيچ كس از مردم جاى او را نمى داند و همراهى ندارد، به جز حضرت خضر عليه السلام و بعضى گويند، او ظاهر است، ولى شناخته شده نمى باشد و بعضى از مردم گمان مى كنند، او را ديده اند، البته نه اينكه او را به عينه و به شخصه شناخته باشند؛ بلكه به صورت فرد زاهدى ديده اند.

امام صادق عليه السلام تصريح فرموده اند كه علّت و حكمت غيبت ايشان، تنها پس از ظهور آن حضرت روشن مى شود و اين مسئله از اسرار الهى است؛ بنابراين صحيح اين است كه بگوييم، علّت اصلى غيبت ايشان بر ما پوشيده و مخفى است و آن گونه كه بايد و شايد معلوم نمى گردد؛ مگر پس از ظهور آن حضرت، البته بعضى از فوايد و مصالحى در كار است كه براى ما معلوم مى باشند. يكى از آن ها، امتحان كردن بندگان به وسيله غيبت و معلوم شدن مرتبه و درجه مسلمانى و شناخت و ايمان آن ها به آنچه خدا بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وحى كرده مى باشد كه اين امتحان، يكى از سنن الهى است؛ بلكه اصلًا آفرينش مردم و فرستادن پيامبران و نازل كردن كتب براى امتحان مردم بوده است و خداوند در قرآن مى فرمايد: إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ؛ ما انسان را از نطفه اى آفريديم تا او را امتحان و آزمايش كنيم.

در آيه اى ديگر مى فرمايد: الّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ خداوند كسى

است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه نيكوكارترين شما چه كسى است؟

خداوند مى فرمايد: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ مردم گمان مى كنند، همين كه با زبان خويش بگويند، ايمان آورديم؛ كفايت مى كند و ديگر امتحان و آزمايش نمى شوند.

از احاديثى كه در اين كتاب به آن ها آگاهى پيدا كردى، فهميده مى شود كه آزمايش شدن به وسيله غيبت حضرت مهدى عليه السلام از شديدترين و سخت ترين امتحانات است و كسى كه بخواهد در زمان غيبت، دين خود را حفظ كند، همانند كسى است كه با دست، خارهاى چوب را بكند و نيز علاوه بر اين، در خود، تصديق و ايمان و باور قلبى به آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده، امتحان و رياضت خاصى است و موجب صفاى درون و قوى شدن دين مى گردد؛ پس امتحان خدا، مردم را به وسيله غيبت عملى و ايمانى و علمى مى باشد.

اما عملى: زيرا در زمان غيبت، فتنه ها وبلاهاى شديد و بسيارى روى مى دهد، به گونه اى كه سخت ترين كارها، حفظ دين خواهد بود.

اما علمى و ايمانى: زيرا اين مسئله، ايمان به امرى غيبى است و تنها كسى كه ايمانش كامل، معرفتش قوى و نيّتش خالص باشد، به آن ايمان مى آورد. حاصل كلام اينكه مردم در مورد ايمان به خدا و آنچه نبى اكرم صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است، مورد امتحان قرار مى گيرند، ولى امتحان با امور غيبى سخت تر است و خداوند در قرآن اين گونه، مؤمنين را توصيف كرده است: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتّقينَ الّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ الآيات؛

اين كتاب كه هيچ شكّى در آن نمى باشد، مايه هدايت پرهيزكاران است، كسانى كه ايمان به غيب دارند.

آن به اين علّت است كه ايمان به آنچه از ما غايب است، تنها براى اهل يقين و متقين حاصل مى شود. كسانى كه از تاريكى وسوسه هاى شيطانى و شبهات نجات يافته اند و دل هاى آن ها به نور معرفت و يقين و ايمان كامل به خدا و پيامبران و كتب الهى روشن شده است.

يكى ديگر از آن ها آمادگى كامل مردم از لحاظ فكرى و استعداد براى ظهور آن حضرت مى باشد؛ زيرا ظهور ايشان، همانند ظهور ديگر حجت هاى الهى و ديگر پيامبران نمى باشد و مبتنى بر اسباب ظاهر نيست؛ بلكه بر پايه حقايق و واقعيات و برداشتن تقيه و تسامح در امور دينى مى باشد. آن حضرت در مورد حاكمان و گناه كاران بسيار سختگير هستند و براى اينكه چنين امورى اتفاق افتد، نياز است كه بشر استعداد و آمادگى خاص پيدا كند و در ناحيه فكر، علم و اخلاق به حد بسيار بالايى برسد؛ تا اينكه تعاليم بزرگ آن حضرت و برنامه هاى اصلاحى ايشان را بتواند بپذيرد.

يكى ديگر از آن ها ترس از كشته شدن حضرت مى باشد؛ تاريخ، شهادت مى دهد كه ظاهراً سبب غيبت، ترس از كشته شدن ايشان مى باشد. دشمنان آن حضرت، عزم خود را براى كشتن آن حضرت جزم كرده اند تا نور وجود ايشان، خاموش و نسل مباركش قطع گردد، ولى خداوند مى خواهد كه نورش باقى بماند.

شايد شما سؤال كنيد، اصلًا چه فايده اى در وجود امامى كه از چشم ها غايب است، وجود دارد؟ آيا بودن و نبودن او يكى نمى باشد؟

در جواب مى گوييم، اولًا؛ فايده وجود حجت، منحصر در تصرّف در امور

ظاهريّه نمى باشد؛ بلكه بزرگترين فايده وجود آن حضرت، بقاى عالم و هستى، براى وجود ايشان مى باشد، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:« اهل بيت من، امان براى اهل زمين اند؛ پس اگر اهل بيت من نباشند، اهل زمين نخواهند بود».

و فرمود:« اين دين تا دوازده امير از قريش باقى خواهد ماند و زمانى كه آن ها آمدند و رفتند، زمين، اهل خود را فرو خواهد برد».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:« زمين از حجت خدا خالى نخواهد ماند».

در باب بعدى، بعضى از احاديث درباره بهره مندى مردم از ايشان در زمان غيبت خواهد آمد.

ثانياً: عدم تصرّف ايشان، علتش خود حضرت و از جانب ايشان نمى باشد؛ بلكه علّت آن، خود مردم مى باشند و محقق طوسى در كتاب تجريد خود، مطالبى شبيه به هر دو مسئله اشاره كرده است. ايشان گفته اند: كه وجود حضرت مهدى لطفى از جانب خداوند است و تصرف ايشان در امور، لطفى مضاعف است و عدم تصرف ايشان، از جانب ما و براى ماست.

ثالثاً: ما اعتقاد نداريم كه ايشان از همه پيروان خود غايب اند، پس در اين صورت از بعضى از روايات استفاده مى شود كه در موسم حج حاضر مى شود و حج به جا مى آورد وجد بزرگوار و پدران گراميش عليهما السلام را زيارت مى كند و در مجالس حاضر مى شود و نيازمندان و گرفتاران را كمك مى نمايد و از بعضى مريضان عيادت مى كند و گاهى خود شخص شريفش عهده دار برطرف كردن گرفتارى ها مى شود.

رابعاً: بر امام عليه السلام واجب نمى باشد كه خود شخصاً عهده دار تصرف در امور ظاهرى شوند؛ بلكه مى شود كه كسى غير از امام عليه السلام عهده دار اين امور شوند، همان گونه كه در زمان

غيبت صغرى اين گونه بوده و يا اينكه آن حضرت عليه السلام كلًا عهده دار اين كارها شوند، همان گونه كه در غيبت كبرى اين گونه است و ايشان فقهاى عالم و عادلى كه از احكام قضاوت و سياست و اقامه حدود و نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهات اطلاع دارند را براى اين امور، منصوب كردند و آن ها را حجت بر مردم قرار دادند.

[328] ( 1). كمال الدين، ص 481.

[329] ( 1). سوره مائده، آيه 101.

[330] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 483.

[331] ( 1). نهج البلاغه، ج 3، ص 178.

[332] ( 2). ينابيع المودة، ص 437؛ نهج البلاغه، ج 2، ص 47.

[333] ( 1). ينابيع المودة، ص 477؛ فرائد السمطين.

[334] ( 2). اربعين خاتون آبادى المسمى بكشف الحق، ح 35.

[335] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 524.

[336] ( 4). كمال الدين، ج 1، ص 322.

[337] ( 5). غيبت نعمانى، ص 155.

[338] ( 1). الخرائج، ج 3، ص 1174.

[339] ( 2). ينابيع المودة، ص 492 از عقد الدرر.

[340] ( 3). غيبت نعمانى، ص 188.

[341] ( 4). غيبت نعمانى؛ 188.

[342] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 421.

[343] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 322 ..

[344] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 522.

[345] ( 4). اثبات الوصية، ص 222.

[346] ( 5). غيبت نعمانى، ص 191.

[347] ( 1). اثبات الوصية.

[348] ( 2). سوره فتح، آيه 25.

[349] ( 3). كمال الدين؛ ينابيع ا لمودة، ص 249، از المحجة.

[350] ( 4). سوره بقره، آيه 193.

[351] ( 1). ينابيع المودة، ص 423، از المحجّة.

[352] ( 2). سوره آل عمران، آيه 83.

[353] ( 3). ينابيع المودة، ص 421.

[354] ( 4).

توبه، 33.

[355] ( 5). تفسير فرات كوفى؛ ينابيع المودة.

[356] ( 6). ينابيع المودة، ص 423.

[357] ( 1). ينابيع المودة، ص 423، از المحجّة.

[358] ( 2). سوره توبه، آيه 36.

[359] ( 3). ينابيع المودة، ص 423.

[360] ( 4). سوره توبه، آيه 33.

[361] ( 5). ينابيع المودة، ص 423.

[362] ( 6). سوره حديد، آيه 17.

[363] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 688.

[364] ( 2). عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 223.

[365] ( 1). نهج البلاغه، ج 2؛ ينابيع المودة، ص 437.

[366] ( 2). دلائل الامامة، ص 239؛ بحار از علل الشرايع.

[367] ( 1). غيبت نعمانى، ص 140.

[368] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 321.

[369] ( 3). غيبت نعمانى، ص 163.

[370] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 350؛ غيبت نعمانى.

[371] ( 1). سوره انعام، آيه 158.

[372] ( 2). تفسير صافى؛ ينابيع المودة، ص 422، از المحجّة.

[373] ( 3). سوره سجده، آيه 21.

[374] ( 4). تفسير قرطبى، ص 232.

[375] ( 5). صحيح ابن ماجه، جزء 2 در ابواب الفتن باب خروج المهدى؛ البيان؛ ينابيع المودة، ص 435؛ منتخب كنز العمال؛ مسند احمد، ج 2، ص 29.

[376] ( 1). منظور از نابود كردن آنچه پيش از امام عليه السلام وجود دارد، نابود كردن آنچه بين مردم ظاهر شده از روش رهاى بد، عادت رهاى مذموم، قانون رهاى باطل ورظالمانه و .... كه در آخرالزمان آشكار مى رشود.

[377] ( 2). غيبت نعمانى، ص 230.

[378] ( 3). غيبت نعمانى، ص 233.

[379] ( 4). غيبت شيخ طوسى؛ غيبت نعمانى، ص 233.

[380] ( 1). سوره آل عمران، آيه 83.

[381] ( 2). سوره اعراف، آيه 128.

[382] ( 3). ارشاد، ص 364.

[383] ( 4). ينابيع المودة، ص 423، از

المحجّة.

[384] ( 1). الملاحم و الفتن، ص 191.

[385] ( 2). غيبت نعمانى، ص 212.

[386] ( 3). المهدى؛ عقد الدرر، باب 3، ص 41.

[387] ( 4). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 139.

[388] ( 1). تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 186؛ مصابيح السنة؛ التاج الجامع للاصول الفتن و علامات الساعة، باب 7 در الخليفة المهدى رضى اللَّه عنه، ص 363؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30، ينابيع المودة؛ اسعاف الراغبين، باب 2، ص 135.

[389] ( 2). مصابيح السنة؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 29؛ ينابيع المودة، ص 431؛ جواهر العقدين، ص 435.

[390] ( 3). المهدى؛ عقد الدرر، باب 8؛ بشارة المصطفى.

[391] ( 4). المهدى؛ عقد الدرر، فصل 3، باب 9.

[392] ( 1). غيبت نعمانى، ص 238.

[393] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 335؛ كمال الدين.

[394] ( 3). سوره يوسف، آيه 111.

[395] ( 4). ينابيع المودة، ص 424، از المحجّة.

[396] ( 1). نهج البلاغه، ج 2، خطبه 182.

[397] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ المهدى؛ البيان، باب 7.

[398] ( 1). غاية المأمول؛ شرح التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 365؛ اسعاف الراغبين، باب 2، ص 135؛ ينابيع، ص 433؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 9.

[399] ( 2). ينابيع المودة، ص 449.

[400] ( 3). حاشية الفتح المبين، ص 76.

[401] ( 4). ينابيع المودة، ص 435؛ الملاحم والفتن، باب 141.

[402] ( 5). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 7.

[403] ( 6). همان.

[404] ( 1). كمال الدين؛ غيبت شيخ طوسى؛ ينابيع المودة، ص 449.

[405] ( 2). سوره قصص، آيات 5 و 6.

[406] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 430.

[407] ( 1).

ينابيع المودة، ص 460 از الغيبة.

[408] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 5.

[409] ( 1). اثبات الوصية، ص 194.

[410] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 246.

[411] ( 1). اربعين خاتون آبادى، ص 32، ح 7.

[412] ( 1). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 460.

[413] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 375.

[414] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[415] ( 3). ينابيع المودة، ص 461.

[416] ( 1). ينابيع المودة، ص 461.

[417] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[418] ( 3). ارشاد، ص 376.

[419] ( 4). ارشاد، ص 351.

[420] ( 5). ينابيع المودة، ص 461.

[421] ( 6). ينابيع المودة، ص 463.

[422] ( 1). ينابيع المودة، ص 463.

[423] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[424] ( 1). ينابيع المودة، ص 464.

[425] ( 1). ينابيع المودة، ص 464.

[426] ( 1). در واقع امام عليه السلام راه و روش دعا نمودن و راز و نياز را به ما آموخته است چرا كه امام عليه السلام داراى مقام عصمت مى باشد.

[427] ( 1). ينابيع المودة، ص 465 و 466.

[428] ( 1). ينابيع المودة، ص 461.

[429] ( 1). ينابيع المودة، ص 462.

[430] ( 1). ينابيع المودة، ص 458.

[431] ( 1). ينابيع المودة، ص 466.

[432] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 68.

[433] ( 2). بحار الانوار، ج 52، ص 30.

[434] ( 1).( يعنى با نصر)

[435] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 488.

[436] ( 1). ينابيع المودة، ص 460.

[437] ( 2). دلائل الامامة، ص 288.

[438] ( 3). دلائل الامة، ص 286.

[439] ( 1). اربعين خاتون آبادى، ص 49. ممكن است اين معجزه در غيبت كبرى روى داده باشد؛ زيرا حسن بن حمزه علوى در سال 358

وفات نمود، ولى نظر نزديك و قوى تر وقوع آن در غيبت صغرى است و ما در اينجا نقل نموديم.

[440] ( 1). نمايندگان امام زمان عليه السلام در زمان غيبت صغرى آن گونه كه از مراجعه به كتاب هاى معتبر بيان مى شود، چندتن از افراد مورد اعتماد و امانتدار و راستگويى بودند كه نامه ها، تأييدها، فرمانها، نهى و امرهاى امام زمان عليه السلام به وسيله آنان صادر و پخش مى شد و به وسيله آنان كرامت ها، معجزات و خبرهاى غيب از سوى امام زمان عليه السلام بيان وآشكار مى شد و شيعيان بر امانتدارى، عدالت، جايگاه بزرگ و مرتبه آنان اجماع نظر دارند.

اوّل: شيخ ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى كه از طرف امام هادى عليه السلام به نمايندگى منصوب شد و از قبيله اسد بود و به او عسكرى و سمان گفته مى شد؛ زيرا او فروشندگى روغن را براى پوشش و مخفى نگه داشتن نيابت امام عليه السلام به عهده داشت.

دوم: ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى است. او زمانى كه پدرش درگذشت، به جاى او و با فرمان امام زمان عليه السلام منصوب شد. شيخ طوسى در كتابش نقل كرده: شيعيان بر عدالت و اعتماد به او امانتدارى اش متفق القول هستند و اجماع نظر دارند و معجزات امام عليه السلام به دست او براى ديگران آشكار مى شد و در تنقيح آمده: شكوه و شخصيت اين مرد و بزرگواريش در نزد شيعيان، آشكارتر از آن است كه بيان شود. شيخ طوسى در كتابش گفته كه اباجعفر محمّد بن عثمان عمرى در آخر جمادى الاول سال 305 وفات نمود و ابونصر، هبة اللَّه محمّد بن احمد نقل نموده كه: اباجعفر

عمرى در سال 304 وفات نموده و او اين وظيفه را حدود پنجاه سال بر عهده داشته است. مردم اموالشان را به او تحويل مى دادند و براى آنان نامه هايى مى نوشت.

سومين نفر از فرستادگان و نمايندگان امام: شيخ ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى است كه عهده دار جايگاه نمايندگى خاص پس از محمّد بن عثمان و جانشين او با بيان صريح او و به امر امام عليه السلام شد. او از دانا و زيرك ترين مردم نزد دوست و دشمن بود، همچنين نزد عموم مردم جايگاه و شخصيتى بزرگ داشت كه در شعبان سال 326 وفات كرد و مدّت نمايندگى خاص او 21 يا 22 سال بود.

چهارمين نفر از وكيلان در عصر غيبت كوتاه: شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى جانشين شيخ ابوالقاسم بود كه با بيان روشن و به امر امام زمان عليه السلام به اين مقام منصوب شد و او آخرين وكيل بود كه با وفاتش دوران غيبت صغرى به پايان رسيد و امر رهبرى مردم به دست فقها وعلماى دينى افتاد و مردم در حال حاضر به آن ها رجوع مى كنند. ابوالحسن على بن محمّد سمرى در سال 329 هجرى وفات يافت.

[441] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 355.

[442] ( 1). همان.

[443] ( 1). الخرائج، ج 3، ص 1112.

[444] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 365.

[445] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 371.

[446] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 388.

[447] ( 2). همان، ص 322.

[448] ( 1). جنة المأوى، حكايت 32؛ بحار، ج 53، ص 265.

[449] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 55، از تنبيه الخواطر.

[450] ( 1). بحار الانوار، ج 52،

ص 73.

[451] ( 1). همان.

[452] ( 1). الكلم الطيب، ص 63.

[453] ( 2). او اميرفضل اللَّه پسر عبدالقاهر حسينى تفرشى است. در« امل الآمل» مى گويد: او فاضل، محدث و جليل بوده و كتاب هايى داشته كه از جمله آن شرح مختلف و كتابى در اصول كه به آن دو كتاب، دايى پدرم، شيخ على پسر محمود عاملى خبر داده و در نجف بر او خوانده و از او اجازه دارد و فضل، علم، صلاحيت و عبادتش را توصيف كرده است.

[454] ( 1). انوار نعمانيه، ج 2، ص 303.

[455] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 176.

[456] ( 1). جنة المأوى، ج 53، ص 234.

[457] ( 1). قصص العلماى تنكابنى، ص 359.

[458] ( 1). كفاية الاثر، ص 156.

[459] ( 1). سوره نمل، آيه 62.

[460] ( 1). سوره بقره، آيه 148.

[461] ( 2). سوره هود، آيه 8.

[462] ( 3). سوره سبأ، آيه 51 و 52.

[463] ( 4). سوره سبأ، آيه 52 و 54.

[464] ( 1). سوره سبأ، آيه 54.

[465] ( 2). همان.

[466] ( 3). تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 204.

[467] ( 4). بشارة الاسلام، ص 110.

[468] ( 1). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 247.

[469] ( 2). بحار الانوار؛ ثواب الاعمال، ص 301.

[470] ( 3). همان.

[471] ( 1). سوره مريم، آيه 59.

[472] ( 2). مكارم الاخلاق، ص 419.

[473] ( 1). الروضه، ص 36.

[474] ( 2). بشارة الاسلام؛ عقد الدرر.

[475] ( 3). الملاحم و الفتن، باب 171، ص 77.

[476] ( 1). سوره هود، آيه 86.

[477] ( 2). نور الابصار، باب 2، ص 155.

[478] ( 1). نهج البلاغه، ج 1، خطبه 104، ص 157.

[479] ( 2). البرهان

فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4، ص 104.

[480] ( 1). همان، ج 5، ص 393.

[481] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 5، ص 407.

[482] ( 3). تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 163. ما بعضى از رواياتى كه در آن علائم قيامت آمده است را ذكر كرديم، به علّت نهايت تناسب آن با علائم ظهور و امكان اينكه همگى به يك معناى واحد برگردند كه در هر دو گروه علائم قيامت و ظهور ذكر شده است.

[483] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 649.

[484] ( 2). همان، ج 2، ص 649.

[485] ( 3). همان، ج 2، ص 650.

[486] ( 1). سوره بقره، آيه 155.

[487] ( 2). سوره آل عمران، آيه 7.

[488] ( 3). ينابيع المودة، ص 421.

[489] ( 4). سوره نور، آيه 53.

[490] ( 5). كمال الدين، ص 654.

[491] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 655.

[492] ( 2). ارشاد، ص 359.

[493] ( 3). كمال الدين.

[494] ( 4). همان، ص 252.

[495] ( 5). همان.

[496] ( 6). سوره شعراء، آيه 4.

[497] ( 1). ينابيع المودة، ص 426، از المحجّة.

[498] ( 2). سوره ق، آيه 41 و 42.

[499] ( 3). ينابيع المودة، ص 429، از المحجّة.

[500] ( 4). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 1؛ ينابيع المودة، ص 476.

[501] ( 5). اسعاف الراغبين، ص 137.

[502] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 452.

[503] ( 2). عقد الدرر، ص 106.

[504] ( 3). عقد الدرر، باب 3.

[505] ( 4). غيبت نعمانى، ص 257.

[506] ( 1). غيبت نعمانى، ص 264.

[507] ( 2). سوره شعراء، آيه 4.

[508] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 177.

[509] ( 4). الملاحم و الفتن، باب

67.

[510] ( 5). الملاحم و الفتن، باب 120؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4.

[511] ( 1). الملاحم و الفتن، باب 121.

[512] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 441؛ كمال الدين.

[513] ( 1). غيبت نعمانى، ص 289.

[514] ( 2). البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان، باب 4؛ كشف الاستار؛ الفتن؛ بشارةالاسلام از عقدالدرر، ص 63.

[515] ( 3). سوره سبا، آيه 51.

[516] ( 4). ينابيع المودة، ص 427، از المحجّة.

[517] ( 1). ينابيع المودة، ص 440.

[518] ( 2). غيبت نعمانى، ص 257.

[519] ( 3). ارشاد، ص 387.

[520] ( 4). همان.

[521] ( 5). بشارة الاسلام، ص 76، عقد الدرر.

[522] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 651.

[523] ( 2). روضه كافى، ج 8، ص 310.

[524] ( 3). الملاحم والفتن، باب 167.

[525] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4، فصل 2، ح 15.

[526] ( 2). صحيح ترمذى، ج 4، ص 507.

[527] ( 3). صحيح ترمذى، ج 4، ص 508.

[528] ( 1). صحيح مسلم، ج 8، ص 199.

[529] ( 2). ينابيع المودة، ص 490.

[530] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 425.

[531] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 635.

[532] ( 1). ارشاد، ص 389.

[533] ( 2). همان.

[534] ( 3). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 6، غيبت طوسى، ص 453.

[535] ( 4). در« معجم البلدان»، ج 7، ص 238 است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مهدى عليه السلام از روستايى دريمن كه به آن« كرعه» گفته مى شود، ظهور مى كند و در« النجم الثاقب»، ح 62 است كه پيرمرد تاجرى براى محمّد بن احمد حكايت كرد: به اين روستا رسيد و به زيارت امام

زمان عليه السلام نائل آمد. سپس مى گويد: منافاتى بين اين خبر و بين احاديث وارده در اينكه او در مكه ظهور مى كند، نيست، براى اينكه او از محلى كه در آن است، به مكه مى آيد و امرش در مكّه ظاهر مى شود.

[536] ( 1). البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص 131؛ مناقب المهدى.

[537] ( 2). سوره هود، آيه 86.

[538] ( 3). كشف الاستار، ص 180.

[539] ( 4). غيبت شيخ طوسى، ص 454.

[540] ( 5). همان.

[541] ( 1). عقد الدرر، ص 90.

[542] ( 1). سوره حج، آيه 41.

[543] ( 2). ينابيع المودة، ص 425.

[544] ( 1). سوره سجده، آيه 29.

[545] ( 2). ينابيع المودة، ص 426، از المحجّة.

[546] ( 1). المحجة فيما نزل فى القائم الحجّة، ص 50.

[547] ( 2). سوره لقمان، آيه 20.

[548] ( 3). بحار الانوار، ج 13.

[549] ( 4). الملاحم والفتن، ص 192.

[550] ( 5). كشف الاستار، ص 145؛ عقد الدرر.

[551] ( 1). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557.

[552] ( 2). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 558؛ البيان، باب 23؛ نورالابصار، باب 2، ص 155؛ سنن ابن ماجه.

[553] ( 3). سوره مائده، آيه 48.

[554] ( 1). ينابيع المودة، ص 421، از المحجّة.

[555] ( 2). سوره هود، آيه 8.

[556] ( 3). ينابيع المودة، ص 424، از المحجّة.

[557] ( 4). اربعين خاتون آبادى، ح 31.

[558] ( 5). تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 62؛ ينابيع المودة، ص 433.

[559] ( 1). سوره بقره، آيه 148.

[560] ( 2). غاية المرام، بحار، ج 52، ص 291.

[561] ( 3). سوره حديد، آيه 17.

[562] ( 4). ينابيع المودة، ص 429، از المحجّة.

[563] ( 5). الملاحم و الفتن، ص 193؛ البرهان فى

علامات مهدى آخر الزمان، باب 1.

[564] ( 1). كامل الزيارات، باب 108، ص 333.

[565] ( 2). سوره نساء، آيه 159.

[566] ( 3). ينابيع المودة، ص 422، از المحجّة.

[567] ( 4). تذكرة الخواص، ص 377.

[568] ( 1). صحيح مسلم، ج 1، ص 63.

[569] ( 2). اربعين خاتون آبادى؛ بحار، ج 52.

[570] ( 1). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 138- 137.

[571] ( 2). همان، باب 2، ص 141- 140.

[572] ( 1). روضه كافى، ص 240.

[573] ( 2). حق اليقين، ج 2، ص 229.

[574] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 117.

[575] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 34.

[576] ( 3). الملاحم و الفتن، باب 77.

[577] ( 4). بحار الانوار، ج 60، ص 216.

[578] ( 1). سوره هود، آيه 80.

[579] ( 2). ينابيع المودة، ص 424، از المحجة.

[580] ( 3). ينابيع المودة، ص 489، از غاية المرام.

[581] ( 4). الملاحم و الفتن، ص 186.

[582] ( 1). منن الرحمان، ج 2، ص 42.

[583] ( 2). البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب 6؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 34؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 10.

[584] ( 1). اعيان الشيعه، ج 2، ص 698.

[585] ( 2). اسعاف الراغبين، ص 140 و 141.

[586] ( 1). كشف الاستار، ص 126.

[587] ( 2). الملاحم و الفتن، ص 186؛ المهدى از عقد الدرر، باب 7.

[588] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 411.

[589] ( 2). همان، ج 2، ص 412.

[590] ( 3). همان، ج 2، ص 338.

[591] ( 4). المحاسن( الصفوة و النور)، ص 173.

[592] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 664.

[593] ( 2). همان، ج 2، ص 465.

[594]

( 3). بحار الانوار از خصال، ج 2، ص 616.

[595] ( 4). المحاسن، ص 173.

[596] ( 5). اصول كافى، ج 1، ص 372.

[597] ( 6). ينابيع المودة، ص 494.

[598] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 342.

[599] ( 1). الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 23، ص 247.

[600] ( 1). مكيال المكارم؛ از فى فوائد الدعاء للقائم عليه السلام؛ فلاح السائل، ص 199.

[601] ( 1). مهج الدعوات، ص 332.

[602] ( 2). ينابيع المودة، ص 493.

[603] ( 3). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 493.

[604] ( 4). كمال الدين، ج 1، ص 323.

[605] ( 1). ينابيع المودة، ص 494.

[606] ( 2). سوره بقره، آيات 1، 2 و 3.

[607] ( 3). سوره يونس، آيه 20.

[608] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 340؛ المحجة.

[609] ( 1). سوره آل عمران، آيه 200.

[610] ( 2). ينابيع المودة، ص 421، از المحجّة.

[611] ( 3). نهج البلاغه، ج 2، خطبه 185.

[612] ( 4). غيبت شيخ طوسى، ص 456.

[613] ( 5). بحار الانوار، ج 52، از مجالس الصدوق.

[614] ( 1). المحاسن، ج 1، ص 173.

[615] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 382.

[616] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 653.

[617] ( 4). احتجاج، ص 276.

[618] ( 1). دلائل الامامه، ص 243.

[619] ( 1). جنة المأوى؛ كنوز النجاح، بحار، ج 53، ص 275.

[620] ( 2). جنة المأوى؛ البلد الامين؛ بحار، ج 53، ص 226.

[621] ( 1). الكلم الطيب، ص 13.

[622] ( 2). مهج الدعوات، ص 45.

[623] ( 1). همان، ص 67.

[624] ( 2). مصباح كفعمى، ص 305.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109